the building infogyg پارت71
#the_building_infogyg #پارت71
می.هی
بادقت به درس گوش میدادم و
یادداشت برداری میکردم
می.یونگ:وف چه تمرکزی کردی بابا!
من:اهم بله تصمیم دارم اینجا حداقل
به یه جایی برسم والا
رکسانا:وای زنگ بعدی نقاشیه
من:بله نقاش باشی وارد میشود
رکسانا:گرفته ای چیشده؟!
من:خودمم نمیدونم
می.یونگ: می.هی میگم راجب چی
درگیره فکرت هان؟!
من:ممکنه ماها هیولا باشیم!
می.یونگ:اطمینان ندارم ولی فک کنم
آره میشه
من:که اینطور!
به درس دوباره گوش دادم اونام
بیخیال شدن زنگ خوردش رفتیم تو
حیاط که صدایی یه گربه اومد خیلی صداش ضعیف بود رفتم سمت صداش
دیدم اخیه پاش زخمی بود برش داشتم
رکسانا:پلشت نشو به توچه آخه؟!
من:دلت میاد نگاش کن گناه داره
می.یونگ:توکه اینو میشناسی نبینن که
شر میشه برامون خوب؟!
با ذوق کلمو تکون دادم رفتیم داخل
سالن
آچا:هوشت دخترا بیاین اینجا!
رفتیم سمتش
من:هان چیه
سوک:اسمامون هس باید تو آزمون
هایی نفرات شرکت کنیم
من:نها نگو جدی
سوک:من شوخی دارم
رکسانا:وف من برای نقاشیات باید
باچند نفر دیگه مسابقه بدم
***///***///***///***
بکهیونگ
باپسرا رفتیم دنبالشون دیدیم نیستن
چان:هیع شما اون دوتا روندیدین
جهیوپ:الآن پیداشون میکنم
رفتش بعد از دودیقه اومد
جیهوپ:جلویی تابلو اعلانات جمع
شدن بیاین بریم
رفتیم پیششون دیدیم خیره شدن نگاه
میکنن
من:هیع مگس نره داخلش
دهناشون نگاه کردن زدم زیر خندع
رفتم کنارش و ایستادم احساس کردم دوتا قلب داره میتپه
من:چیزی باهاته
می.هی:هیششش آره گربس
من:گربه؟!
می.هی:آره کوچولو زخمی شده بود
گفتم بیام بهش کمک کنم
تهیونگ:اسمایی دخترا هم جزء شرکت
کننده هاست
من:مدیر داره رویه هاشو تغییر میده
آفرین خوشم اومد
چان:دختره
آچا:چیه پسرع!
چان:امیدوارم تا سطح بالاتر بیایی که
بتونی بامن تو مسابقات خوانندگی
دانشکده رقابت کنی
آچا:هوشت پسره بامن سرجنگ باز نکن
من:به امید پیروزیتون و شکستتون
ازما بای
می.هی:مگر اینکه توخوابت ببینی
زبون درازی کرد
ما:اینطوریه؟!
دخترا:آره اینطوریه
راهشون کشیدن ورفتن
می.هی
بادقت به درس گوش میدادم و
یادداشت برداری میکردم
می.یونگ:وف چه تمرکزی کردی بابا!
من:اهم بله تصمیم دارم اینجا حداقل
به یه جایی برسم والا
رکسانا:وای زنگ بعدی نقاشیه
من:بله نقاش باشی وارد میشود
رکسانا:گرفته ای چیشده؟!
من:خودمم نمیدونم
می.یونگ: می.هی میگم راجب چی
درگیره فکرت هان؟!
من:ممکنه ماها هیولا باشیم!
می.یونگ:اطمینان ندارم ولی فک کنم
آره میشه
من:که اینطور!
به درس دوباره گوش دادم اونام
بیخیال شدن زنگ خوردش رفتیم تو
حیاط که صدایی یه گربه اومد خیلی صداش ضعیف بود رفتم سمت صداش
دیدم اخیه پاش زخمی بود برش داشتم
رکسانا:پلشت نشو به توچه آخه؟!
من:دلت میاد نگاش کن گناه داره
می.یونگ:توکه اینو میشناسی نبینن که
شر میشه برامون خوب؟!
با ذوق کلمو تکون دادم رفتیم داخل
سالن
آچا:هوشت دخترا بیاین اینجا!
رفتیم سمتش
من:هان چیه
سوک:اسمامون هس باید تو آزمون
هایی نفرات شرکت کنیم
من:نها نگو جدی
سوک:من شوخی دارم
رکسانا:وف من برای نقاشیات باید
باچند نفر دیگه مسابقه بدم
***///***///***///***
بکهیونگ
باپسرا رفتیم دنبالشون دیدیم نیستن
چان:هیع شما اون دوتا روندیدین
جهیوپ:الآن پیداشون میکنم
رفتش بعد از دودیقه اومد
جیهوپ:جلویی تابلو اعلانات جمع
شدن بیاین بریم
رفتیم پیششون دیدیم خیره شدن نگاه
میکنن
من:هیع مگس نره داخلش
دهناشون نگاه کردن زدم زیر خندع
رفتم کنارش و ایستادم احساس کردم دوتا قلب داره میتپه
من:چیزی باهاته
می.هی:هیششش آره گربس
من:گربه؟!
می.هی:آره کوچولو زخمی شده بود
گفتم بیام بهش کمک کنم
تهیونگ:اسمایی دخترا هم جزء شرکت
کننده هاست
من:مدیر داره رویه هاشو تغییر میده
آفرین خوشم اومد
چان:دختره
آچا:چیه پسرع!
چان:امیدوارم تا سطح بالاتر بیایی که
بتونی بامن تو مسابقات خوانندگی
دانشکده رقابت کنی
آچا:هوشت پسره بامن سرجنگ باز نکن
من:به امید پیروزیتون و شکستتون
ازما بای
می.هی:مگر اینکه توخوابت ببینی
زبون درازی کرد
ما:اینطوریه؟!
دخترا:آره اینطوریه
راهشون کشیدن ورفتن
۴.۴k
۰۵ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.