🍷پارت 24🍷
🍷پارت 24🍷
"میسو"
یکم رفتم بالا که سرم تیر وحشتناکی کشید و
صحنه های گنگی اومد جلو چشمم اما خیلی تند بود
هيچی نفهمیدم
دستام کشیده شد و من جیغ زدم افتادم پایین و از درد جمع شدم کمرم داغون شد
"که میخواستی از دسته من فرار کنی اره"
نگاش نکردم که یه کشیده
محکم زد تو صورتم بازم خونو حس کردم انگار از کتک زدن بقیه لذت
میبره و این کارشه
گلومو گرفت و فشار داد حس میکردم دارم خفه میشم
"مگه نگفتم وقتی دارم حرف میزنم گوش کن"
نگاش کردم و دستاشو گرفتم اما اصلا زورم بهش نمیرسید
گردنمو ول کرد که به سرفه افتادم دستامو محکم کشید و بلندم کرد انداختم رو شونش
"ولم کن"
اهمیت ندادو راهشو رفت زدم به پشتش
"میگم ولم کن"
محکم زد به با.. سنم که از شدت درد خفه شدم
" از الان میخوای انرژی تو هدر بدی؟ نگهش دار بیب"
"اینجوری صدام نکن ولم کن برم"
هیچی نگفت منم انقدر درد داشتم که حال زدن نداشتم
در خونرو باز کرد و رفت داخل منم انداخت پایین و دوتا دستاشو گذاشت رو
هم خشن مچمو گرفت حس میکردم دستم هر لحظه ممکنه بشکنه متوجه خونش شدم خیلی بزرگ تر و عجیب تر از
بیرونش بود
کلا سیاه و سفید بود حیف که دست این روانی افتاده
منو دنباله خودش کشید یه پله بود که میرفت زیر زمین درشو باز کرد و پرتم کرد اون تو افتادم
زمین
"به خونه جدیدت خوش اومدی مادمازل"
مچمو مالیدم قرمز شده بود با صدای محکم بسته شدن در پریدم
"لعنت بهت"
به جایی که بودم نگاه کردم هیچی پنجره ای نداشت
هیچ فرقی با انباری نداشت
فرقش این بود که تو خونست
رفتم عقبمو به دیوار تکیه دادم اشکام سقوط میکردن رو گونم لبم سوخت
دست کشیدم رو لبم نگاش کردم خون بود محکم دستمو کشیدم رو لبم
تا خونش بره سرمو رو زانوم گذاشتم و شروع کردم
گریه کردن
انتظار هرچی داشتم غیر از این
گیر یه روانی افتادم نه یدونه روانی نیست معلوم نیست چندتای دیگه هست
فقط دو تا از شخصیت هاشو دیدم شایدم سه تا از یه طرف از ترس دارم میمیرم که بلایی سرم نیاره از یه طرفم از
فضولی
دارم میمیرم تا بفهمم این کیه موهامو چنگ زدم
تکلیفم با خودم معلوم نیست اشکام رو صورتم خشک شده بود حس
چندشی بهم میداد هم تشنم بود هم گشنه
وای خدای من گوشیم نهههه
ماشینم حتی قفلشم نکردم
وسایلای مهم تو ماشینم بودن دوباره اشکم در اومد
مهم ت ر از اون برگه امتحانی مینا اون تو بود اگه گم شه من چه غلطی کنم
داد زدم تا شاید یکم خالی شم دادم اکو شد که بیشتر قلبم درد گرفت
سرمو گذاشتم رو زانوم
خدایا کمکم کن منو از دست این روانی نجات بده نه نه فقط برگه مینا گم نشه
میدونی که چقد واسم ارزش داره اخرین یادگاریش
اون سالم باشه واسم کافیه خودم یکاری با این روانی میکنم چشامو بستم
...
