●○داستان برادر ؟○●
●○داستان برادر ؟○●
زمان: ۲۰:۳۰
آینده
نائوتو با جدیت به برگه های رو به رویش خیره بود رو به تاکه میچی کرد و لب زد
_ بعد از مرگ باجی مایکی قاتل که کازوتوروا هست رو میکشه...و این اولین جرم اون بود و اون به فساد کشیده شد و الان هیناتا به دست گنگ اون مرده
تاکه میچی با قاطعیت به نائوتونگاه کرد و جواب داد
_این بار شکست نمیخورم
انسوی داستان پیش تاکه میتیچی
زمان : ۲۱:۰۰
گذشته
بالاخره بعد از چند دقیقه پلیس تصمیم گرفت دست از سر اون ها بر داره ، همون طور که به سمت در خروج میرفتند تاکه سرش را برگرداند و یک فاک زیبا به ماموران پلیس نشان داد و خیلی ریلکس از آنجا خارج شد و آن طرف داستان دراکن و باجی که شاهد این صحنه بودند با تعجب به سمت اون ها میرن (توجه داشته باشید دراکن و باجی فکر میکنند تاکه میتیچی در واقع تاکه میچیه خب تعجبی هم نداره بلاخره برادر دوقلواند)
دراکن : هی تاکه میچی...این وقت شب اینجا چیکار میکنی
باجی : از کی تا حالا پلیس کیسه بکس ها هم به جرم کتک خوردن میگیرن
تاکه با چهره ای پکر به آن ها نگار کرد و لب زد
_ آها.....اونوقت شما خر کی باشید؟
و ما اینجا کازوتورایی رو داریم که پشت تاکه پنهان شده چون هنوز آمادگی رو به رویی با اون ها رو نداره تاکه نیم نگاهی به کازوتورا انداخت و با لبخندی گفت
_ خب گفت و گو ی خوبی بود ولی ما باید بریم
و بعد چرخید و با یک دستش کمر کازوتورا را گرفت و شروع به راه رفتن کرد و بعد آروم دستش را روی باسن کازوتورا کشید
باجی : هی.....اون کازوتورا نبود؟
دراکن : بله....شکی درش نیست
باجی : باید بریم دنبالش ؟
دراکن : پیش مایکی بریم بهتره . فعلا
تاکه هنوز کمر کازوتورا را گرفته بود و به راهش ادامه میداد که کازوتورا دستش را پس زد و با اخمی لب زد
_ هوی...مرتیکه بی فانوس....داشتی چه غلتی میکردی
تاکه : خب حالا.....نخوردمت که.....بعدشم....من نجاتت دادم...و حالا تو به من مدیونی
و بحث این دو تا وقتی که تاکه ایستاد ادامه داشت کازوتورا دور و برش را نگاه کرد
کازوتورا : وایسا...اینجا کجاست؟
تاکه : خب اینجا خونه ی منه اسکل
کازوتورا : وایسا....من اینجا چیکار میکنم......اصلا چرا با تو اومدم
تاکه با پوزخندی جواب داد
_ خب حالا....امشب رو اینجا میمونی.....نترس بهت تجاوز نمیکنم
کازوتورا : هوی.....جرعتش رو نداری
تاکه : دارم....خوبشم دارم....میخوای همینجا امتحانش کنی؟
که ناگهان از ناکجا آباد دو دمپایی پرتاب شد و به سر آن دو خورد ، تاکه کمی سرش را مالید و به بالا نگاه کرد و همسایه ی مسنش را دید که در بالکن ایستاده است و یک دمپایی در دستش بود
#مایکی
#تاکه_میچی
#کازوتورا
#توکیو_ریونجرز
#دراکن
#باجی
زمان: ۲۰:۳۰
آینده
نائوتو با جدیت به برگه های رو به رویش خیره بود رو به تاکه میچی کرد و لب زد
_ بعد از مرگ باجی مایکی قاتل که کازوتوروا هست رو میکشه...و این اولین جرم اون بود و اون به فساد کشیده شد و الان هیناتا به دست گنگ اون مرده
تاکه میچی با قاطعیت به نائوتونگاه کرد و جواب داد
_این بار شکست نمیخورم
انسوی داستان پیش تاکه میتیچی
زمان : ۲۱:۰۰
گذشته
بالاخره بعد از چند دقیقه پلیس تصمیم گرفت دست از سر اون ها بر داره ، همون طور که به سمت در خروج میرفتند تاکه سرش را برگرداند و یک فاک زیبا به ماموران پلیس نشان داد و خیلی ریلکس از آنجا خارج شد و آن طرف داستان دراکن و باجی که شاهد این صحنه بودند با تعجب به سمت اون ها میرن (توجه داشته باشید دراکن و باجی فکر میکنند تاکه میتیچی در واقع تاکه میچیه خب تعجبی هم نداره بلاخره برادر دوقلواند)
دراکن : هی تاکه میچی...این وقت شب اینجا چیکار میکنی
باجی : از کی تا حالا پلیس کیسه بکس ها هم به جرم کتک خوردن میگیرن
تاکه با چهره ای پکر به آن ها نگار کرد و لب زد
_ آها.....اونوقت شما خر کی باشید؟
و ما اینجا کازوتورایی رو داریم که پشت تاکه پنهان شده چون هنوز آمادگی رو به رویی با اون ها رو نداره تاکه نیم نگاهی به کازوتورا انداخت و با لبخندی گفت
_ خب گفت و گو ی خوبی بود ولی ما باید بریم
و بعد چرخید و با یک دستش کمر کازوتورا را گرفت و شروع به راه رفتن کرد و بعد آروم دستش را روی باسن کازوتورا کشید
باجی : هی.....اون کازوتورا نبود؟
دراکن : بله....شکی درش نیست
باجی : باید بریم دنبالش ؟
دراکن : پیش مایکی بریم بهتره . فعلا
تاکه هنوز کمر کازوتورا را گرفته بود و به راهش ادامه میداد که کازوتورا دستش را پس زد و با اخمی لب زد
_ هوی...مرتیکه بی فانوس....داشتی چه غلتی میکردی
تاکه : خب حالا.....نخوردمت که.....بعدشم....من نجاتت دادم...و حالا تو به من مدیونی
و بحث این دو تا وقتی که تاکه ایستاد ادامه داشت کازوتورا دور و برش را نگاه کرد
کازوتورا : وایسا...اینجا کجاست؟
تاکه : خب اینجا خونه ی منه اسکل
کازوتورا : وایسا....من اینجا چیکار میکنم......اصلا چرا با تو اومدم
تاکه با پوزخندی جواب داد
_ خب حالا....امشب رو اینجا میمونی.....نترس بهت تجاوز نمیکنم
کازوتورا : هوی.....جرعتش رو نداری
تاکه : دارم....خوبشم دارم....میخوای همینجا امتحانش کنی؟
که ناگهان از ناکجا آباد دو دمپایی پرتاب شد و به سر آن دو خورد ، تاکه کمی سرش را مالید و به بالا نگاه کرد و همسایه ی مسنش را دید که در بالکن ایستاده است و یک دمپایی در دستش بود
#مایکی
#تاکه_میچی
#کازوتورا
#توکیو_ریونجرز
#دراکن
#باجی
۳.۳k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.