*my mafia friend*PT32
سولار رفت توی اتاقشو لباساش رو عوض کرد.تهیونگ لباسای دیشبش که خشک شده بودن رو پوشید...از خونه رفتن بیرونو هرکی سوار ماشین خودش شد و سولار و تهیونگ هم با جیمین رفتن
وقتی رسیدن اون پاساژی که میخواستن ماشیناشون رو پارک کردنو پیاده شدن...
+خب.الان دقیقا کجا قراره اون چیزی که میخوایم رو پیدا کنیم؟؟
^قبل از ایکه باهاش میونم خراب بشه باهم امده بودیم اینجا...از جلوی یه مغازه که لباساش کلا حالتو وایب کاوایی داشت رد شدیم...میریم اونجا.
+اهان
همه باهم دنبال تهیونگ رفتن...بعد یه ربع مغازه رو پیدا کردنو وارد مغازه شدن پسرا شروع کردن به گشتن دبال لباسی که میخواستن
%سولار بیا یدیقیه
+هوم
%این چطوره؟؟
+خوب بنظر میاد...اوکیه
%گایز پیداش کردیممم
^ببینم...عاااوووو هیونگ دخترباز بودی قبلا؟؟
%نه بابا
لباس رو از دست جین گرفتو بردش ست صندوقو گفت
^همیو برمیداریم...
(چشم)
لباس رو بسته بندی کرد براشون تهیونگ لباس رو حساب کرد و از مغازه رفت بیرون که سولار گفت
+من الا میام یکم بیرون وایسین
^اوکی
همشو رفتن بیرون که رو به فروشده گفت
+گران نباش...داداشامن...
(اهان...اخه خیلی باهم فرق داری)
+اینش مهم نیست
(موفق باشی)
+همینطور
از مغازه رفت بیرون که جیمین گفت
#چی شده بود؟؟/
+هیچی فقط خیلی عجیب بهمون نگاه میکرد....احساس میکردمداره باخودش میگه یا خدا این چرا با شیش تا پسره...برای همی پیچوندم بهش گفتم داداشامین:)
&معلومه که هستیم...به هرحال توهم میخوای مافیا بشی..مثل خودمونی فقط یکم کوچیک تر
+(خنده)
رفت و سوار ماشیاشون شدنو حرکت کرد سمت خونه ی کوک
وارد خونه شدن که تهیونگ گفت
^اگه میخوای میتونی بپوشیش که ببینیم چطوریه..
+اوکی
سولار رفت توی اتاقو لباسش رو عوض کرد بخاطر مدل لباس که باز بود خجالت میکشید...از اتاق اومد بیرونو همیطور که سرش رو پایین اداخته بود گفت
+اینجوریه...(خجالتی)
نامجون که متوجه شده بود سولار خجالت کشیده گفت
=اوکیه...میتونی بری عوضش کنی
سولار با سرعت برگشت توی اتاقشو لباساش رو عوض کرد...برگشت پایین پیش بقیه کهه وسط راه سرش گیج رفت
+عا.ااییی
#چی شدی؟/
+هیچی فقط سر گیج رفت...نشست روی مبل که یچیزی یادش افتاد...در گوش تهیونگ گفت
+تهیونگ شی...من پری*دم...نقشه کلا خراب شد
^چیزی نیست فقط تحر*کتش کنو بکشش خونش...یازی نیست زیاد پیش بری
+اوک...
همشون دور هم شسته بودن که جین گفت
%برای ناهار چیکار میکنین؟
^از بیرون میگیریم:(
وقتی رسیدن اون پاساژی که میخواستن ماشیناشون رو پارک کردنو پیاده شدن...
+خب.الان دقیقا کجا قراره اون چیزی که میخوایم رو پیدا کنیم؟؟
^قبل از ایکه باهاش میونم خراب بشه باهم امده بودیم اینجا...از جلوی یه مغازه که لباساش کلا حالتو وایب کاوایی داشت رد شدیم...میریم اونجا.
+اهان
همه باهم دنبال تهیونگ رفتن...بعد یه ربع مغازه رو پیدا کردنو وارد مغازه شدن پسرا شروع کردن به گشتن دبال لباسی که میخواستن
%سولار بیا یدیقیه
+هوم
%این چطوره؟؟
+خوب بنظر میاد...اوکیه
%گایز پیداش کردیممم
^ببینم...عاااوووو هیونگ دخترباز بودی قبلا؟؟
%نه بابا
لباس رو از دست جین گرفتو بردش ست صندوقو گفت
^همیو برمیداریم...
(چشم)
لباس رو بسته بندی کرد براشون تهیونگ لباس رو حساب کرد و از مغازه رفت بیرون که سولار گفت
+من الا میام یکم بیرون وایسین
^اوکی
همشو رفتن بیرون که رو به فروشده گفت
+گران نباش...داداشامن...
(اهان...اخه خیلی باهم فرق داری)
+اینش مهم نیست
(موفق باشی)
+همینطور
از مغازه رفت بیرون که جیمین گفت
#چی شده بود؟؟/
+هیچی فقط خیلی عجیب بهمون نگاه میکرد....احساس میکردمداره باخودش میگه یا خدا این چرا با شیش تا پسره...برای همی پیچوندم بهش گفتم داداشامین:)
&معلومه که هستیم...به هرحال توهم میخوای مافیا بشی..مثل خودمونی فقط یکم کوچیک تر
+(خنده)
رفت و سوار ماشیاشون شدنو حرکت کرد سمت خونه ی کوک
وارد خونه شدن که تهیونگ گفت
^اگه میخوای میتونی بپوشیش که ببینیم چطوریه..
+اوکی
سولار رفت توی اتاقو لباسش رو عوض کرد بخاطر مدل لباس که باز بود خجالت میکشید...از اتاق اومد بیرونو همیطور که سرش رو پایین اداخته بود گفت
+اینجوریه...(خجالتی)
نامجون که متوجه شده بود سولار خجالت کشیده گفت
=اوکیه...میتونی بری عوضش کنی
سولار با سرعت برگشت توی اتاقشو لباساش رو عوض کرد...برگشت پایین پیش بقیه کهه وسط راه سرش گیج رفت
+عا.ااییی
#چی شدی؟/
+هیچی فقط سر گیج رفت...نشست روی مبل که یچیزی یادش افتاد...در گوش تهیونگ گفت
+تهیونگ شی...من پری*دم...نقشه کلا خراب شد
^چیزی نیست فقط تحر*کتش کنو بکشش خونش...یازی نیست زیاد پیش بری
+اوک...
همشون دور هم شسته بودن که جین گفت
%برای ناهار چیکار میکنین؟
^از بیرون میگیریم:(
۷.۴k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.