*my mafia friend*PT31
*پرش زمانی صبح*
تهیونگ چرخید تا کوک رو بغل کنه اما...خالی بود...چشماش رو باز کردو چندبار پلک زد...
^کجا رفته؟؟
به ساعت که ده صبح رو نشون میدد نگاه کرد بلند شدو از اتاق رفت بیرونو رفت سمت اتاق سولار تقه ای به در زد..
^سولار شی؟
+عا...بله؟
^کوک رو ندیدی؟
+کوک؟؟مگه توی اتاق پیش شما نبود
^بود ولی الان نیست...
+بهش زنگ زدین؟؟
^نه الان میزنم
سولار از روی تخت بلند شدو رفت بیرون هردوشون روی مبل نشسته بودن و منتظر بودن که کوک جواب بده اما بجاش...
^جنگکوکاا کجایی؟؟؟؟
هیون:منو گرفتن عشقم
^یاااششش هیوننن...چیکارش داری؟؟؟
هیون:چرا به زنت خیانت میکنی؟؟
^زنم...اون خودشم قبول داره که هیچ رابطه ی عاشقانه ای بین ما نیست
هیون:میدونی که عشقت اینجاست دیگه نه؟؟
^معلومه که میدونم...
هیون:خب برگرد سر زندگیتو هیچ وقت پشت سرتو نگاه نکن تا زنده بزارمش
^اون یه تنه همه ی شاهارو حریفه
هیون:میبینیم
قطع کرد که تهیونگ گفت
^هعییی حالا باید چیکار کنیممم؟؟
+نجاتش میدیم...
^چطورییی؟؟؟
+نمیدونم ولی مطمئنا یه راهی هستش...
^بزر باید از بقیه ی اعضاهم بخوام که بیان...
تهیونگ به بقیه ی اعضا باندشون زنگ زد و اشون درخواست کمک کرد...و همشون بخاطر جونگکوکیشون هم که شده قبول کردن...
بعد یک ساعت همشون دم در بودن.زنگ در خورد سولار درو باز کردو بعد چندمین اومدن توی خونه...
+سلاممم...
=سلام...
%#سلاممم
^س.سلام...بچه ها...
همشون ساکت شدن یک لحظه...تهیونگ که پر از تاسف بود گفت
^م.من فقط نگران بودم که بلایی سر شماها بیارم
همشون لبخندی زندو رفتن تهیونگو بغل کردن...
=تهیونگا...گذشته دیگه تو دوباره برگشتی پیشمون...
^اهوم
+اهم اهممم...الان مسئله ی خیلی جدی تری رو در پیش داریم
^عا...اره راست میگی
&خب الان تو قراره کنفرانس بدی برامون یا سولار؟؟
+اول تهیونگ میده...
&چیو میده؟اصن به کی میده؟؟
=هیونگگگ
+یونگییی شییییییی...
&(خنده)خب شروع کن
همشون نشسته بودن و به تهیونگ نگاه میکردن...
^خب...اتفاقی که افتاده اینه که هیون برادر عوضی من...کوکی رو گرفته تا من و سوجین دوباره بهم برگردیم.اما خب خود سوجین گفته که منو تو قف باهم دوستیم...اینا به کنار...ما به یه راهی نیاز داریم تا کوکو نجاتش بدیم...کسی ایده ای داره؟؟
=استاد اجازه؟؟
^بفرمایید
=خب ببین طبق چیزی که تو قبلا بهمون گفتی هیون زیاد میره کلاب و بار درسته؟؟
^اهوم درسته...
=پس ما به یه دختر نیاز داریم که بهش نزدیک بشه...و وارد خونش بشه و کوک رو نجات بده
یه لحظه تموم افرادی که اونجا بودن به سولار نگاه کرد که سولار گفت
+نکنه میخواین اون دختر من باشم؟؟؟
^(لبخند)
+چرااا اخه من کلا 14 سالمه
^دقیقا همین...هیون از دخترایی که بچه ان بیشتر خوشش میاد...
+اوکی.صبر کن...یعنی میگی ن میرم توی بار یا کلابی که اون همیشه میره و به قصد رابطه بهش نزدیک میشم درسته؟؟
^اهوم
&یه لحظه یجای کار میلنگه...وقتی توی کلاب اتاق هستش اون چرا باید دیگه برن خونه؟؟
#خب.هیونگ پرشون میکنیم...
&چطورییی!!کل اتاق توی اون کلاب کوفتیه
^اون اتاقای وی ای پی میره اکثرا...
+الان همه چی اوکیه...وسئله اینه که منم میتونم خرش کنم...
^اون که خر هستش ولی تو خر ترش کن
همشون خنده ای کردن که جین گفت
%اصلا ما از کجا بفهمیم کی به کیه؟؟
+ینفرتون به عنوان یه شخص میاد و توی بار میشنه...و حواسش به همه چی هست
%اونوقت کی؟
&هرکدومتون
^خب...الان همه چی اوکی شد...میمونه لباس...هیون از لباسایی که حالت یونیفرم مدرسه دارن خوشش میاد...
+ایییی...خیلی مزخرفههه
%تو دوست نداری؟
+معلومه که نه...ولی برای نجات دادن کوکی هرکاری میکنم
تهیونگ به ساعت نگاه کرد...ساعت ده بود...
