"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی پسر کوچولوش ازت درخواست میکنه که....✨🥂پارت اول:////
سومین{جین...جونگ هو بیاین صبحونه بخوریم*داد*...هوفف داشتم ظرف مربا رو روی میز میذاشتم که با دستی که دور پام حلقه شد سرم به سمت پایین بردم...با دیدن جونگ هو که با لبای برچيده و چشمای مظلومش ذول زده بود بهم لبخندی زدم و بغلش کردم...صبح بخیر کوچولوی من*لبخند*
جونگ هو{صبح توهم بخیر مامانی.
سومین{بشینیم تا بابایی میاد.
جین{بعد از انجام کارهای روزانه رفتم تو آشپزخونه با دیدن جونگ هو که دستاش رو برام باز کرده بود بغلش کردم و پیشونیش رو بوسیدم.
جونگ هو{صبح بخیر بابایی.
جین{لبخندی زدم و به طرف سومین رفتم...بوسه ی کوچیکی به لباش زدم و کنارش نشستم...شروع کردم به خوردن که با دیدن اخمای جونگ هو شکه شده دست از خوردن برداشتم...ااا جونگ هو چیزی شده؟
جونگ هو{میخوام کنار مامان بشینم*عصبی*
جین{نگاهی به سومین انداختم و از روی صندلی بلند شدم و جام رو با جونگ هو عوض کردم.
*10 دقیقه بعد*
جونگ هو{مامانی میشه امروز برم حموم؟
سومین{آره عزیزم...جین میشه بعد از اینکه کارات تموم شدن ببریش حموم؟
جین{ااا با...
جونگ هو{نمیخوام با بابا برم...میخوام با تو برم.
سومین{نگاهی به جین انداختم و با دیدن اخماش آروم به پاش زدم و لبخند کیوتی به روش پاشیدم...باشه عزیزم.
*45 دقیقه بعد*
جین{کلافه روی مبل نشستم و سرم رو با دستام گرفتم...با صدای گوشیم بدون اینکه بدون کی جواب دادم...بله.
جونگ کوک{انیووو چطوری؟
جین{هوففف خوبم کارتو بگو.
جونگ کوک{باز کی عصبانیت کرده؟ هوم.
جین{جونگ هو با سومین رفتن حموم و نیم ساعت اون توعن دیگه دارم دیوونه میشم*عصبی و یکم داد*
جونگ کوک{یاااا جینا اون بچه فقط 6 سالشه.
جین{آه میدونم...خب برای چی زنگ زده بودی؟
جونگ کوک{زنگ زدم بهت بگم امروز نیا کمپانی کار خاصی نداریم.
جین{اومم ممنون که گفتی...تلفن رو قطع کردم و دستام رو روی شقیقه ام گذاشتم و شروع کردم به ماساژ دادن که یهو.....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی پسر کوچولوش ازت درخواست میکنه که....✨🥂پارت اول:////
سومین{جین...جونگ هو بیاین صبحونه بخوریم*داد*...هوفف داشتم ظرف مربا رو روی میز میذاشتم که با دستی که دور پام حلقه شد سرم به سمت پایین بردم...با دیدن جونگ هو که با لبای برچيده و چشمای مظلومش ذول زده بود بهم لبخندی زدم و بغلش کردم...صبح بخیر کوچولوی من*لبخند*
جونگ هو{صبح توهم بخیر مامانی.
سومین{بشینیم تا بابایی میاد.
جین{بعد از انجام کارهای روزانه رفتم تو آشپزخونه با دیدن جونگ هو که دستاش رو برام باز کرده بود بغلش کردم و پیشونیش رو بوسیدم.
جونگ هو{صبح بخیر بابایی.
جین{لبخندی زدم و به طرف سومین رفتم...بوسه ی کوچیکی به لباش زدم و کنارش نشستم...شروع کردم به خوردن که با دیدن اخمای جونگ هو شکه شده دست از خوردن برداشتم...ااا جونگ هو چیزی شده؟
جونگ هو{میخوام کنار مامان بشینم*عصبی*
جین{نگاهی به سومین انداختم و از روی صندلی بلند شدم و جام رو با جونگ هو عوض کردم.
*10 دقیقه بعد*
جونگ هو{مامانی میشه امروز برم حموم؟
سومین{آره عزیزم...جین میشه بعد از اینکه کارات تموم شدن ببریش حموم؟
جین{ااا با...
جونگ هو{نمیخوام با بابا برم...میخوام با تو برم.
سومین{نگاهی به جین انداختم و با دیدن اخماش آروم به پاش زدم و لبخند کیوتی به روش پاشیدم...باشه عزیزم.
*45 دقیقه بعد*
جین{کلافه روی مبل نشستم و سرم رو با دستام گرفتم...با صدای گوشیم بدون اینکه بدون کی جواب دادم...بله.
جونگ کوک{انیووو چطوری؟
جین{هوففف خوبم کارتو بگو.
جونگ کوک{باز کی عصبانیت کرده؟ هوم.
جین{جونگ هو با سومین رفتن حموم و نیم ساعت اون توعن دیگه دارم دیوونه میشم*عصبی و یکم داد*
جونگ کوک{یاااا جینا اون بچه فقط 6 سالشه.
جین{آه میدونم...خب برای چی زنگ زده بودی؟
جونگ کوک{زنگ زدم بهت بگم امروز نیا کمپانی کار خاصی نداریم.
جین{اومم ممنون که گفتی...تلفن رو قطع کردم و دستام رو روی شقیقه ام گذاشتم و شروع کردم به ماساژ دادن که یهو.....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
۶۱.۱k
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.