🍷پارت ٢١🍷
🍷پارت ٢١🍷
"میسو"
با حس سردرد وحشتناکی چشامو باز کردم
من کجام؟
رو یه زمین فوق العاده سرد بودم که یه لحظه به خودم لرزیدم
خواستم خودمو بغل کنم که متوجه شدم دستام بستست
امکان نداره
پاهام بسته بود همه جا تاریک بود حتی نمیتونستم خودمو ببینم سرم خیلی بد تیر میکشید داشتم یخ میکردم سعی کردم یادم بیاد چه اتفاقی واسم افتاده
سه تا نفس عمیق کشیدم بوی نم داشت
حالمو بد میکرد تا ده شمردم یادم اومد لاستیک ماشینم ترکید من پیاده شدم
و یه چیز خورد به سرم خودمو تکون دادم اه به یه جا بسته شده بودم
چه اتفاقی داره میفته من کجام
"کمک"
تاجایی که میتونستم داد زدم صدام اکو میشد گلوم خیلی خشک شده بود حال داد زدنم نداشتم
خواستم باز داد بزنم
که یهو صدایی اومد و در باز شد نور چشامو زد
و سریع بستمشون صدای یا شنیدم خیلی واضح و بلند همه چی اکو میشد
چشامو اروم باز کردم یه نفر خیلی قد بلند دیدم چشام
نیمه باز بود
"تو کی هستی؟"
چهرشو نمیتونستم ببینم سرم گیج میرفت
به خاطر همین سرمو بردم پایین حس کردم جلوم نشست دست داغی رو چونم حس کردم و سرمو بلند کردم تار میدیدم
"فکر میکردم خیلی قوی تر از این حرفایی"
صدای پوزخندشو شنیدم "اما انگار تو هم مثل بقیه ای"
صداش اشنا بود
" منظورت چیه تو کی هستی از من چی میخوای؟"
بلند خندید"من کسیم که خیلی باهات کار داره خانوم کوچولو اما اینکه چی ازت میخوام باید بگم که..."
دستشو گذاشت رو صورتم
" زار زدن و التماس کردن و جونتو میخوام"
دوباره خندید
" خیلی کارا باهات دارم خانم کوچولو"
خسته تر از اونی بودم که بخوام چیزی بگم چشام خود به خود بسته میشد
با ضربه محکمی که به صورتم خورد به خودم اومدم
انقد محکم منو زد که کلا پرت شدم مزه خونو تو دهنم حس کردم
" آخ... "
یهو موهامو کشیده شد
" آی آی"
"وقتی دارم حرف میزنم باید گوش کنی فهمیدی"
دادش گوشمو کر کرد
"نمیدونم کی هستی چهرتم ندیدم پس بزار برم به هیچکس راجبت نمیگم"
بازم خندید خنده الکی و عصبی"گفتم که یا نترسی یا احمق"
"مهم..."
گوشم زنگ خورد این حرف چقد اشناست
رو صورتش زوم شدم اما تار میدیدم همه جا تاریک بود
" چیه عزیزم نکنه اتُم کشف کردی"
خودای من امکان نداره امکان نداره
" امکان ندا... نداره... ج... جان"
یکی دیگه زد تو صورتم دردش وحشتناک بود
دستش خیلی محکمه لعنتی
"دهنتو ببند من جان نیستم فهمیدی"
دوباره موهامو کشید انقدر محکم که حس کردم موهام داره کنده میشه قلبم از ترس محکم میکوبید
خم شد روم و دهنشو...
(خمااری😉😈)
"میسو"
با حس سردرد وحشتناکی چشامو باز کردم
من کجام؟
رو یه زمین فوق العاده سرد بودم که یه لحظه به خودم لرزیدم
خواستم خودمو بغل کنم که متوجه شدم دستام بستست
امکان نداره
پاهام بسته بود همه جا تاریک بود حتی نمیتونستم خودمو ببینم سرم خیلی بد تیر میکشید داشتم یخ میکردم سعی کردم یادم بیاد چه اتفاقی واسم افتاده
سه تا نفس عمیق کشیدم بوی نم داشت
حالمو بد میکرد تا ده شمردم یادم اومد لاستیک ماشینم ترکید من پیاده شدم
و یه چیز خورد به سرم خودمو تکون دادم اه به یه جا بسته شده بودم
چه اتفاقی داره میفته من کجام
"کمک"
تاجایی که میتونستم داد زدم صدام اکو میشد گلوم خیلی خشک شده بود حال داد زدنم نداشتم
خواستم باز داد بزنم
که یهو صدایی اومد و در باز شد نور چشامو زد
و سریع بستمشون صدای یا شنیدم خیلی واضح و بلند همه چی اکو میشد
چشامو اروم باز کردم یه نفر خیلی قد بلند دیدم چشام
نیمه باز بود
"تو کی هستی؟"
چهرشو نمیتونستم ببینم سرم گیج میرفت
به خاطر همین سرمو بردم پایین حس کردم جلوم نشست دست داغی رو چونم حس کردم و سرمو بلند کردم تار میدیدم
"فکر میکردم خیلی قوی تر از این حرفایی"
صدای پوزخندشو شنیدم "اما انگار تو هم مثل بقیه ای"
صداش اشنا بود
" منظورت چیه تو کی هستی از من چی میخوای؟"
بلند خندید"من کسیم که خیلی باهات کار داره خانوم کوچولو اما اینکه چی ازت میخوام باید بگم که..."
دستشو گذاشت رو صورتم
" زار زدن و التماس کردن و جونتو میخوام"
دوباره خندید
" خیلی کارا باهات دارم خانم کوچولو"
خسته تر از اونی بودم که بخوام چیزی بگم چشام خود به خود بسته میشد
با ضربه محکمی که به صورتم خورد به خودم اومدم
انقد محکم منو زد که کلا پرت شدم مزه خونو تو دهنم حس کردم
" آخ... "
یهو موهامو کشیده شد
" آی آی"
"وقتی دارم حرف میزنم باید گوش کنی فهمیدی"
دادش گوشمو کر کرد
"نمیدونم کی هستی چهرتم ندیدم پس بزار برم به هیچکس راجبت نمیگم"
بازم خندید خنده الکی و عصبی"گفتم که یا نترسی یا احمق"
"مهم..."
گوشم زنگ خورد این حرف چقد اشناست
رو صورتش زوم شدم اما تار میدیدم همه جا تاریک بود
" چیه عزیزم نکنه اتُم کشف کردی"
خودای من امکان نداره امکان نداره
" امکان ندا... نداره... ج... جان"
یکی دیگه زد تو صورتم دردش وحشتناک بود
دستش خیلی محکمه لعنتی
"دهنتو ببند من جان نیستم فهمیدی"
دوباره موهامو کشید انقدر محکم که حس کردم موهام داره کنده میشه قلبم از ترس محکم میکوبید
خم شد روم و دهنشو...
(خمااری😉😈)
۵۰.۴k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.