وقتی دخترشی ولی همیشه بین تو و برادرت فرق میذاشت
Part 26
ات ویو:دیدم رفت سمت یوری.....احتمالا یه مشتریه دیگه ولش کن من همینجوری اینجا رو جارو میکنم.....ولی نحوه ی راه رفتنش چقدر شبیه مامان بود....ولی عمرا اینجا رو پیدا کنه...اگه پیدا کنه چی...حالا فعلا به کارم برسم....
میونگ ویو:تقریبا همه ی سئول رو گشته بودم ولی از ات خبری پیدا نکردم....گفتم برم یه کافه ی پایین شهر ببینم ات اونجا هست یا نه....رفتم داخل و رفتم سمت جایگاه سفارش مشتری....از دختری که خدمه اونجا بود سوال پرسیدم که ات رو دیده
میونگ:سلام خانوم ببخشید
یوری:سلام خوش اومدید بفرمایین؟
میونگ:شما اینجا دختری به اسم ات میشناسید؟مین ات؟یه دختر ۱۳ ساله ایه...اینم عکسشه
یوری:ات؟...آم یه لحظه وایستین
یوری ویو:یه خانومی که نمیشناختم اومده بود و داشت مشخصات ات رو میگفت و عکسش رو بهم نشون داد....منم همینجوری که نمیتونم بهش بگم ات کیه...اول باید به ات بگم که یکی دنبالش میگرده خودش بیاد ببینه...اگه مشخصات ات رو همینجوری بهش بگم ممکنه دزدی چیزی باشه....رفتم سمت ات
یوری:ات(آروم)
ات:بله یوری
یوری:یه خانومه اومده میپرسه تو رو میشناسم یا نه
ات ویو:به محض اینکه این حرف از دهن یوری خارج شد تنم یخ کرد....اون حتما مامانه که دنبالم میگرده نباید بفهمه
ات:من که نمیشناسمش تو هم بهش بگو که منو نمیشناسی
یوری:برا اینکه واقعی به نظر برسه تو رو تا اتاق پرو میبرم و میگم خواهرمی....تو هم روتو اصلا اینور اونور نکن و تا زمانی که نیومدم تو اتاق پرو از اتاق بیرون نیا
ات:باشه...ممنونم ازت
ات ویو:یوری لبخندی بهم میزنه و منو تا اتاق پرو میبره...بعدش میره سمت جای خودش و شروع به صحبت کردن میکنه یه جورایی میتونم حرفاشون رو بشنوم پس ببینم چی میگن....
یوری ویو:ات رو بردم تو اتاق پرو و رفتم پیش خانومه
یوری:ببخشید...یکم معطل شدین دیگه آبجیم باید میرفت خونه مامانم نگرانش میشه
میونگ:اوه مشکلی نیست عزیزم....حالا میشه بهم بگی ات رو میشناسی؟ تا حالا اینجا اومده؟
یوری:نه من همچین دختری رو اینجا ندیدم
میونگ:باشه ممنونم....فعلا
یوری:خدانگهدار
ات ویو:آخیش به خیر گذشت....قربونت برم مامان که انقدر نگران منی ببخشید که اینجوری نگرانت کردم.....حالا که اومدی واجب شد برات زودتر نامه بنویسم....بعد از چند ثانیه یوری اومد داخل
یوری:نمیشناسیش؟
ات:نه
یوری:این چند روزه خوب از خودت مراقبت کن
ات:چشم....ممنونم از اینکه بهم کمک کردی
یوری:خواهش میکنم فندق کوچولو...خب دیگه باید آماده شی بری خونه...امروز برا اطمینان ماسک بزن....و خیلی مواظب خودت باش
ات:باشه بازم ممنونم ازت
یوری:خیله خب منم میرم به کارام برسم...اگه مشکلی چیزی بود شمارمو داری دیگه بهم زنگ بزن
ات:خیلییی خیلیییی ممنونم
یوری:خب من میرم سر کار فعلا
ات:مواظب خودت باش خداحافظ
ادامه دارد..
