• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part28
#paniz
تا ساعت 7 با نیکا حرف میزدیم از زندگیش میگف منم از زندگیم بهش میگفتم
نیکا :بر پدر و مادرت خیلی متاسفم پانی
اهی کشیدم و لبخندی زدمم دستم گذاشتم رو بازوش
پانیذ:اشکال نداره دورت بگردمم
نیکا چشمکی زد
نیکا:پایه ای 7 صبح به متین و رضا یه کرمی بریزیم
پانیذ:پایع که هستم ولی اگه مشکلی پیش اومد خودت گردن بگیر چون رضا از دست من خیلی عصبی و به خونم تشنه است
خنده ای کرد
نیکا:باشع من گردن میگرمم زود باش اتاق متین کووو
با هم رفتیم طبقه ی بالا و اتاق متین نشونش دادم چشکی حواله اش کردم وارد اتاق رضا
درو بستم و قفلش کردمو کلید رو
گذاشتم تو جیبم محکم کار میکردم خب چی میشه اذیت کردنش
بعدشم خاهرش پیشنهاد چی بهتر از این رفتم کنار تختش
پانیذ:وووییی خودااا چجوری خابیده من چطوری الان اذیتش کنم با این گوگولی مگولیی اخه
بسم اللهی گفتم و رفتم رو تخت وایستادم ولییی دلم نمیاد اخه
پانید:ول کن بابا هیجان داره......1....2....3...
3 رو که گفتم خودمم پرت کردم روش که باز عربده اش پیچیده تو اتاق
همینجوری که روش بودمم داد زدمم
پانیذ: صبحت بخیررر بیی عضو جونممممم
منو از خودش جدا کرد چون سبک بودم راحت من گذاشت رو تخت و بلند شد
رضا:بخدااا که میکشمتتت رز وحشیی خونت میمونه رو گردنمم
لبام ورچیده کردمم
پانید:اخه دلتت میادد بی عضومم
رضا:نکن بچه چرا اونجوری میکنی لباتو که چی بشهه
با حرفی که زد گوی سلیطه گریمم زد بالا و موهاش رو گرفتم تو دستم و هر چی توان تو دستم بود کشید
که دادش فک کنم بچه ها رم بیدار میکرد
رضا:نکننن رز وحشی دارمم میگمم نکننن
انقدررر عربده میزد صدایی متینمم دراومد
رضا:با نیکا دست به یکی کردینن ارهه رززز وحشیی
پانید:ارههه
رضا:پانییذ ولل کنن موهامو بخدا اگه ول نکنیی خودمم دست به کار بشم حق ندارریی چصی بیای
پانید:فعلا که نمیتونیی
چون نزدیک در بودیمم یکم دستم شل کردم که از خدا بی خبر این احمق
دستانم گرف چسبوند به دیوار من و لباش گذاشت رو لبام و چشام تا حد اخر گشاد شد
بدنم شل شد هنو تو بهت بودم بعد چندمین که به خودم اومدم
دستم رو سینش گذاشتم نفس کم اورد بودم و تقلا میکردمم
چون پاش بود نگاه مرموزی بهش کردم زانوم اوردم بالا و محکم زدم رو عضو داشته اش و که از درد گازی به لب پایینم زد که خون تو دهنم جاری شد
وقتی ولم کردم جیغی کشیدم و اون به درد به خودش پیچید
و محکم داد زد
رضا:ت*خم ص*گ
پانیذ: خودتییی
تقه ای به در خورد که صدایی دیا از پشت در اومد
دیانا:اونجا چه غلطی میکنی تو پانیذ در باز کن ببینم
لبی گزیدم که زخم گوشه ی لب سوخت
رضا بلند شد
رضا:یه اشی واسع جفتتون بپزم من
منم بلند شدم پوزخنده ای تحویلش دادم
پانیذ:منم میشنم نگات میکنم...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
#part28
