پارت ۴
پارت ۴
_اسمم یومانای است
گوجو لپ هاش را مثل بچه ها معترضانه باد کرد و گفت
_بیخال اینقدر سرد نباش
سپس لبخندی زد و دستاش را برای بغل کردن یومانای (از این به بعد مخفف مینویسم یوما) باز کرد و خواست یوما را بغل کنه که یوما با حالت انزجار از گوجو دور شد و با دلخوری گفت
_فاصله ی اجتماعی را رعایت کن
برای یک ثانیه درون چشمان گوجو امیزه ای از عصبانیت و غم شکل گرفت اما به سرعت ان را پنهان کرد و دستش را گذاشت روی قلبش و با مسخره بازی وانمود کرد که حرف یوما بهش برخورده
_ اه قلبم تو واقعا میدونی چطور یک مرد را با کلمات خرد کنی~~
یوما فقط یک نگاه اندر سفیه به گوجو انداخت و رفت داخل اتاق و در را محکم بست
گوجو فقط کمی گردنش را مالاش داد و زیر لب گفت
_گمونم قراره راه سختی را باهاش داشته باشم
وی سپس به راه خود رفت
♤صبح روز بعد♤
یوما به ارامی چشمانش را باز کرد و نگاهی به اطرافش انداخت و با تنبلی بلند شد و شروع کرد به شستن دست و صورتش بعدش هم رفت دستشویی و کار های مربوطه را انجام داد
یوما اهی بلند و خسته کشید هنوز ساعت ۴۵ : ۵ صبح بود و کلاس ها ساعت ۸ شروع میشد
بخواطر همین دوباره روی تخت ولو شد
وی بعد از حدود نیم ساعت غلت خوردن و عوض کردن جا بلاخره موقعیت مناسبش را پیدا کرده بود و میخواست بخوابه
شکمش قا قور کرد
یوما غرغر کنام پاشد و رفت یه چی کوفت کرد (مترجم : خورد) و رفت تا بکپه (مترجم : بخوابد) و بعد از ۱۵ دقیقه وقتی تازه داشت چشمامش سنگین میشد دشولی (مترجم : سرویس بهداشتی) لازم شد و باز هم غرغر کنان بلند شد و کار های مربوطه را انجام داد و همچین سرش را روی بالش گذاشت با عذاب وجدان سگی رو به رو شد و به یاد گربه های دیوثش افتاد
فلشبک
سه پسر یک گربه یک کثیف و بودو (بد بو) را تا سر زیر خاک کرده بودن و مسابقه گذاشتت بودن هرکی با تیله زدش یه امتیاز داره که یوما (۱۵ ساله) انها را دید و دعوای حسابی شد و یوما بیشتر از پسر ها کتک خورد ولی تهش اشک اونها اول در اومد و یوما جان به علت قلبی که از طلا داشت گربه را به خانه ی خویش برد و اسمش را کثافت گذاشت (🗿) و او را برخلاف اسمش تنیز کرد و اینگونه شد که یوما جان ۱۵ ساله مادر گربه های دیوثش را نجات داد
زمان حال
ایدا قطره اشکی ریخت (دقت کرده باشید این به زور برای ننش گربه کرد) و خاطرات تلخ و شیرینی که با گربه هاش داشت را به یاد اورد
#جوجوتسو_کایسن
#گوجو
#ساتورو
#گوجو_ساتورو
#سوکونا
#یوجی
#گربه
_اسمم یومانای است
گوجو لپ هاش را مثل بچه ها معترضانه باد کرد و گفت
_بیخال اینقدر سرد نباش
سپس لبخندی زد و دستاش را برای بغل کردن یومانای (از این به بعد مخفف مینویسم یوما) باز کرد و خواست یوما را بغل کنه که یوما با حالت انزجار از گوجو دور شد و با دلخوری گفت
_فاصله ی اجتماعی را رعایت کن
برای یک ثانیه درون چشمان گوجو امیزه ای از عصبانیت و غم شکل گرفت اما به سرعت ان را پنهان کرد و دستش را گذاشت روی قلبش و با مسخره بازی وانمود کرد که حرف یوما بهش برخورده
_ اه قلبم تو واقعا میدونی چطور یک مرد را با کلمات خرد کنی~~
یوما فقط یک نگاه اندر سفیه به گوجو انداخت و رفت داخل اتاق و در را محکم بست
گوجو فقط کمی گردنش را مالاش داد و زیر لب گفت
_گمونم قراره راه سختی را باهاش داشته باشم
وی سپس به راه خود رفت
♤صبح روز بعد♤
یوما به ارامی چشمانش را باز کرد و نگاهی به اطرافش انداخت و با تنبلی بلند شد و شروع کرد به شستن دست و صورتش بعدش هم رفت دستشویی و کار های مربوطه را انجام داد
یوما اهی بلند و خسته کشید هنوز ساعت ۴۵ : ۵ صبح بود و کلاس ها ساعت ۸ شروع میشد
بخواطر همین دوباره روی تخت ولو شد
وی بعد از حدود نیم ساعت غلت خوردن و عوض کردن جا بلاخره موقعیت مناسبش را پیدا کرده بود و میخواست بخوابه
شکمش قا قور کرد
یوما غرغر کنام پاشد و رفت یه چی کوفت کرد (مترجم : خورد) و رفت تا بکپه (مترجم : بخوابد) و بعد از ۱۵ دقیقه وقتی تازه داشت چشمامش سنگین میشد دشولی (مترجم : سرویس بهداشتی) لازم شد و باز هم غرغر کنان بلند شد و کار های مربوطه را انجام داد و همچین سرش را روی بالش گذاشت با عذاب وجدان سگی رو به رو شد و به یاد گربه های دیوثش افتاد
فلشبک
سه پسر یک گربه یک کثیف و بودو (بد بو) را تا سر زیر خاک کرده بودن و مسابقه گذاشتت بودن هرکی با تیله زدش یه امتیاز داره که یوما (۱۵ ساله) انها را دید و دعوای حسابی شد و یوما بیشتر از پسر ها کتک خورد ولی تهش اشک اونها اول در اومد و یوما جان به علت قلبی که از طلا داشت گربه را به خانه ی خویش برد و اسمش را کثافت گذاشت (🗿) و او را برخلاف اسمش تنیز کرد و اینگونه شد که یوما جان ۱۵ ساله مادر گربه های دیوثش را نجات داد
زمان حال
ایدا قطره اشکی ریخت (دقت کرده باشید این به زور برای ننش گربه کرد) و خاطرات تلخ و شیرینی که با گربه هاش داشت را به یاد اورد
#جوجوتسو_کایسن
#گوجو
#ساتورو
#گوجو_ساتورو
#سوکونا
#یوجی
#گربه
۲.۶k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.