ات ویو:دیدم رفت سمت یوری.....احتمالا یه مشتریه دیگه ولش کن من همینجوری اینجا رو جارو میکنم.....ولی نحوه ی راه رفتنش چقدر شبیه مامان بود....ولی عمرا اینجا رو پیدا کنه...اگه پیدا کنه چی...حالا فعلا به کارم برسم....
میونگ ویو:تقریبا همه ی سئول رو گشته بودم ولی از ات خبری پیدا نکردم....گفتم برم یه کافه ی پایین شهر ببینم ات اونجا هست یا نه....رفتم داخل و رفتم سمت جایگاه سفارش مشتری....از دختری که خدمه اونجا بود سوال پرسیدم که ات رو دیده
میونگ:سلام خانوم ببخشید
یوری:سلام خوش اومدید بفرمایین؟
میونگ:شما اینجا دختری به اسم ات میشناسید؟مین ات؟یه دختر ۱۳ ساله ایه...اینم عکسشه
یوری:ات؟...آم یه لحظه وایستین
یوری ویو:یه خانومی که نمیشناختم اومده بود و داشت مشخصات ات رو میگفت و عکسش رو بهم نشون داد....منم همینجوری که نمیتونم بهش بگم ات کیه...اول باید به ات بگم که یکی دنبالش میگرده خودش بیاد ببینه...اگه مشخصات ات رو همینجوری بهش بگم ممکنه دزدی چیزی باشه....رفتم سمت ات
یوری:ات(آروم)
ات:بله یوری
یوری:یه خانومه اومده میپرسه تو رو میشناسم یا نه
ات ویو:به محض اینکه این حرف از دهن یوری خارج شد تنم یخ کرد....اون حتما مامانه که دنبالم میگرده نباید بفهمه
ات:من که نمیشناسمش تو هم بهش بگو که منو نمیشناسی
یوری:برا اینکه واقعی به نظر برسه تو رو تا اتاق پرو میبرم و میگم خواهرمی....تو هم روتو اصلا اینور اونور نکن و تا زمانی که نیومدم تو اتاق پرو از اتاق بیرون نیا
ات:باشه...ممنونم ازت
ات ویو:یوری لبخندی بهم میزنه و منو تا اتاق پرو میبره...بعدش میره سمت جای خودش و شروع به صحبت کردن میکنه یه جورایی میتونم حرفاشون رو بشنوم پس ببینم چی میگن....
یوری ویو:ات رو بردم تو اتاق پرو و رفتم پیش خانومه
یوری:ببخشید...یکم معطل شدین دیگه آبجیم باید میرفت خونه مامانم نگرانش میشه
میونگ:اوه مشکلی نیست عزیزم....حالا میشه بهم بگی ات رو میشناسی؟ تا حالا اینجا اومده؟
یوری:نه من همچین دختری رو اینجا ندیدم
میونگ:باشه ممنونم....فعلا
یوری:خدانگهدار
ات ویو:آخیش به خیر گذشت....قربونت برم مامان که انقدر نگران منی ببخشید که اینجوری نگرانت کردم.....حالا که اومدی واجب شد برات زودتر نامه بنویسم....بعد از چند ثانیه یوری اومد داخل
یوری:نمیشناسیش؟
ات:نه
یوری:این چند روزه خوب از خودت مراقبت کن
ات:چشم....ممنونم از اینکه بهم کمک کردی
یوری:خواهش میکنم فندق کوچولو...خب دیگه باید آماده شی بری خونه...امروز برا اطمینان ماسک بزن....و خیلی مواظب خودت باش
ات:باشه بازم ممنونم ازت
یوری:خیله خب منم میرم به کارام برسم...اگه مشکلی چیزی بود شمارمو داری دیگه بهم زنگ بزن
ات:خیلییی خیلیییی ممنونم
یوری:خب من میرم سر کار فعلا
ات:مواظب خودت باش خداحافظ
ادامه دارد..
۲۵.۱k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.