○●داستان برادر ؟●○
○●داستان برادر ؟●○
پارت ۳
ان دو همچنان به کوبیدن بدبختی هایشان به سر همدیگه ادامه دادند تا جایی که بحث به ...
_آه....شپش هم تو کیف پولم غلت نمیزنه
پسر با چشمای زرد مستطیی شکل خود جواب داد:
_هه...من همون کیف پول هم ندارم
تاکه : در عوضش کلیه که داری، قیمتش در بازار ۱۰۰۰۰۰دلار هست
پسر : چه ربطی داره خب تو هم قلب داری....قیمتش ۱۰۰۰۰۰۰دلار هست.....قیمت قلب از کلیه بیشتره
تاکه : خب تو هم دست و پا داری....میتونی بفروشیشون قیمتش تو مافیا بدون مالیات ۱۰۰۰۰۰ دلار می ارزه
کازوتورا : خب تو هم چشم و مغزت رو داری.....قیمت هر کدومشون ۱۰۰۰۰۰۰۰ دلار هست با فروختنشون اینقدر پول دار میشی که میتونی منم بخری
و ان دو شروع به بحث کردن درباره ی قیمت اعضای بدن بدون مالیات یا در مکان های مختلف که سود بیشتری داشت تا جایی که و فروختن آن ها کردن آرایشگر بدبخت که اونده بهشون بگه چرا اینجا پلاس شدن و مدام حرف میزنند که ارایش گر خدا زده از حرف های این دوتا گرخید و با خودش گفت اینا از کجا اینقدر دقیق میدونند نکنه قاچاقچی اغضای بدن هستند
پس زنگ زد یواشکی به پلیس
ان دو هم که بی خبر از همه به گپ زدن ادامه دادند
و بعد از رسیدن پلیس آرایشگر با اشک تمساح و چس کردن های فراوان اون دوتا رو به پلیس نشان داد که هنور در حال گپ زدن بودند و مامور دست بندی را به دست آن خدا زده ها زد که باعث شد آن دو نگاه وادفاکی به مامور بیندازند و مامور در حالی که دست آن ها را میکشید لب زد
_شما دو نفر متهم به مشارکت در قاچاق اعضای بدن هستید باید با ما بیاید
کازوتورا :ولی من حتی اسم این هم نمیدونم
تاکه : اسمم تاکمیتیچیه
کازوتورا : هه؟
تاکه : چیه؟....خوب حالا که میدونی....
کازوتورا : خب مردک بی فانوس این الان چه ربطی داشت ؟
تاکه : هیچی..فقط کرم داشتم....میخوام ببینم حالا چطور میخوای از خودت دفاع بکنی
و مامور یک نگاه فازا ماضا به آن ها کرد و به راهش به سمت ماشین ادامه داد
و هر چه تلاش برای آزاد کردن خود داشتند بی فایده بود
مکان :ایستگاه پلیس
زمان : ۱۸:۳۰
بعد از بازجویی های فراوان بلاخره آن دو را آزاد کردند ولی به آن ها گفتند که باید ۱۰ دقیقه آن جا بمونند پس یه سمت صندلی های درون سالن رفتند و روی آن ها نشستند و تاکه در حالی که به بدنش کش و قوسی میداد لب زد
تاکه : آه پسر باسنم خشک شد از بس روی اون صندلی ی کوفتی نشستم....اگه یکم دیگه میموندم تضمین نمیکردم کونم سالم بمونه
کازوتورا در حالی که به جایی نا معلوم خیره شده بود لب زد
کازوتورا : وای پسر......یه لحظه فکر کردم دوباره قراره برم زندان.....
#کازوتورا
#تاکه_میچی
#توکیو_ریونجرز
پارت ۳
ان دو همچنان به کوبیدن بدبختی هایشان به سر همدیگه ادامه دادند تا جایی که بحث به ...
_آه....شپش هم تو کیف پولم غلت نمیزنه
پسر با چشمای زرد مستطیی شکل خود جواب داد:
_هه...من همون کیف پول هم ندارم
تاکه : در عوضش کلیه که داری، قیمتش در بازار ۱۰۰۰۰۰دلار هست
پسر : چه ربطی داره خب تو هم قلب داری....قیمتش ۱۰۰۰۰۰۰دلار هست.....قیمت قلب از کلیه بیشتره
تاکه : خب تو هم دست و پا داری....میتونی بفروشیشون قیمتش تو مافیا بدون مالیات ۱۰۰۰۰۰ دلار می ارزه
کازوتورا : خب تو هم چشم و مغزت رو داری.....قیمت هر کدومشون ۱۰۰۰۰۰۰۰ دلار هست با فروختنشون اینقدر پول دار میشی که میتونی منم بخری
و ان دو شروع به بحث کردن درباره ی قیمت اعضای بدن بدون مالیات یا در مکان های مختلف که سود بیشتری داشت تا جایی که و فروختن آن ها کردن آرایشگر بدبخت که اونده بهشون بگه چرا اینجا پلاس شدن و مدام حرف میزنند که ارایش گر خدا زده از حرف های این دوتا گرخید و با خودش گفت اینا از کجا اینقدر دقیق میدونند نکنه قاچاقچی اغضای بدن هستند
پس زنگ زد یواشکی به پلیس
ان دو هم که بی خبر از همه به گپ زدن ادامه دادند
و بعد از رسیدن پلیس آرایشگر با اشک تمساح و چس کردن های فراوان اون دوتا رو به پلیس نشان داد که هنور در حال گپ زدن بودند و مامور دست بندی را به دست آن خدا زده ها زد که باعث شد آن دو نگاه وادفاکی به مامور بیندازند و مامور در حالی که دست آن ها را میکشید لب زد
_شما دو نفر متهم به مشارکت در قاچاق اعضای بدن هستید باید با ما بیاید
کازوتورا :ولی من حتی اسم این هم نمیدونم
تاکه : اسمم تاکمیتیچیه
کازوتورا : هه؟
تاکه : چیه؟....خوب حالا که میدونی....
کازوتورا : خب مردک بی فانوس این الان چه ربطی داشت ؟
تاکه : هیچی..فقط کرم داشتم....میخوام ببینم حالا چطور میخوای از خودت دفاع بکنی
و مامور یک نگاه فازا ماضا به آن ها کرد و به راهش به سمت ماشین ادامه داد
و هر چه تلاش برای آزاد کردن خود داشتند بی فایده بود
مکان :ایستگاه پلیس
زمان : ۱۸:۳۰
بعد از بازجویی های فراوان بلاخره آن دو را آزاد کردند ولی به آن ها گفتند که باید ۱۰ دقیقه آن جا بمونند پس یه سمت صندلی های درون سالن رفتند و روی آن ها نشستند و تاکه در حالی که به بدنش کش و قوسی میداد لب زد
تاکه : آه پسر باسنم خشک شد از بس روی اون صندلی ی کوفتی نشستم....اگه یکم دیگه میموندم تضمین نمیکردم کونم سالم بمونه
کازوتورا در حالی که به جایی نا معلوم خیره شده بود لب زد
کازوتورا : وای پسر......یه لحظه فکر کردم دوباره قراره برم زندان.....
#کازوتورا
#تاکه_میچی
#توکیو_ریونجرز
۳.۴k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.