"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی هم دانشگاهیت بود و....🍡🌊پارت سوم:////
با کشیده شدن آستین پیراهنم سرم پایین گرفتم و با دیدن دختر کوچولویی که با چشمای مظلومش داشت نگاهم می کرد ناخودآگاه لبخند کوچیکی زدم...چیزی میخواستی عزیزم؟ *لبخند*
دختر{اینو...اینو یه آقایی داد بدم بهتون*کیوت*
آنا{ااا ممنونم...پاکتی که توی دستای کوچولوش بود و ازش گرفتم وگونش رو بوسیدم...اومدم بازش کنم که با زنگ گوشیم شونه ای بالا انداختم و تماس رو برقرار کردم.
مینی{خدا زده معلوم هست کجایی؟ *حرصی*
آنا{الان رسیدم تو پارک... ااا دیدمت... بدون اینکه منتظر جوابش باشم گوشی رو قطع کردم و به طرف ماشینش دویدم...انیووو.
مینی{چرا اینقدر دیر کردی؟
آنا{ببخشید کلاس اخرمون خیلی طول کشید.
مینی{اووم بریم؟
آنا{اره*ذوق*
*5 ساعت بعد*
آنا{اونی اون لباسه خیلی خوشگله میای بریم بخریم؟
مینی{آنا خواهش میکنم بس من دستام دیگه جا ندارن*گریه الکی*
آنا{تولوخدا*مظلوم*
مینی{بی شرفی زیر لب گفتم و به سمت مغازه رفتیم و بعد از خرید و خوردن شام بلاخره به سمت خونه حرکت کردیم.
آنا{میدونستم الان که برسم خونه مرگم حتمیه و یوجین باهام حرف نمیزنه...با دیدن خونمون از فکر اومدم بیرون و گونه مینی رو بوسیدم...بابت امروز ممنون خیلی خوشگذشت.
مینی{به منم همینطور...خداحافظ*لبخند*
آنا{وسایل هام رو برداشتم و آروم وارد خونه شدم...یواش از پله ها رفتم بالا و وارد اتاقم شدم... چراغ اتاق رو روشن کردم که با دیدن چهره ی اخموعه یوجین جیغ بلندی کشیدم و به دیوار چسبیدم...او...اوپااا*ترسیده*
یوجین{اوپا مرض هیچ معلوم هست کجایی؟... چرا گوشیت خاموشه؟ *داد و عصبی*
آنا{با دادی که سرم زد بغض کرده ذول زدم تو چشماش...من...من گوشیم خاموش شد با مینی رفته بودیم خرید نفهمیدم*بغض صگی*
یوجین{با دیدن چشمای اشکیش لعنتی زیر لب گفتم و بغلش کردم...هیس گریه نکن کوچولوی من... منو ببخش که ناراحتت کردم...باشه؟
آنا{باشه.
یوجین{لباست رو عوض کن و زود بخواب فردا باید بری دانشگاه.
آنا{باشه گفتم و بعد از اینکه از اتاق رفت بیرون دوش کوتاهی گرفتم و بعد از پوشیدن لباس خواب خرگوشیم اومد به سمت تخت برم که......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی هم دانشگاهیت بود و....🍡🌊پارت سوم:////
با کشیده شدن آستین پیراهنم سرم پایین گرفتم و با دیدن دختر کوچولویی که با چشمای مظلومش داشت نگاهم می کرد ناخودآگاه لبخند کوچیکی زدم...چیزی میخواستی عزیزم؟ *لبخند*
دختر{اینو...اینو یه آقایی داد بدم بهتون*کیوت*
آنا{ااا ممنونم...پاکتی که توی دستای کوچولوش بود و ازش گرفتم وگونش رو بوسیدم...اومدم بازش کنم که با زنگ گوشیم شونه ای بالا انداختم و تماس رو برقرار کردم.
مینی{خدا زده معلوم هست کجایی؟ *حرصی*
آنا{الان رسیدم تو پارک... ااا دیدمت... بدون اینکه منتظر جوابش باشم گوشی رو قطع کردم و به طرف ماشینش دویدم...انیووو.
مینی{چرا اینقدر دیر کردی؟
آنا{ببخشید کلاس اخرمون خیلی طول کشید.
مینی{اووم بریم؟
آنا{اره*ذوق*
*5 ساعت بعد*
آنا{اونی اون لباسه خیلی خوشگله میای بریم بخریم؟
مینی{آنا خواهش میکنم بس من دستام دیگه جا ندارن*گریه الکی*
آنا{تولوخدا*مظلوم*
مینی{بی شرفی زیر لب گفتم و به سمت مغازه رفتیم و بعد از خرید و خوردن شام بلاخره به سمت خونه حرکت کردیم.
آنا{میدونستم الان که برسم خونه مرگم حتمیه و یوجین باهام حرف نمیزنه...با دیدن خونمون از فکر اومدم بیرون و گونه مینی رو بوسیدم...بابت امروز ممنون خیلی خوشگذشت.
مینی{به منم همینطور...خداحافظ*لبخند*
آنا{وسایل هام رو برداشتم و آروم وارد خونه شدم...یواش از پله ها رفتم بالا و وارد اتاقم شدم... چراغ اتاق رو روشن کردم که با دیدن چهره ی اخموعه یوجین جیغ بلندی کشیدم و به دیوار چسبیدم...او...اوپااا*ترسیده*
یوجین{اوپا مرض هیچ معلوم هست کجایی؟... چرا گوشیت خاموشه؟ *داد و عصبی*
آنا{با دادی که سرم زد بغض کرده ذول زدم تو چشماش...من...من گوشیم خاموش شد با مینی رفته بودیم خرید نفهمیدم*بغض صگی*
یوجین{با دیدن چشمای اشکیش لعنتی زیر لب گفتم و بغلش کردم...هیس گریه نکن کوچولوی من... منو ببخش که ناراحتت کردم...باشه؟
آنا{باشه.
یوجین{لباست رو عوض کن و زود بخواب فردا باید بری دانشگاه.
آنا{باشه گفتم و بعد از اینکه از اتاق رفت بیرون دوش کوتاهی گرفتم و بعد از پوشیدن لباس خواب خرگوشیم اومد به سمت تخت برم که......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
۴۷.۵k
۱۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.