#paniz
تا ساعت 7 با نیکا حرف میزدیم از زندگیش میگف منم از زندگیم بهش میگفتم
نیکا :بر پدر و مادرت خیلی متاسفم پانی
اهی کشیدم و لبخندی زدمم دستم گذاشتم رو بازوش
پانیذ:اشکال نداره دورت بگردمم
نیکا چشمکی زد
نیکا:پایه ای 7 صبح به متین و رضا یه کرمی بریزیم
پانیذ:پایع که هستم ولی اگه مشکلی پیش اومد خودت گردن بگیر چون رضا از دست من خیلی عصبی و به خونم تشنه است
خنده ای کرد
نیکا:باشع من گردن میگرمم زود باش اتاق متین کووو
با هم رفتیم طبقه ی بالا و اتاق متین نشونش دادم چشکی حواله اش کردم وارد اتاق رضا
درو بستم و قفلش کردمو کلید رو
گذاشتم تو جیبم محکم کار میکردم خب چی میشه اذیت کردنش
بعدشم خاهرش پیشنهاد چی بهتر از این رفتم کنار تختش
پانیذ:وووییی خودااا چجوری خابیده من چطوری الان اذیتش کنم با این گوگولی مگولیی اخه
بسم اللهی گفتم و رفتم رو تخت وایستادم ولییی دلم نمیاد اخه
پانید:ول کن بابا هیجان داره......1....2....3...
3 رو که گفتم خودمم پرت کردم روش که باز عربده اش پیچیده تو اتاق
همینجوری که روش بودمم داد زدمم
پانیذ: صبحت بخیررر بیی عضو جونممممم
منو از خودش جدا کرد چون سبک بودم راحت من گذاشت رو تخت و بلند شد
رضا:بخدااا که میکشمتتت رز وحشیی خونت میمونه رو گردنمم
لبام ورچیده کردمم
پانید:اخه دلتت میادد بی عضومم
رضا:نکن بچه چرا اونجوری میکنی لباتو که چی بشهه
با حرفی که زد گوی سلیطه گریمم زد بالا و موهاش رو گرفتم تو دستم و هر چی توان تو دستم بود کشید
که دادش فک کنم بچه ها رم بیدار میکرد
رضا:نکننن رز وحشی دارمم میگمم نکننن
انقدررر عربده میزد صدایی متینمم دراومد
رضا:با نیکا دست به یکی کردینن ارهه رززز وحشیی
پانید:ارههه
رضا:پانییذ ولل کنن موهامو بخدا اگه ول نکنیی خودمم دست به کار بشم حق ندارریی چصی بیای
پانید:فعلا که نمیتونیی
چون نزدیک در بودیمم یکم دستم شل کردم که از خدا بی خبر این احمق
دستانم گرف چسبوند به دیوار من و لباش گذاشت رو لبام و چشام تا حد اخر گشاد شد
بدنم شل شد هنو تو بهت بودم بعد چندمین که به خودم اومدم
دستم رو سینش گذاشتم نفس کم اورد بودم و تقلا میکردمم
چون پاش بود نگاه مرموزی بهش کردم زانوم اوردم بالا و محکم زدم رو عضو داشته اش و که از درد گازی به لب پایینم زد که خون تو دهنم جاری شد
وقتی ولم کردم جیغی کشیدم و اون به درد به خودش پیچید
و محکم داد زد
رضا:ت*خم ص*گ
پانیذ: خودتییی
تقه ای به در خورد که صدایی دیا از پشت در اومد
دیانا:اونجا چه غلطی میکنی تو پانیذ در باز کن ببینم
لبی گزیدم که زخم گوشه ی لب سوخت
رضا بلند شد
رضا:یه اشی واسع جفتتون بپزم من
منم بلند شدم پوزخنده ای تحویلش دادم
پانیذ:منم میشنم نگات میکنم...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
۱۱.۲k
۲۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.