فیک وقتی دخترشی ولی همیشه بین تو و برادرت فرق میذاشت
Part 24
ات ویو:چند هفته ای میشه که از امتحان های ترم میگذره....امروز هم آخرین امتحانم رو دادم.....حس میکنم خوب داده باشم.....البته تا قبل از دادن کارنامه ها نمیتونم همینجوری بگم که خیلی خوب بود...ولی از نظرم راحت بودن....ولی جدا از همه ی این ها بالاخره دوره ی امتحانات تموم شد....یکم بیشتر میتونم کار کنم...فکر کنم یه نامه هم به مامان بنویسم مثل اینکه الان خیلی نگران منه....اول خونه رو پیدا میکنم بعد که موقعه ی اسباب کشی این چیزا بود بهش یه نامه میدم که حالم خوبه و نگرانم نباشه.....رفتم درباره ی شهر های گوانگجو و گیونگ سونگ تا تونستم تحقیق کردم....خب از اونجایی که یکی از همکار های بابا یعنی عمو جیهوپ گوانگجو به دنیا اومده ممکنه رفت و آمدش زیاد باشه و منو ببینه پس الان فقط یه گزینه میمونه باید برم گیونگسونگ......فردا با یه اتوبوس میرم که اونجا رو ببینم.....آقای چوی هم دفعه ی بعدیش میبرم که یه سری کار ها مثل امضا زدن و این چیزا رو اون برام انجام بده....فعلا که تو خونم.....یکم که استراحت کردم آماده میشم میرم کافه که کارام رو بکنم....جلو در خونه رسیدم که تهمین رو با دوستاش دیدم....یه سلام ساده گفتم اونم بهم سلام کرد....موقعی که درو باز کردم که برم داخل...صداش مانعم شد
تهمین:ات نمیخوای امروز رو با ما بیای بیرون؟
ات:ممنونم که گفتی ولی نه
تهمین:خوشمیگذره ها!
ات:نه ممنون
تهمین:خیله خب باشه فعلا
ات:خداحافظ
ات ویو:رفتم خونه ی خودم....چرا جدیدا خیلی به پر و پای من میپیچه.....حالا هر چی...ولش کن...گرفتم دم پنجره که ببینم کجاست ببینم هنوز را دوستاش جلو خونه ایستاده یا نه....رفتم جلو پنجره دیدم کم کم دارن میرن...خب اینم به خیر گذشت....فعلا که خیلی خوابم میاد....بعد اینکه از خواب بیدار شدم یه چیزی میخورم....الان که ساعت یک و نیمه تا ۴ میخوابم بعد بلند میشم
میونگ ویو:هنوز هم از ات خبری نشده....خیلی نگرانشم...اینجوری دیگه نمیتونم دست رو دست بزارم تو خونه بشینم که منتظر باشم شوگا ات رو برام پیدا کنه...خودم از امروز میرم دنبالش ببینم کجاست...رفتم تو اتاق لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین که برم دنبال ات.
شوگا:کجا میری؟
میونگ:میرم دنبال ات
شوگا:من که گفتم دارم دنبالش میگردم تو چرا میخوای بری دنبالش
میونگ:همینجوری نمیتونم تو خونه بشینم خودم هم باید دنبال دخترم بگردم پس لطفا جلوم رو نگیر
شوگا:خیله خب باشه.....مواظب خودت باش
میونگ:فعلا
ادامه دارد......
ات ویو:چند هفته ای میشه که از امتحان های ترم میگذره....امروز هم آخرین امتحانم رو دادم.....حس میکنم خوب داده باشم.....البته تا قبل از دادن کارنامه ها نمیتونم همینجوری بگم که خیلی خوب بود...ولی از نظرم راحت بودن....ولی جدا از همه ی این ها بالاخره دوره ی امتحانات تموم شد....یکم بیشتر میتونم کار کنم...فکر کنم یه نامه هم به مامان بنویسم مثل اینکه الان خیلی نگران منه....اول خونه رو پیدا میکنم بعد که موقعه ی اسباب کشی این چیزا بود بهش یه نامه میدم که حالم خوبه و نگرانم نباشه.....رفتم درباره ی شهر های گوانگجو و گیونگ سونگ تا تونستم تحقیق کردم....خب از اونجایی که یکی از همکار های بابا یعنی عمو جیهوپ گوانگجو به دنیا اومده ممکنه رفت و آمدش زیاد باشه و منو ببینه پس الان فقط یه گزینه میمونه باید برم گیونگسونگ......فردا با یه اتوبوس میرم که اونجا رو ببینم.....آقای چوی هم دفعه ی بعدیش میبرم که یه سری کار ها مثل امضا زدن و این چیزا رو اون برام انجام بده....فعلا که تو خونم.....یکم که استراحت کردم آماده میشم میرم کافه که کارام رو بکنم....جلو در خونه رسیدم که تهمین رو با دوستاش دیدم....یه سلام ساده گفتم اونم بهم سلام کرد....موقعی که درو باز کردم که برم داخل...صداش مانعم شد
تهمین:ات نمیخوای امروز رو با ما بیای بیرون؟
ات:ممنونم که گفتی ولی نه
تهمین:خوشمیگذره ها!
ات:نه ممنون
تهمین:خیله خب باشه فعلا
ات:خداحافظ
ات ویو:رفتم خونه ی خودم....چرا جدیدا خیلی به پر و پای من میپیچه.....حالا هر چی...ولش کن...گرفتم دم پنجره که ببینم کجاست ببینم هنوز را دوستاش جلو خونه ایستاده یا نه....رفتم جلو پنجره دیدم کم کم دارن میرن...خب اینم به خیر گذشت....فعلا که خیلی خوابم میاد....بعد اینکه از خواب بیدار شدم یه چیزی میخورم....الان که ساعت یک و نیمه تا ۴ میخوابم بعد بلند میشم
میونگ ویو:هنوز هم از ات خبری نشده....خیلی نگرانشم...اینجوری دیگه نمیتونم دست رو دست بزارم تو خونه بشینم که منتظر باشم شوگا ات رو برام پیدا کنه...خودم از امروز میرم دنبالش ببینم کجاست...رفتم تو اتاق لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین که برم دنبال ات.
شوگا:کجا میری؟
میونگ:میرم دنبال ات
شوگا:من که گفتم دارم دنبالش میگردم تو چرا میخوای بری دنبالش
میونگ:همینجوری نمیتونم تو خونه بشینم خودم هم باید دنبال دخترم بگردم پس لطفا جلوم رو نگیر
شوگا:خیله خب باشه.....مواظب خودت باش
میونگ:فعلا
ادامه دارد......
۲۹.۰k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.