پارت ۲۰ رمان (فیک) (بد بوی من // my bad boy)
...
#بی_تی_اس#فیک_بی_تی_اس#فیکشن#فیک#رمان#رمان_بی_تی_اس#حمایت#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره#سناریو#کامنت
میونگ:..تورو خیلی وقته کاری نداشتم....بگیرینش.. (نوچه هاش اومدن و دستای ا.ت رو گرفتن و ثابت نگه داشتن که ا.ت گفت)
+چیکار میکنی ولم کن دختره ی .....
میونگ:اووو حالا زبون دراز هم شدی؟دلت میخواد زبونت رو ببرم؟هوم!
+(اون نوچه هاش پاها و دستامو با سرم رو ثابت نگه داشته بودن که میونگ با قیچی و چندتا وسایل اومد سمتم)
+تو....تو واقعا دیوونه ای
میونگ: آره...من دیوونم (خنده)
(ویو میونگ)
(اومدم برم سمتش که یهو دیدم خندید..)
میونگ: یااا به چی میخندی
+به احمق بودنت وای خدااااا دلم درد گرفت😂😂😂😂
میونگ:...احمق؟به من میگی احمق دختره ی عوضیییی (اومد ا.ت رو بزنه که ا.ت گفت)
+آره...تو! تو یه احمقی...واقعا نمیدونی که من اون شیش تا دوست تهیونگ رو زده بودم؟در حالی که اونا حتا دستشون هم بهم نخورد؟😂
میونگ: چ...چی؟تو اوپا های منو زدییییییی
+اره مخصوصا اون داداش جونت جیمین رو....چیه ترسیدی؟میترسی تو رو هم مثل دداداشت ناقص کنم؟
میونگ: یااااا....توی عوضی...فعلا که هیچ کاری نمیتونی بکنی چون نمیتونی اصلا تکون بخوری چه برسه به کاری کردن!(نیش خند)
+مطمئنی؟
میونگ:آره کامل....(هنوز حرفش تموم نشده بود که ا.ت با یه حرکت اون دخترا رو انداخت و رفت سمت میونگ و از موهاش گرفتش و بردش وسط حیاط مدرسه جلوی همه)
میونگ:آیییی موهام کنده شد ولم کننننن (گریه و داد و جیغ که هیچ کدوم به یه ور ا.ت هم نبود!)
+بیا اینجا ببینم تو فکر کردی من میزارم منو بزنی؟فکر کردی من مثل این نوچه هات ازت میترسم؟ببین دختره ی لوس بدرد نخور از این به بعد دارم جلوی همه میگم اگه یک بار دیگه دیدم که سر به سر من گذاشتی من میدونم و تو فهمیدیییییی (داد زد و یهو میونگ رو انداخت روی زمین و چندتا مشت به صورتش زد که بینیش و لبش خون اومدن و چه وون تا ا.ت رو دید سریع رفت سمتش که جدا شون کنه چون میدونست که اگه ا.ت عصبانی میشه دیگه هیچکس نمیتونه جلوشو بگیره..............با هزار تا التماس ا.ت میونگ رو ولش کرد و رفت توی کلاس...)
×ا.ت آروم باش...بیا آب بخور
+هوففف آشغالِ لوس هرچی چیزی بهش نمیگفتم پرو تر میشد...اَه
×آروم باش دیگه توهم دوباره میخوای مثل ۳ سال پیش بشی؟
(خب خب اینم بگم که منظور چه وون اینه که ۳ سال پیش ا.ت افسردگی گرفته بود و کم کم داشت به بیمار روانی تبدیل میشد چون اون واقعا تهیونگ رو عاشقش بود برای همین اون یه روز که توی مدرسه بودن یه دختری همیشه تیکه مینداخت به ا.ت و ا.ت یه روز عصبانی شد و حمله ور شد به دختره و اون تا چند روز بیمارستان بود...ا.ت هم چون خیلی عصبانی بود بردنش و دو سال پیش روانشناس بردنش و درمانش کردن و ا.ت فهمید که نباید الکی تصمیم گیری کنه و شاید ته...)
