• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part200
#leoreza
ممد: کاری که شده فعلا بالا سر زنت باشه نه دنبال نگار که حساب پس بگیری
سری تکون داد که بلند شد
ممد: من برم دخترا رو برسونم بیام
با صدای قدم هاش ازم دور شد
دوباره نگاه بهش کردن کردم که کلی دستگاه بهش وصل بود دلم قلبم فشرده میشد
خدا خدا میکردم حالش خوب بشه
رو زمین سرد بیمارستان نشستم ، شکسته بودم از درون و از بیرون
روحمم همین قدر سرد و خنثی بود ، حالم توضیحی نداشت
حال پانیذ از اینور ، از دست دادن پسرم یک طرف و احتمال زنده بود قل دوم خیلی کم بود و خیلی زود بدنیا اومده بودن
همه این ها سنگینی کرده بود رو دوشم منم دلم خواب میخواست مثل پانیذ راحت و بدون هیچ آزاری
چشم بستم که به خواب رفتم ،خواب طولانی نبود و به کسری از ثانیه با رفت و آمد های تند پرستار ها و دکتر به اتاق پانیذ بیدار شدم
صدای چی بود؟
صدای بوق متمم دستگاه بود نه همچین چیزی نمیشه به همین راحتی نبود
مشتی کوبیدم به دیوار
_لعنتی بلند شد مگه به همین اسونیاس
صورتش سفید بود لباش کبود دردناک ترین صحنه دنیا بود برام و سنگین ترین شون
برای باز هزارم دستگاه شوک رو زدن اما هیچ تغییری نکرد دکتر با ناچاری وسایل رو جمع کرد
و ملافه ی سفید رو تن نحیف اش کشیدن ،پرستاری که مانع ورودم میشد رو کنار زدم و رفتم داخل
_چیکارش کردین هانن زن من سالم بود اوردنی ملافه چرا کشیدین
دکتر: معذرت میخواهیم ما هر کاری از دستمون بر می اومد انجام دادیم
خنده ای عصبی کردم و یقه اش رو گرفتم
_وقتی اومدم پیشت گفتی سالم برمیگرده چیشد شما ها یه کاری کردین حتماچیزی برای راه نجاتش هست
سر انداخت پایین که حراست جدام کرد و رفتن بیرون امکان نداشت
قدم برداشتم سمتش با اشکی که حلقه زده بود تو چشمم ملافه ی سرد رو کشیدم پایین
_درد به سرم بلند شوو ، رزم پاشو بگو من حالم خوبه
دست سردش رو تو دستم گرفتم که تنم یخ بست سر رو پیشونیش گذاشتم
_درد به جونم چرا یخ کردی نفس خودم برات پتو گرم میارم اما بلند شو طاقت نبودت رو ندارم...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part200
#leoreza
ممد: کاری که شده فعلا بالا سر زنت باشه نه دنبال نگار که حساب پس بگیری
سری تکون داد که بلند شد
ممد: من برم دخترا رو برسونم بیام
با صدای قدم هاش ازم دور شد
دوباره نگاه بهش کردن کردم که کلی دستگاه بهش وصل بود دلم قلبم فشرده میشد
خدا خدا میکردم حالش خوب بشه
رو زمین سرد بیمارستان نشستم ، شکسته بودم از درون و از بیرون
روحمم همین قدر سرد و خنثی بود ، حالم توضیحی نداشت
حال پانیذ از اینور ، از دست دادن پسرم یک طرف و احتمال زنده بود قل دوم خیلی کم بود و خیلی زود بدنیا اومده بودن
همه این ها سنگینی کرده بود رو دوشم منم دلم خواب میخواست مثل پانیذ راحت و بدون هیچ آزاری
چشم بستم که به خواب رفتم ،خواب طولانی نبود و به کسری از ثانیه با رفت و آمد های تند پرستار ها و دکتر به اتاق پانیذ بیدار شدم
صدای چی بود؟
صدای بوق متمم دستگاه بود نه همچین چیزی نمیشه به همین راحتی نبود
مشتی کوبیدم به دیوار
_لعنتی بلند شد مگه به همین اسونیاس
صورتش سفید بود لباش کبود دردناک ترین صحنه دنیا بود برام و سنگین ترین شون
برای باز هزارم دستگاه شوک رو زدن اما هیچ تغییری نکرد دکتر با ناچاری وسایل رو جمع کرد
و ملافه ی سفید رو تن نحیف اش کشیدن ،پرستاری که مانع ورودم میشد رو کنار زدم و رفتم داخل
_چیکارش کردین هانن زن من سالم بود اوردنی ملافه چرا کشیدین
دکتر: معذرت میخواهیم ما هر کاری از دستمون بر می اومد انجام دادیم
خنده ای عصبی کردم و یقه اش رو گرفتم
_وقتی اومدم پیشت گفتی سالم برمیگرده چیشد شما ها یه کاری کردین حتماچیزی برای راه نجاتش هست
سر انداخت پایین که حراست جدام کرد و رفتن بیرون امکان نداشت
قدم برداشتم سمتش با اشکی که حلقه زده بود تو چشمم ملافه ی سرد رو کشیدم پایین
_درد به سرم بلند شوو ، رزم پاشو بگو من حالم خوبه
دست سردش رو تو دستم گرفتم که تنم یخ بست سر رو پیشونیش گذاشتم
_درد به جونم چرا یخ کردی نفس خودم برات پتو گرم میارم اما بلند شو طاقت نبودت رو ندارم...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۷.۰k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.