پارت ۹ دشت باز
وقتی رسیدم به شوگا پهلو به پهلوش وایسادم
ویو یونگی
تمام حرفای فروشنده هارو شنیدم
و دیدم ا.ت امد ولی ا. ت بغض تو صورتش بود و تن به تن من وایساد
دستم رو روی بازوش گذاشتم و به خودم چسبوندم و داد زدم
: هی دخترای دیوث بیاین اینجا
فروشنده شماره ۱ و ۲ اومدن با ترس زانو زدن جلو یونگی
فروشنده ۱: ارباب مارو ببخشید ( گریه. ادمین : بزنم صدا خر بدیییی )
یونگی : ا ت چیکارشون کنم.
ویو ا. ت
برگام ریخته بود
ا.ت : یونگی ولشون کن ( ترس )
یونگی : اینا لیاقتشان مرگه چون از جیزی که خبر نداشتن تهمت زدن
اجوما : ارباب ببخشید شون. اینا گوه خوردن بگین گوه خوردین
فروشنده ها : گوه خوردیم ارباب ( گریه )
یونگی : الی بانوی جوان رو ببر بیرون
الی : چشم ارباب
ویو ا. ت
وقتی بهم گفت بانوی جوان قلبم لرزید ولی اهمیت ندادم
یونگی : فروشنده هارو کار ندارم ولی خودت اجوما باید اینا رو از اینجا بندازی بیرون. خداحافظ.
یونگی از مغازه خارج شد
اجوما پشت سرش افتاد زمین
اجوما : چشم ارباب
یونگی وقتی بیرون اومد به سرباز علامت داد که یه پیپ برام روشن کن
سرباز اوند و یه پیپ به ارباب جوان داد و روشن کرد
یونگی پیپ رو کشید و گفت بریم
ویو ا ت
خیلی برگام ریخته بود ( ادمین. : خواهرم حال میکنیا یکی داری پشتت 👌😮💨😅)
راه افتادیم و ه مغازه لباس فروشی مردانه رسیدیم
یونگی سریع رفت و یه لباس انتخاب کرد و همونو خرید ( عکسش رو میزارم )
وقتی از مغازه بیرون اومدیم چشمم به یه مغازه ساندویچ افتاد ناخودآگاه
شکمم قر قر کرد سرخ شدم و شکمم رو گرفتم
یونگی رو بهم کرد و نیشخند زد
دستم رو گرفت یعنی آب شدم
به دکه ساندویچ رسیدیم.
۴ تا ساندویچ گوشت گوساله خرید
یه لحظه از الی پرسیدم امروز چندمه
الی : امروز دهمه بانو
درسته به فاک رفتم پریود شدم وای نهههههه
یواشکی زدم شونه یونگی.
گوشش رو آورد نزدیک
ا. ت: من باید برم سرویس فقط میتونی دوتا ۱۰ سنتی بهم بدی
یونگی: چیشده
ا ت : تو چشاش زل زدم گفتم نمیتونم بگم
یونگی تو ذهنش : ااااو. فهمیدم
یونگی : خب باشه الی همراهش برو
الی : چشم ارباب جوان
راه افتادیم و به یه سرویس بهداشتی عمومی رسیدیم
الی از پشت به من نوار داد
برداشتم و. ...
بیرون اومدم ولی الی رو ندیدم هرچی گشتم نبود.
سروس بهداشتی از ساندویچی دور بود
توی خیابون راه افتادم به دنبال دکه
حس کردم یه نفر دنبالم عه. درسته. تا تونستم دویدم
یه جا تو کوچه تنگه قایم شدم بله منو گم کرد ولی هرچی گشتم نه یونگی رو پیدا کردم نه الی رو و دیدم دوباره مردم به من نگاه میکنن. دیگه از شدت خستگی و بغض. همونجا وسط خیابون نشستم و تا تو نستم گریه کردم و. ..