^الان پاساژا بازن دیگه نه؟؟
%اهوم
=بپوشین بریم
+اوکی
تهیونگ چرخید تا کوک رو بغل کنه اما...خالی بود...چشماش رو باز کردو چندبار پلک زد...
^کجا رفته؟؟
به ساعت که ده صبح رو نشون میدد نگاه کرد بلند شدو از اتاق رفت بیرونو رفت سمت اتاق سولار تقه ای به در زد..
^سولار شی؟
+عا...بله؟
^کوک رو ندیدی؟
+کوک؟؟مگه توی اتاق پیش شما نبود
^بود ولی الان نیست...
+بهش زنگ زدین؟؟
^نه الان میزنم
سولار از روی تخت بلند شدو رفت بیرون هردوشون روی مبل نشسته بودن و منتظر بودن که کوک جواب بده اما بجاش...
^جنگکوکاا کجایی؟؟؟؟
هیون:منو گرفتن عشقم
^یاااششش هیوننن...چیکارش داری؟؟؟
هیون:چرا به زنت خیانت میکنی؟؟
^زنم...اون خودشم قبول داره که هیچ رابطه ی عاشقانه ای بین ما نیست
هیون:میدونی که عشقت اینجاست دیگه نه؟؟
^معلومه که میدونم...
هیون:خب برگرد سر زندگیتو هیچ وقت پشت سرتو نگاه نکن تا زنده بزارمش
^اون یه تنه همه ی شاهارو حریفه
هیون:میبینیم
قطع کرد که تهیونگ گفت
^هعییی حالا باید چیکار کنیممم؟؟
+نجاتش میدیم...
^چطورییی؟؟؟
+نمیدونم ولی مطمئنا یه راهی هستش...
^بزر باید از بقیه ی اعضاهم بخوام که بیان...
تهیونگ به بقیه ی اعضا باندشون زنگ زد و اشون درخواست کمک کرد...و همشون بخاطر جونگکوکیشون هم که شده قبول کردن...
بعد یک ساعت همشون دم در بودن.زنگ در خورد سولار درو باز کردو بعد چندمین اومدن توی خونه...
+سلاممم...
=سلام...
%#سلاممم
^س.سلام...بچه ها...
همشون ساکت شدن یک لحظه...تهیونگ که پر از تاسف بود گفت
^م.من فقط نگران بودم که بلایی سر شماها بیارم
همشون لبخندی زندو رفتن تهیونگو بغل کردن...
=تهیونگا...گذشته دیگه تو دوباره برگشتی پیشمون...
^اهوم
+اهم اهممم...الان مسئله ی خیلی جدی تری رو در پیش داریم
^عا...اره راست میگی
&خب الان تو قراره کنفرانس بدی برامون یا سولار؟؟
+اول تهیونگ میده...
&چیو میده؟اصن به کی میده؟؟
=هیونگگگ
+یونگییی شییییییی...
&(خنده)خب شروع کن
همشون نشسته بودن و به تهیونگ نگاه میکردن...
^خب...اتفاقی که افتاده اینه که هیون برادر عوضی من...کوکی رو گرفته تا من و سوجین دوباره بهم برگردیم.اما خب خود سوجین گفته که منو تو قف باهم دوستیم...اینا به کنار...ما به یه راهی نیاز داریم تا کوکو نجاتش بدیم...کسی ایده ای داره؟؟
=استاد اجازه؟؟
^بفرمایید
=خب ببین طبق چیزی که تو قبلا بهمون گفتی هیون زیاد میره کلاب و بار درسته؟؟
^اهوم درسته...
=پس ما به یه دختر نیاز داریم که بهش نزدیک بشه...و وارد خونش بشه و کوک رو نجات بده
یه لحظه تموم افرادی که اونجا بودن به سولار نگاه کرد که سولار گفت
+نکنه میخواین اون دختر من باشم؟؟؟
^(لبخند)
+چرااا اخه من کلا 14 سالمه
^دقیقا همین...هیون از دخترایی که بچه ان بیشتر خوشش میاد...
+اوکی.صبر کن...یعنی میگی ن میرم توی بار یا کلابی که اون همیشه میره و به قصد رابطه بهش نزدیک میشم درسته؟؟
^اهوم
&یه لحظه یجای کار میلنگه...وقتی توی کلاب اتاق هستش اون چرا باید دیگه برن خونه؟؟
#خب.هیونگ پرشون میکنیم...
&چطورییی!!کل اتاق توی اون کلاب کوفتیه
^اون اتاقای وی ای پی میره اکثرا...
+الان همه چی اوکیه...وسئله اینه که منم میتونم خرش کنم...
^اون که خر هستش ولی تو خر ترش کن
همشون خنده ای کردن که جین گفت
%اصلا ما از کجا بفهمیم کی به کیه؟؟
+ینفرتون به عنوان یه شخص میاد و توی بار میشنه...و حواسش به همه چی هست
%اونوقت کی؟
&هرکدومتون
^خب...الان همه چی اوکی شد...میمونه لباس...هیون از لباسایی که حالت یونیفرم مدرسه دارن خوشش میاد...
+ایییی...خیلی مزخرفههه
%تو دوست نداری؟
+معلومه که نه...ولی برای نجات دادن کوکی هرکاری میکنم
تهیونگ به ساعت نگاه کرد...ساعت ده بود...
^الان پاساژا بازن دیگه نه؟؟
%اهوم
=بپوشین بریم
+اوکی
۹.۵k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.