the building infogyg پارت53
#the_building_infogyg #پارت53
می.هی
من:من میرم بیرون
بک:منم میام باهات
من:غول جان که هس!توچرا میایی
بک:کاردارم بعدم لباس باید بگیریم
برایی جشن
من:آهان از اون لحاظ باشه بیا
بک:خیلی مرسی منو باخودت میبری
من:خواهش میکنم ازبس دل رحمم
چشاش گنده شدش ها چیه فک کردی
مثل موقعی که اومدم اینجا مظلوم
میمونم پوستم دیگه کلفت شده
راننده در ماشین براش باز کرد نشست
منم نشستم روبه روش بهش نگاه کردم
این بیشتر شبیه دختراست تا پسرا
بک:چیه؟!
من:هیچی فک دلم برایی معلمم تو
دنیایی خودم تنگ شده بود یکم ته
چهرت شبیهش بود
اوققققق خدایا دروغو اگه این شبیه
وانگهی باشه خودم میکشتمش
بک:او پس باید خیلی خوشتیپ میبوده
اینو که شنیدم زدم زیر خنده حالا نخند
کی بخند
بک:قرص خنده خوردی؟!
من:هان نه همینجوری
پیاده شدم رفتم سمت لباسا هرچی
لباس.بود بلند بود این ازقصد منو
آورده آخرش یه لباس انتخاب کردم که
از پشت بلند بود از جلو کوتاه هرچی
نباشه میخوایم فرار کنیم الکی که نیس بلع پس چی؟!
رفتم پیشش داشت کت وشلوار هارو
نگاه میکرد آخرش به رنگ قهوه ای
روشن رضایت دادش
من:من انتخاب کردم
بک:پس بریم دیگه دوساعت دیگه جشن شروع میشه
من:چرا همه کت وشلوار و از این مدل
لباسا می پوشن
بک:بابابزرگ چان عاشق مدل هایی
سلطنتیه خیلیم قانون منده اگه
میتونست میگفت همه لباسایی قرون
وسطی رو بپوشن چی میگی تو
من:آی از همون پوف پوفوها ایش بی
سلیقس پس
***///***///***
بکهیونگ
خندیدم وچیزی نگفتم به عمارت
برگشتیم لباسامو گذاشتم رویی تخت
رفتم حموم مثل اینکه اون همه بی
اعتمادی وسخت گیریم داره جواب
میده داره گرگ میشه اومدم بیرون موهامو سشوار کردم کت وشوارمو
پوشیدم رفتم در اتاقش در زدم
می.هی:اوف الآن میام دیگه چقدر
عجولی تو
رفتم پایین که بعد از چند دیقه صدایی کفشش منو مجبور کرد سرمو بالا بگیرم ته موهاشو گرد کرده بود خیلی بانمک شده بود
من:خداروشکررر اومدی بیا بریم
خدانکنه کسی باشماها قرار بزاره
بیست سال دیگه میاین
می.هی:هارهارخندیدم مسخره
هیچی نگفتم خیلی زبونش تند وتیز
شده بود راننده دروبازکرد اومدم
جنتلمن بازی دربیارم دستمو دراز کردم مثلا دستشو بزاره تو دستم بشینه
همونجوری نشست تو ماشین بلع اولین باره توعمرم خیط شدم
سوار ماشین شدم دیدم داره میخنده
پس از قصد اینکارو کردی هان دارم
برات نگران نباش! ازماشین پیاد شدیم
که درو بستم با در یکی شددرو.دوباره
باز کردم
من:آخ مگه از اونور نمیرفتی
می.هی:نخیرم
می.هی
من:من میرم بیرون
بک:منم میام باهات
من:غول جان که هس!توچرا میایی
بک:کاردارم بعدم لباس باید بگیریم
برایی جشن
من:آهان از اون لحاظ باشه بیا
بک:خیلی مرسی منو باخودت میبری
من:خواهش میکنم ازبس دل رحمم
چشاش گنده شدش ها چیه فک کردی
مثل موقعی که اومدم اینجا مظلوم
میمونم پوستم دیگه کلفت شده
راننده در ماشین براش باز کرد نشست
منم نشستم روبه روش بهش نگاه کردم
این بیشتر شبیه دختراست تا پسرا
بک:چیه؟!
من:هیچی فک دلم برایی معلمم تو
دنیایی خودم تنگ شده بود یکم ته
چهرت شبیهش بود
اوققققق خدایا دروغو اگه این شبیه
وانگهی باشه خودم میکشتمش
بک:او پس باید خیلی خوشتیپ میبوده
اینو که شنیدم زدم زیر خنده حالا نخند
کی بخند
بک:قرص خنده خوردی؟!
من:هان نه همینجوری
پیاده شدم رفتم سمت لباسا هرچی
لباس.بود بلند بود این ازقصد منو
آورده آخرش یه لباس انتخاب کردم که
از پشت بلند بود از جلو کوتاه هرچی
نباشه میخوایم فرار کنیم الکی که نیس بلع پس چی؟!
رفتم پیشش داشت کت وشلوار هارو
نگاه میکرد آخرش به رنگ قهوه ای
روشن رضایت دادش
من:من انتخاب کردم
بک:پس بریم دیگه دوساعت دیگه جشن شروع میشه
من:چرا همه کت وشلوار و از این مدل
لباسا می پوشن
بک:بابابزرگ چان عاشق مدل هایی
سلطنتیه خیلیم قانون منده اگه
میتونست میگفت همه لباسایی قرون
وسطی رو بپوشن چی میگی تو
من:آی از همون پوف پوفوها ایش بی
سلیقس پس
***///***///***
بکهیونگ
خندیدم وچیزی نگفتم به عمارت
برگشتیم لباسامو گذاشتم رویی تخت
رفتم حموم مثل اینکه اون همه بی
اعتمادی وسخت گیریم داره جواب
میده داره گرگ میشه اومدم بیرون موهامو سشوار کردم کت وشوارمو
پوشیدم رفتم در اتاقش در زدم
می.هی:اوف الآن میام دیگه چقدر
عجولی تو
رفتم پایین که بعد از چند دیقه صدایی کفشش منو مجبور کرد سرمو بالا بگیرم ته موهاشو گرد کرده بود خیلی بانمک شده بود
من:خداروشکررر اومدی بیا بریم
خدانکنه کسی باشماها قرار بزاره
بیست سال دیگه میاین
می.هی:هارهارخندیدم مسخره
هیچی نگفتم خیلی زبونش تند وتیز
شده بود راننده دروبازکرد اومدم
جنتلمن بازی دربیارم دستمو دراز کردم مثلا دستشو بزاره تو دستم بشینه
همونجوری نشست تو ماشین بلع اولین باره توعمرم خیط شدم
سوار ماشین شدم دیدم داره میخنده
پس از قصد اینکارو کردی هان دارم
برات نگران نباش! ازماشین پیاد شدیم
که درو بستم با در یکی شددرو.دوباره
باز کردم
من:آخ مگه از اونور نمیرفتی
می.هی:نخیرم
۵.۴k
۰۱ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.