the building infogyg پارت70
#the_building_infogyg #پارت70
می.یونگ
تف تو ذاتتون چرا پیدا نمیشه چرا تو
کتابخونه عمارت گشتم پیدا نکردم
چیزی که درد بین کتفمو بگه نا امید
برگشتم تو اتاقم و کپمو گذاشتم
صبح با صدایی ویکا بلند شدم
من:بلع
ویکا:خانوم باید برین دانشکده
من:آخ آره دیرم شدش دیرم شدش
بلند شدم جلدی لباس هامو.پوشیدم
رفتم پایین
یونگ:دیرشده بیا بگیر
تا به خودم اومد دیدم یک ساندویچ
چپوند توییی دهنم دستمو گرفت کشید
تو ماشین نشستیم
یونگ:راننده سریع
راننده:چشم قربان
رسیدیم پیاده شدیم تا دروازه هایی
ورودی رو نسبتن رفتم جایی دخترا
من:سلام به شوهرم ودخترام چش آبی
و نقاش باشی و روانی نوتلا
می.هی:سلام ننه یونگی بیا بشین ببین
اینا چیا میگن
من:چیا میگین هان؟!
ریتسکا:یه چیزایی خوب خوب خوب
من:آی آی شوهر سوک نگفتم با آچا
چشم وگوش بچه هایی منو بازنکن
آچا:اینا خودشون مارهفت خط هستن
من باید پیششون لنگ بندازم
خندیدیم دوباره شروع کردش
من:قصدونیت کردی مدرسه رو به آتیش بکشی آره
رکسانا بشکنی زد وروبه من گفت
رکسانا:دقیقا ومیخواد اول.از کلاس
خودشون شروع کنه
من:آهان راستی بچه ها چندوقته کتفم
بیشتر درد میکنه
ریتسکا:آم ببینم بین کتفت هرکدوم
دقیقا بین هرکتف دستات درسته؟!
من:آخ آره میدونی چرا؟!
ریتسکا:شک دارم باید کتاب رو خودت
بخونی امروز اگه خواستی بیا یا میدم
به آچایا سوک
من:باشه مرسی خوب پاشین بریم که
حسابی دیر شدش
***///****////****
یونگ
آخ خدا صبر بده صبررر همین آلان بلند
نشم دک ودهن این جر بدمش آهان
گرفتم زدم به شونه ته
ته:هوم چیه؟!
من:میخوایی از شرش خلاص بشی
بک:منم میخوام کمک خواستی هستم
من:توکه چهارپایه ای هستی تهیونگ
ته:آره هستم بنال
من:باشه
بعد بلند داد زدم
من:تهیونگ من فقط یه سوال پرسیدم
چطوری میتونی اینطوری برخورد کنی
تهیونگ ابروهاش پرید بالا به استاد
اشاره کردم گرفت
ته:آخه یونگ وقتی هیچی نفهمیدم چی
رو بهت بگم
بک:واا چرا تو شاگرد اولی نفهمیدی
هرچند خودمم نفهمیدم
یونگ:ببینم بچه ها شماهم.نفهمیدن ؟
همشون:نه اصلا این خوب درس.نمیده
چنان قرمز شدش رفتش بیرون پامو
انداختم رویی میز سرمو تکیه دادم به
صندلی
من:تشکر نکنین! من متعلق به همه ام
می.یونگ
تف تو ذاتتون چرا پیدا نمیشه چرا تو
کتابخونه عمارت گشتم پیدا نکردم
چیزی که درد بین کتفمو بگه نا امید
برگشتم تو اتاقم و کپمو گذاشتم
صبح با صدایی ویکا بلند شدم
من:بلع
ویکا:خانوم باید برین دانشکده
من:آخ آره دیرم شدش دیرم شدش
بلند شدم جلدی لباس هامو.پوشیدم
رفتم پایین
یونگ:دیرشده بیا بگیر
تا به خودم اومد دیدم یک ساندویچ
چپوند توییی دهنم دستمو گرفت کشید
تو ماشین نشستیم
یونگ:راننده سریع
راننده:چشم قربان
رسیدیم پیاده شدیم تا دروازه هایی
ورودی رو نسبتن رفتم جایی دخترا
من:سلام به شوهرم ودخترام چش آبی
و نقاش باشی و روانی نوتلا
می.هی:سلام ننه یونگی بیا بشین ببین
اینا چیا میگن
من:چیا میگین هان؟!
ریتسکا:یه چیزایی خوب خوب خوب
من:آی آی شوهر سوک نگفتم با آچا
چشم وگوش بچه هایی منو بازنکن
آچا:اینا خودشون مارهفت خط هستن
من باید پیششون لنگ بندازم
خندیدیم دوباره شروع کردش
من:قصدونیت کردی مدرسه رو به آتیش بکشی آره
رکسانا بشکنی زد وروبه من گفت
رکسانا:دقیقا ومیخواد اول.از کلاس
خودشون شروع کنه
من:آهان راستی بچه ها چندوقته کتفم
بیشتر درد میکنه
ریتسکا:آم ببینم بین کتفت هرکدوم
دقیقا بین هرکتف دستات درسته؟!
من:آخ آره میدونی چرا؟!
ریتسکا:شک دارم باید کتاب رو خودت
بخونی امروز اگه خواستی بیا یا میدم
به آچایا سوک
من:باشه مرسی خوب پاشین بریم که
حسابی دیر شدش
***///****////****
یونگ
آخ خدا صبر بده صبررر همین آلان بلند
نشم دک ودهن این جر بدمش آهان
گرفتم زدم به شونه ته
ته:هوم چیه؟!
من:میخوایی از شرش خلاص بشی
بک:منم میخوام کمک خواستی هستم
من:توکه چهارپایه ای هستی تهیونگ
ته:آره هستم بنال
من:باشه
بعد بلند داد زدم
من:تهیونگ من فقط یه سوال پرسیدم
چطوری میتونی اینطوری برخورد کنی
تهیونگ ابروهاش پرید بالا به استاد
اشاره کردم گرفت
ته:آخه یونگ وقتی هیچی نفهمیدم چی
رو بهت بگم
بک:واا چرا تو شاگرد اولی نفهمیدی
هرچند خودمم نفهمیدم
یونگ:ببینم بچه ها شماهم.نفهمیدن ؟
همشون:نه اصلا این خوب درس.نمیده
چنان قرمز شدش رفتش بیرون پامو
انداختم رویی میز سرمو تکیه دادم به
صندلی
من:تشکر نکنین! من متعلق به همه ام
۷.۰k
۰۵ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.