🍷پارت 23🍷
🍷پارت 23🍷
"میسو"
انگشتاشو رو بازوم کشید که ترسیدم
"خیلی ظریفی واسه همین بخاطره همین شکوندنت خیلی کیف میده"
با تنفر بهش خیره شدم که ایندفعه بازومو چنگ گرفت انقدر محکم که
قیافم از درد مچاله شد
"زود باش التماس کن ولت کنم"
"اگه التماس کنم ولم میکنی؟"
"میتونی امتحان کنی"
"اگه قرار بود ولم کنی از اول نمیدزدیدی منو"
قهقهه زد "میبینم که حداقل اینو فهمیدی"
"اصلا چرا منو گرفتی مگه من چیکارت کردم"
بازم موهامو کشید
" شغلت"
منظورت چیه شغلم من که روانشناسم"
" دقیقا و گناهت همینه"
" نمیفهمم"
" حالم از همه شما ها بهم میخوره همش ارزو میکردم یه روانشناس بهم برخورد کنه ازش انتقام بگیرم که به ارزوم رسیدم"
"ببین نمیدونم چرا کینه داری ولی من کمکت میکنم هر جور که تو بخوای اما اینطوری نمیتونم"
با شدت ولم کرد که گردنم رگ به رگ شد جلوم وایساد چونمو محکم گرفت
" ببین بچه جون من کمک تو یکی نمیخوام کمک هیچ احمقی رو نمیخوام
چون کوک یاد گرفته رو پای خودش وایسه تو هم بهتره انرژی تو بزاری واسه داد و التماس"
حرف زدن باهاش فایده نداره چون نمیخواد بفهمه
باید بمونم تا ببینم چی در انتظار منه بد بخته من حالا حالاها نمیمیرم
کار ناتموم دارم
منو کشید و بلندم کرد یه حیاط خیلی بزرگ بود من تو پارکینگ بودم سرمو چرخوندم که با یه خونه خیلی بزرگ مواجه شدم ینی خونش اینه بهش نمیخوره انقدر مایه دار باشه
پس این دروازه کجاست با کلافگی سرمو چرخوندم که دیدمش
به کوک نگاه کردم بعدم به پاهاش
شانس اوردم پاشنه بلند پوشیده بودم پامو بلند کردمو
پاشنمو فرو کردم تو پاش
شرمنده پسر جون از درد منو ول کرد و چسبید به پاش
انرژیمو ریختم تو پام و دوییدم فاصله زیاد بود برنگشتم تا ببینمش
رسیدیم به درو سعی کردم بازش کنم
لعنتی قفل بود به کنارش نگاه کردم دیوارا بلند بودن
اما درخت بود
چسبیدم به درخت و سعی کردم بالا برم و جالب اینجا بود من میتونستم برم بالا این استعداد داشتم و خبر نداشتم
یکم رفتم بالا که...
و... خمااری😂💖💖💖🍷
"میسو"
انگشتاشو رو بازوم کشید که ترسیدم
"خیلی ظریفی واسه همین بخاطره همین شکوندنت خیلی کیف میده"
با تنفر بهش خیره شدم که ایندفعه بازومو چنگ گرفت انقدر محکم که
قیافم از درد مچاله شد
"زود باش التماس کن ولت کنم"
"اگه التماس کنم ولم میکنی؟"
"میتونی امتحان کنی"
"اگه قرار بود ولم کنی از اول نمیدزدیدی منو"
قهقهه زد "میبینم که حداقل اینو فهمیدی"
"اصلا چرا منو گرفتی مگه من چیکارت کردم"
بازم موهامو کشید
" شغلت"
منظورت چیه شغلم من که روانشناسم"
" دقیقا و گناهت همینه"
" نمیفهمم"
" حالم از همه شما ها بهم میخوره همش ارزو میکردم یه روانشناس بهم برخورد کنه ازش انتقام بگیرم که به ارزوم رسیدم"
"ببین نمیدونم چرا کینه داری ولی من کمکت میکنم هر جور که تو بخوای اما اینطوری نمیتونم"
با شدت ولم کرد که گردنم رگ به رگ شد جلوم وایساد چونمو محکم گرفت
" ببین بچه جون من کمک تو یکی نمیخوام کمک هیچ احمقی رو نمیخوام
چون کوک یاد گرفته رو پای خودش وایسه تو هم بهتره انرژی تو بزاری واسه داد و التماس"
حرف زدن باهاش فایده نداره چون نمیخواد بفهمه
باید بمونم تا ببینم چی در انتظار منه بد بخته من حالا حالاها نمیمیرم
کار ناتموم دارم
منو کشید و بلندم کرد یه حیاط خیلی بزرگ بود من تو پارکینگ بودم سرمو چرخوندم که با یه خونه خیلی بزرگ مواجه شدم ینی خونش اینه بهش نمیخوره انقدر مایه دار باشه
پس این دروازه کجاست با کلافگی سرمو چرخوندم که دیدمش
به کوک نگاه کردم بعدم به پاهاش
شانس اوردم پاشنه بلند پوشیده بودم پامو بلند کردمو
پاشنمو فرو کردم تو پاش
شرمنده پسر جون از درد منو ول کرد و چسبید به پاش
انرژیمو ریختم تو پام و دوییدم فاصله زیاد بود برنگشتم تا ببینمش
رسیدیم به درو سعی کردم بازش کنم
لعنتی قفل بود به کنارش نگاه کردم دیوارا بلند بودن
اما درخت بود
چسبیدم به درخت و سعی کردم بالا برم و جالب اینجا بود من میتونستم برم بالا این استعداد داشتم و خبر نداشتم
یکم رفتم بالا که...
و... خمااری😂💖💖💖🍷
۴۱.۰k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.