فیک وقتی دخترشی ولی همیشه بین تو و برادرت فرق میذاشت
Part 27
ات ویو:بعد از اینکه لباسام رو پوشیدم و با یوری خداحافظی کردم رفتم سمت خونه....وقتی رفتم بیرون دیدم مامان تو ماشین نشسته...و داشت گریه میکرد....مامان منو ببخش خیلی دوست دارم که بیام پیشت و بغلت کنم ولی نمیشه قربونت برم ببخشید واقعا.....متاسفم..ببخشید که انقدر نگرانت کردم(بغض) با بغض به سمت خونه حرکت کردم....بغض جوری گلوم رو گرفته بود که انگار میخواست خفم کنه...نتونستم تحمل کنم و اشکام از چشم هام جاری شدن.....
میونگ ویو:دیگه وقتی رسیدم به ماشین بغضم گرفته بود که چرا نمیتونم ات رو پیدا کنم....نکنه بلایی سرش اومده باشه....همش تقصیر منه ات...منو ببخش دخترم(گریه)...واقعا متاسفم....آخه تو کجایی مامان.....لطفا هر جایی هستی برگرد پیشمون...قول میدم یه مادر بهتر برات باشم.....قول میدم هر روز و هر ساعت و هر دقیقه بغلت کنم و موهات رو بو کنم دختر خوشگلم...لطفا برگرد...برگرد ات برگرد لطفا(گریه)
همینجوری داشتم گریه میکردم که صدای زنگ گوشیم اومد و اسم شوگا روش نمایان شد....توجهی نکردم ولی چندبار هی پشت سر هم زنگ زد که دیگه اعصابم رو خرد کرده بود....گوشی رو برداشتم
(شوگا- میونگ )
:هوم چیه هی زنگ میزنی؟
-:میونگ کجایی؟؟(نگران)
:دارم میمیرم(گریه)
-:میگم کجایی؟(داد)
:نزدیک یه کافه تو پایین شهر
-:الان میام جایی نرو
میونگ ویو:تلفن رو قطع کردم....دیگه نمیتونم حتی رو پاهام واستیم...آخه من چجور مادریم که اینکار رو میکنه....لیاقت مادر بودن رو ندارم...هق...هق...
شوگا ویو:ساعت از ۹ گذشته بود و میونگ هنوز خونه نیومده بود خیلی نگرانش بودم....بهش زنگ زدم وقتی گوشی رو برداشت انگار دنیا رو سرم خراب شد وقتی صداش رو اونطوری با گریه شنیدم هیچوقت دوست نداشتم میونگ رو ببینم که گریه میکنه....لباسام رو پوشیدم و رفتم دنبال میونگ....وقتی بهش رسیدم تو ماشین نشسته بود....و معلوم بود داره همینجوری گریه میکنه....رفتم جلو ماشینش و به شیشه هاش تقه ای زدم....ولی بهم هیچ توجهی نکرد....
ادامه دارد......
ستاره ها فردا و پس فردا جبران میکنم برا پارت هایی که نبودم🙃
واقعا این چندروزه داستان خیلی تو هم تو هم شده بودم باید می شستم دربارش دقیق فکر کنم🫀
انشالله که جبران میکنم🙃🫀
ات ویو:بعد از اینکه لباسام رو پوشیدم و با یوری خداحافظی کردم رفتم سمت خونه....وقتی رفتم بیرون دیدم مامان تو ماشین نشسته...و داشت گریه میکرد....مامان منو ببخش خیلی دوست دارم که بیام پیشت و بغلت کنم ولی نمیشه قربونت برم ببخشید واقعا.....متاسفم..ببخشید که انقدر نگرانت کردم(بغض) با بغض به سمت خونه حرکت کردم....بغض جوری گلوم رو گرفته بود که انگار میخواست خفم کنه...نتونستم تحمل کنم و اشکام از چشم هام جاری شدن.....
میونگ ویو:دیگه وقتی رسیدم به ماشین بغضم گرفته بود که چرا نمیتونم ات رو پیدا کنم....نکنه بلایی سرش اومده باشه....همش تقصیر منه ات...منو ببخش دخترم(گریه)...واقعا متاسفم....آخه تو کجایی مامان.....لطفا هر جایی هستی برگرد پیشمون...قول میدم یه مادر بهتر برات باشم.....قول میدم هر روز و هر ساعت و هر دقیقه بغلت کنم و موهات رو بو کنم دختر خوشگلم...لطفا برگرد...برگرد ات برگرد لطفا(گریه)
همینجوری داشتم گریه میکردم که صدای زنگ گوشیم اومد و اسم شوگا روش نمایان شد....توجهی نکردم ولی چندبار هی پشت سر هم زنگ زد که دیگه اعصابم رو خرد کرده بود....گوشی رو برداشتم
(شوگا- میونگ )
:هوم چیه هی زنگ میزنی؟
-:میونگ کجایی؟؟(نگران)
:دارم میمیرم(گریه)
-:میگم کجایی؟(داد)
:نزدیک یه کافه تو پایین شهر
-:الان میام جایی نرو
میونگ ویو:تلفن رو قطع کردم....دیگه نمیتونم حتی رو پاهام واستیم...آخه من چجور مادریم که اینکار رو میکنه....لیاقت مادر بودن رو ندارم...هق...هق...
شوگا ویو:ساعت از ۹ گذشته بود و میونگ هنوز خونه نیومده بود خیلی نگرانش بودم....بهش زنگ زدم وقتی گوشی رو برداشت انگار دنیا رو سرم خراب شد وقتی صداش رو اونطوری با گریه شنیدم هیچوقت دوست نداشتم میونگ رو ببینم که گریه میکنه....لباسام رو پوشیدم و رفتم دنبال میونگ....وقتی بهش رسیدم تو ماشین نشسته بود....و معلوم بود داره همینجوری گریه میکنه....رفتم جلو ماشینش و به شیشه هاش تقه ای زدم....ولی بهم هیچ توجهی نکرد....
ادامه دارد......
ستاره ها فردا و پس فردا جبران میکنم برا پارت هایی که نبودم🙃
واقعا این چندروزه داستان خیلی تو هم تو هم شده بودم باید می شستم دربارش دقیق فکر کنم🫀
انشالله که جبران میکنم🙃🫀
۲۹.۹k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.