ببخشیید بابت تاخییر خواهشا لایک کنید خوشگلا💖💖🍷😍
"میسو"
یکم رفتم بالا که سرم تیر وحشتناکی کشید و
صحنه های گنگی اومد جلو چشمم اما خیلی تند بود
هيچی نفهمیدم
دستام کشیده شد و من جیغ زدم افتادم پایین و از درد جمع شدم کمرم داغون شد
"که میخواستی از دسته من فرار کنی اره"
نگاش نکردم که یه کشیده
محکم زد تو صورتم بازم خونو حس کردم انگار از کتک زدن بقیه لذت
میبره و این کارشه
گلومو گرفت و فشار داد حس میکردم دارم خفه میشم
"مگه نگفتم وقتی دارم حرف میزنم گوش کن"
نگاش کردم و دستاشو گرفتم اما اصلا زورم بهش نمیرسید
گردنمو ول کرد که به سرفه افتادم دستامو محکم کشید و بلندم کرد انداختم رو شونش
"ولم کن"
اهمیت ندادو راهشو رفت زدم به پشتش
"میگم ولم کن"
محکم زد به با.. سنم که از شدت درد خفه شدم
" از الان میخوای انرژی تو هدر بدی؟ نگهش دار بیب"
"اینجوری صدام نکن ولم کن برم"
هیچی نگفت منم انقدر درد داشتم که حال زدن نداشتم
در خونرو باز کرد و رفت داخل منم انداخت پایین و دوتا دستاشو گذاشت رو
هم خشن مچمو گرفت حس میکردم دستم هر لحظه ممکنه بشکنه متوجه خونش شدم خیلی بزرگ تر و عجیب تر از
بیرونش بود
کلا سیاه و سفید بود حیف که دست این روانی افتاده
منو دنباله خودش کشید یه پله بود که میرفت زیر زمین درشو باز کرد و پرتم کرد اون تو افتادم
زمین
"به خونه جدیدت خوش اومدی مادمازل"
مچمو مالیدم قرمز شده بود با صدای محکم بسته شدن در پریدم
"لعنت بهت"
به جایی که بودم نگاه کردم هیچی پنجره ای نداشت
هیچ فرقی با انباری نداشت
فرقش این بود که تو خونست
رفتم عقبمو به دیوار تکیه دادم اشکام سقوط میکردن رو گونم لبم سوخت
دست کشیدم رو لبم نگاش کردم خون بود محکم دستمو کشیدم رو لبم
تا خونش بره سرمو رو زانوم گذاشتم و شروع کردم
گریه کردن
انتظار هرچی داشتم غیر از این
گیر یه روانی افتادم نه یدونه روانی نیست معلوم نیست چندتای دیگه هست
فقط دو تا از شخصیت هاشو دیدم شایدم سه تا از یه طرف از ترس دارم میمیرم که بلایی سرم نیاره از یه طرفم از
فضولی
دارم میمیرم تا بفهمم این کیه موهامو چنگ زدم
تکلیفم با خودم معلوم نیست اشکام رو صورتم خشک شده بود حس
چندشی بهم میداد هم تشنم بود هم گشنه
وای خدای من گوشیم نهههه
ماشینم حتی قفلشم نکردم
وسایلای مهم تو ماشینم بودن دوباره اشکم در اومد
مهم ت ر از اون برگه امتحانی مینا اون تو بود اگه گم شه من چه غلطی کنم
داد زدم تا شاید یکم خالی شم دادم اکو شد که بیشتر قلبم درد گرفت
سرمو گذاشتم رو زانوم
خدایا کمکم کن منو از دست این روانی نجات بده نه نه فقط برگه مینا گم نشه
میدونی که چقد واسم ارزش داره اخرین یادگاریش
اون سالم باشه واسم کافیه خودم یکاری با این روانی میکنم چشامو بستم
...
ببخشیید بابت تاخییر خواهشا لایک کنید خوشگلا💖💖🍷😍
۴۹.۴k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.