بای تا بعد
#بی_تی_اس#فیک_بی_تی_اس#فیکشن#فیک#رمان#رمان_بی_تی_اس#حمایت#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره#سناریو#کامنت
میونگ:..تورو خیلی وقته کاری نداشتم....بگیرینش.. (نوچه هاش اومدن و دستای ا.ت رو گرفتن و ثابت نگه داشتن که ا.ت گفت)
+چیکار میکنی ولم کن دختره ی .....
میونگ:اووو حالا زبون دراز هم شدی؟دلت میخواد زبونت رو ببرم؟هوم!
+(اون نوچه هاش پاها و دستامو با سرم رو ثابت نگه داشته بودن که میونگ با قیچی و چندتا وسایل اومد سمتم)
+تو....تو واقعا دیوونه ای
میونگ: آره...من دیوونم (خنده)
(ویو میونگ)
(اومدم برم سمتش که یهو دیدم خندید..)
میونگ: یااا به چی میخندی
+به احمق بودنت وای خدااااا دلم درد گرفت😂😂😂😂
میونگ:...احمق؟به من میگی احمق دختره ی عوضیییی (اومد ا.ت رو بزنه که ا.ت گفت)
+آره...تو! تو یه احمقی...واقعا نمیدونی که من اون شیش تا دوست تهیونگ رو زده بودم؟در حالی که اونا حتا دستشون هم بهم نخورد؟😂
میونگ: چ...چی؟تو اوپا های منو زدییییییی
+اره مخصوصا اون داداش جونت جیمین رو....چیه ترسیدی؟میترسی تو رو هم مثل دداداشت ناقص کنم؟
میونگ: یااااا....توی عوضی...فعلا که هیچ کاری نمیتونی بکنی چون نمیتونی اصلا تکون بخوری چه برسه به کاری کردن!(نیش خند)
+مطمئنی؟
میونگ:آره کامل....(هنوز حرفش تموم نشده بود که ا.ت با یه حرکت اون دخترا رو انداخت و رفت سمت میونگ و از موهاش گرفتش و بردش وسط حیاط مدرسه جلوی همه)
میونگ:آیییی موهام کنده شد ولم کننننن (گریه و داد و جیغ که هیچ کدوم به یه ور ا.ت هم نبود!)
+بیا اینجا ببینم تو فکر کردی من میزارم منو بزنی؟فکر کردی من مثل این نوچه هات ازت میترسم؟ببین دختره ی لوس بدرد نخور از این به بعد دارم جلوی همه میگم اگه یک بار دیگه دیدم که سر به سر من گذاشتی من میدونم و تو فهمیدیییییی (داد زد و یهو میونگ رو انداخت روی زمین و چندتا مشت به صورتش زد که بینیش و لبش خون اومدن و چه وون تا ا.ت رو دید سریع رفت سمتش که جدا شون کنه چون میدونست که اگه ا.ت عصبانی میشه دیگه هیچکس نمیتونه جلوشو بگیره..............با هزار تا التماس ا.ت میونگ رو ولش کرد و رفت توی کلاس...)
×ا.ت آروم باش...بیا آب بخور
+هوففف آشغالِ لوس هرچی چیزی بهش نمیگفتم پرو تر میشد...اَه
×آروم باش دیگه توهم دوباره میخوای مثل ۳ سال پیش بشی؟
(خب خب اینم بگم که منظور چه وون اینه که ۳ سال پیش ا.ت افسردگی گرفته بود و کم کم داشت به بیمار روانی تبدیل میشد چون اون واقعا تهیونگ رو عاشقش بود برای همین اون یه روز که توی مدرسه بودن یه دختری همیشه تیکه مینداخت به ا.ت و ا.ت یه روز عصبانی شد و حمله ور شد به دختره و اون تا چند روز بیمارستان بود...ا.ت هم چون خیلی عصبانی بود بردنش و دو سال پیش روانشناس بردنش و درمانش کردن و ا.ت فهمید که نباید الکی تصمیم گیری کنه و شاید ته...)
بای تا بعد
۸.۰k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.