• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part201
#leoreza
سر بلند کردم
دنیل برام تیره و تار شده بود از الان به بعد ):
بغض داشتم ، هنوز باور نمیکردم پانیذ...
حتی نمیتونستم بیانش کنم
تو ذهنم بهش فکرم نمیکردم و ازش میترسیدم
ترس از دست دادن پانیذم بيخ گلوم رو گرفته بود ، چطور ممکن بود
چطور باور میکردم
همش مبهم
همش گیج کننده
یعنی دیگه نبود ، اینجا دیگه ته خط بود
به همین راحتی...
کسی تند تند صدام میزد
ممد: رضا رضا پاشو ببینمم
چشم باز کردم که محمد کنار نشسته بود ، باور نمیکردم خواب بود
_پانیذ..
ممد: نترس حالش خوبه ضریب هوشیاری اش رفته بالا بردن مراقبت های ویژه
نفس راحتی کشیدم ، پس همه چی خواب بود
خواب نبود کابوس بود که اگر واقعی بود نابود میشدم
از سر کلافگی چنگی به موهام زدم
ممد: پاشو برو خونه یکم استراحت کن بیا الان دیگه نزدیکای صبح پاشو
سری به نشونه نه تکون دادم
_تو برو من میمونم جایی نمیرم
ممد: باشه ماشین ام اینجاست خودم اسنپ میگیرم ، دخترا هم خونهست منم میرم چند ساعت دیگه میام مراقبت کن
_باشه فعلا
بلند شد رفت ، کلافه سرم رو بین دستام گرفتم فکرم درگیر خواب ام بود حتی اگر صحنه ای که واقعیت داشت نمیدونم چطور....
از جا بلند شدم یکم دیگه تنها میموندم دیونه میشدم ، سمت جایی که پانیذ رو برده بودن
جلو در وایستادم تا دکتر بیاد چند دقیقه بعد اومد
_حالش چطوره
دکتر: کم کم داره نرمال میشه و کم کم داره بهوش میاد لطفا ازتون خواهش میکنم وقتی خبر پسرش رو خیلی زود ندین ، موجب افت فشار میشه
سری تکون دادم
_میشه برم ملاقات اش
دکتر: بیشتر از ۵دقیقه نشه
باشه ای گفتم بعد از اینکه
از پرستار اجازه گرفتم وارد اتاقش شدم کنار تختش رو صندلی نشستم
خواب خواب بود یعنی ممکن بود ، نه نه اصلا
دستش رو تو دستم گرفتم با دیدن درجه ی عادیش نفسی گرفتم و بوسه ای به دستش زدم
با اون یکی دستم موهاش رو نوازش کردم دستش رو گونم گذاشتم و فقط خیره خیره تک تک اجزای صورتش رو نگاه میکردم
_کاشکی چشمای قشنگ ات رو باز کنی ببینمت
انگاری حرفام زیادی طول نکشید آروم چشماش رو باز کرد ، نیمچه لبخندی زدم و دوباره دست اش رو بوسیدم
قطره اشکی از گوشه ی چشمش پایین ریخت که پاک اش کردن چون دستگاه اکسیژن بهش وصل بود
نمیتونست حرفی بزنه
_همه اش دروغ بود من با تو همچین کاری نمیکنم نگار تا فهمید تو اومدی اون کار کردم
تاره ای از موهاش رو پشت گوش زدم
_تو برام یدونه ای کسی قرار نیست جای تو باشه ...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part201
#leoreza
سر بلند کردم
دنیل برام تیره و تار شده بود از الان به بعد ):
بغض داشتم ، هنوز باور نمیکردم پانیذ...
حتی نمیتونستم بیانش کنم
تو ذهنم بهش فکرم نمیکردم و ازش میترسیدم
ترس از دست دادن پانیذم بيخ گلوم رو گرفته بود ، چطور ممکن بود
چطور باور میکردم
همش مبهم
همش گیج کننده
یعنی دیگه نبود ، اینجا دیگه ته خط بود
به همین راحتی...
کسی تند تند صدام میزد
ممد: رضا رضا پاشو ببینمم
چشم باز کردم که محمد کنار نشسته بود ، باور نمیکردم خواب بود
_پانیذ..
ممد: نترس حالش خوبه ضریب هوشیاری اش رفته بالا بردن مراقبت های ویژه
نفس راحتی کشیدم ، پس همه چی خواب بود
خواب نبود کابوس بود که اگر واقعی بود نابود میشدم
از سر کلافگی چنگی به موهام زدم
ممد: پاشو برو خونه یکم استراحت کن بیا الان دیگه نزدیکای صبح پاشو
سری به نشونه نه تکون دادم
_تو برو من میمونم جایی نمیرم
ممد: باشه ماشین ام اینجاست خودم اسنپ میگیرم ، دخترا هم خونهست منم میرم چند ساعت دیگه میام مراقبت کن
_باشه فعلا
بلند شد رفت ، کلافه سرم رو بین دستام گرفتم فکرم درگیر خواب ام بود حتی اگر صحنه ای که واقعیت داشت نمیدونم چطور....
از جا بلند شدم یکم دیگه تنها میموندم دیونه میشدم ، سمت جایی که پانیذ رو برده بودن
جلو در وایستادم تا دکتر بیاد چند دقیقه بعد اومد
_حالش چطوره
دکتر: کم کم داره نرمال میشه و کم کم داره بهوش میاد لطفا ازتون خواهش میکنم وقتی خبر پسرش رو خیلی زود ندین ، موجب افت فشار میشه
سری تکون دادم
_میشه برم ملاقات اش
دکتر: بیشتر از ۵دقیقه نشه
باشه ای گفتم بعد از اینکه
از پرستار اجازه گرفتم وارد اتاقش شدم کنار تختش رو صندلی نشستم
خواب خواب بود یعنی ممکن بود ، نه نه اصلا
دستش رو تو دستم گرفتم با دیدن درجه ی عادیش نفسی گرفتم و بوسه ای به دستش زدم
با اون یکی دستم موهاش رو نوازش کردم دستش رو گونم گذاشتم و فقط خیره خیره تک تک اجزای صورتش رو نگاه میکردم
_کاشکی چشمای قشنگ ات رو باز کنی ببینمت
انگاری حرفام زیادی طول نکشید آروم چشماش رو باز کرد ، نیمچه لبخندی زدم و دوباره دست اش رو بوسیدم
قطره اشکی از گوشه ی چشمش پایین ریخت که پاک اش کردن چون دستگاه اکسیژن بهش وصل بود
نمیتونست حرفی بزنه
_همه اش دروغ بود من با تو همچین کاری نمیکنم نگار تا فهمید تو اومدی اون کار کردم
تاره ای از موهاش رو پشت گوش زدم
_تو برام یدونه ای کسی قرار نیست جای تو باشه ...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۶.۴k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.