اسلاید دوم لباس شوگا
ویو یونگی
تمام حرفای فروشنده هارو شنیدم
و دیدم ا.ت امد ولی ا. ت بغض تو صورتش بود و تن به تن من وایساد
دستم رو روی بازوش گذاشتم و به خودم چسبوندم و داد زدم
: هی دخترای دیوث بیاین اینجا
فروشنده شماره ۱ و ۲ اومدن با ترس زانو زدن جلو یونگی
فروشنده ۱: ارباب مارو ببخشید ( گریه. ادمین : بزنم صدا خر بدیییی )
یونگی : ا ت چیکارشون کنم.
ویو ا. ت
برگام ریخته بود
ا.ت : یونگی ولشون کن ( ترس )
یونگی : اینا لیاقتشان مرگه چون از جیزی که خبر نداشتن تهمت زدن
اجوما : ارباب ببخشید شون. اینا گوه خوردن بگین گوه خوردین
فروشنده ها : گوه خوردیم ارباب ( گریه )
یونگی : الی بانوی جوان رو ببر بیرون
الی : چشم ارباب
ویو ا. ت
وقتی بهم گفت بانوی جوان قلبم لرزید ولی اهمیت ندادم
یونگی : فروشنده هارو کار ندارم ولی خودت اجوما باید اینا رو از اینجا بندازی بیرون. خداحافظ.
یونگی از مغازه خارج شد
اجوما پشت سرش افتاد زمین
اجوما : چشم ارباب
یونگی وقتی بیرون اومد به سرباز علامت داد که یه پیپ برام روشن کن
سرباز اوند و یه پیپ به ارباب جوان داد و روشن کرد
یونگی پیپ رو کشید و گفت بریم
ویو ا ت
خیلی برگام ریخته بود ( ادمین. : خواهرم حال میکنیا یکی داری پشتت 👌😮💨😅)
راه افتادیم و ه مغازه لباس فروشی مردانه رسیدیم
یونگی سریع رفت و یه لباس انتخاب کرد و همونو خرید ( عکسش رو میزارم )
وقتی از مغازه بیرون اومدیم چشمم به یه مغازه ساندویچ افتاد ناخودآگاه
شکمم قر قر کرد سرخ شدم و شکمم رو گرفتم
یونگی رو بهم کرد و نیشخند زد
دستم رو گرفت یعنی آب شدم
به دکه ساندویچ رسیدیم.
۴ تا ساندویچ گوشت گوساله خرید
یه لحظه از الی پرسیدم امروز چندمه
الی : امروز دهمه بانو
درسته به فاک رفتم پریود شدم وای نهههههه
یواشکی زدم شونه یونگی.
گوشش رو آورد نزدیک
ا. ت: من باید برم سرویس فقط میتونی دوتا ۱۰ سنتی بهم بدی
یونگی: چیشده
ا ت : تو چشاش زل زدم گفتم نمیتونم بگم
یونگی تو ذهنش : ااااو. فهمیدم
یونگی : خب باشه الی همراهش برو
الی : چشم ارباب جوان
راه افتادیم و به یه سرویس بهداشتی عمومی رسیدیم
الی از پشت به من نوار داد
برداشتم و. ...
بیرون اومدم ولی الی رو ندیدم هرچی گشتم نبود.
سروس بهداشتی از ساندویچی دور بود
توی خیابون راه افتادم به دنبال دکه
حس کردم یه نفر دنبالم عه. درسته. تا تونستم دویدم
یه جا تو کوچه تنگه قایم شدم بله منو گم کرد ولی هرچی گشتم نه یونگی رو پیدا کردم نه الی رو و دیدم دوباره مردم به من نگاه میکنن. دیگه از شدت خستگی و بغض. همونجا وسط خیابون نشستم و تا تو نستم گریه کردم و. ..
اسلاید دوم لباس شوگا
- ۲.۸k
- ۱۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط