داستان برادر

○●داستان برادر ؟‌●○

ادامه ی پارت ۴

که ناگهان از ناکجا آباد دو دمپایی پرتاب شد و به سر آن دو خورد ، تاکه کمی سرش را مالید و به بالا نگاه کرد و همسایه ی مسنش را دید که در بالکن ایستاده است و یک دمپایی در دستش بود و با اخمی غر میزد
_هوی...شما دوتا بی فانوس.....نصف شب توی کوچه چه گوهی می‌خورید.....برید گمشید توی خونتون هر کار دلتون خواست انجام بدید...لااقل اگه همراهت دختر به خونه میاری توی خونت هر غلتی دلت میخواد بکن
کازوتورا با تعجب به اون نگاه کرد و تاکه پوزخندی زد و دستش را دور گردن کازوتورا انداخت

تاکه : باشه.....بیا بریم بیب
و بعد کازوتورا را داخل خانه کشید و در را بست

#مایکی
#تاکه_میچی
#کازوتورا
#توکیو_ریونجرز
#دراکن
#باجی
دیدگاه ها (۵)

پارت ۴ _اسمم یومانای است گوجو لپ هاش را مثل بچه ها معترضانه ...

ادامه ی پارت ۴ و خاطرات تلخ و شیرینی که با گربه هاش داشت را ...

●○داستان برادر ؟○●زمان: ۲۰:۳۰ آیندهنائوتو با جدیت به برگه ها...

○●داستان برادر ؟●○پارت ۳ ان دو همچنان به کوبیدن بدبختی هایشا...

ادامه سناریو وقتی به اجبار باهاشون ازدواج کردی..

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط