• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part26
#leoreza
نفسی گرفتم و لباس هام رو پوشیدم که در اتاق بی هوا باز شد و ارسلان اومد تو
ارسلان:بیا این قرص رو بگیر پانیذ داد ما با هم میریم شام بگیریم
قرص گذاشت رو میز
رضا:عع رز وحشی چه عجب یه کار خوبی کرد
ارسلان:نمیدونم چرا تو باهاش راه نمیای والا با ما حرف زدنی خیلی خوبه
رضا:چمیدونم یه پا مرموزه
ارسلان:رضاااا
رضا:چیه دروغ میگم
ارسلان:من رفتم
از اتاق رفت بیرون گوشیم رو برداشتم رفتم پایین
گوشیم زنگ خورد که اسم niki. رو گوشیم خودنمایی کرد جواب دادم
نیکا:سلامم لئووو جوننن
رضا:سلامم چطوریی چخبر خوبی
نیکا:یاواشش برادرمم من خوبم مرسی سلامت باشی کجایی میخامم یه سر بیام پیشت
رضا:خونه نیستم
نیکا:عععه کجاییی
همونطور که اب میرختم بر خودم و قرص میخوردم ادامه دادم
رضا:ازمیرر
نیکا:اونجا چیکار میکنی این وقته سال
رضا:با بچهاییم
انگار حرفی یادم افتاد
رضا:نیکااااا (داد)
نیکا:زهرمار ترسیدمم میشنومم دیگه
رضا:کسی به اسم پانیذ میشناسی دوره دبیرستان
نیکا:عایییی پانییی میگی الهی قربونش برمم میشناسیشش انقدر دلم براش تنگ شده
رضا:والا همه انگار باهاش خوبن شده بلای جون من این رز وحشی
نیکا:واا
رضا:هیچی بعدا برات تعریف میکنم
نیکا:باشه من امشب بیلیت میگیریم میام ازمیر راستی متینم اومده
رضا:اره باشه دیگه فقط بخاطر اون میای اره
نیکا:نه به جون تو
رضا:باشه من خرمم فعلا
نیکا:فعلا
گوشی رو قطع کردم که تقریبا همه بچها پیشم بودن رو کاناپه نشسته بودیم
دیانا:ارسلان و پانیذ کوو
مهشاد:نمیدونم
رضا:رفتن شام بگیرین
پارسا:وااایی دارمم میمیرمم از گشنگی خوب شدن رفتن
محراب:اره منم
پانیذ:امداد رسان اومد پاشین اومدین وااای بوی کباب کشت منو زود
دوتا شونم با 2 تا مشبا اومدن تو
ارسلان:ببین هنو میزم اماده نکردن
به هل همگی از سر گشنگی میز رو اماده کردیم
انقدر غذا گرفته بودن دیگه نای نداشتیم بخوریمم
پانیذ:اخخخ چقدرر خوشمزست
پارسا: کجات جا کردی تو من دارم میترکم
پانید: نه من هنو جا دارم
متین:من دیگه جا ندارمم تماممم
پاشدن رفتن از سر میز یه من موندم با پانیذ و مهشاد
مهشاد:غذا به این خوشمزگی ولش کن پانیی بیا غذا اینارم بخوریم رضا توام میخوری
رضا:نه قربون دستت من نمیخورم همشه شما بخورین
پانیذ:وواای حیف این جوجه نیس اخه وووییی کباب ترش و برگ هم نخوردن
مهشاد:واقعا بده من
نشستم رو کاناپه
متین:اینا با چی درست شدن واقعا هر چی هم بخورن چاق نمیشن
ارسلان:دقیقا
رضا:راستی نیکا امشب پرواز داره میاد اینجا...
ادامه دارد.....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part26
#leoreza
نفسی گرفتم و لباس هام رو پوشیدم که در اتاق بی هوا باز شد و ارسلان اومد تو
ارسلان:بیا این قرص رو بگیر پانیذ داد ما با هم میریم شام بگیریم
قرص گذاشت رو میز
رضا:عع رز وحشی چه عجب یه کار خوبی کرد
ارسلان:نمیدونم چرا تو باهاش راه نمیای والا با ما حرف زدنی خیلی خوبه
رضا:چمیدونم یه پا مرموزه
ارسلان:رضاااا
رضا:چیه دروغ میگم
ارسلان:من رفتم
از اتاق رفت بیرون گوشیم رو برداشتم رفتم پایین
گوشیم زنگ خورد که اسم niki. رو گوشیم خودنمایی کرد جواب دادم
نیکا:سلامم لئووو جوننن
رضا:سلامم چطوریی چخبر خوبی
نیکا:یاواشش برادرمم من خوبم مرسی سلامت باشی کجایی میخامم یه سر بیام پیشت
رضا:خونه نیستم
نیکا:عععه کجاییی
همونطور که اب میرختم بر خودم و قرص میخوردم ادامه دادم
رضا:ازمیرر
نیکا:اونجا چیکار میکنی این وقته سال
رضا:با بچهاییم
انگار حرفی یادم افتاد
رضا:نیکااااا (داد)
نیکا:زهرمار ترسیدمم میشنومم دیگه
رضا:کسی به اسم پانیذ میشناسی دوره دبیرستان
نیکا:عایییی پانییی میگی الهی قربونش برمم میشناسیشش انقدر دلم براش تنگ شده
رضا:والا همه انگار باهاش خوبن شده بلای جون من این رز وحشی
نیکا:واا
رضا:هیچی بعدا برات تعریف میکنم
نیکا:باشه من امشب بیلیت میگیریم میام ازمیر راستی متینم اومده
رضا:اره باشه دیگه فقط بخاطر اون میای اره
نیکا:نه به جون تو
رضا:باشه من خرمم فعلا
نیکا:فعلا
گوشی رو قطع کردم که تقریبا همه بچها پیشم بودن رو کاناپه نشسته بودیم
دیانا:ارسلان و پانیذ کوو
مهشاد:نمیدونم
رضا:رفتن شام بگیرین
پارسا:وااایی دارمم میمیرمم از گشنگی خوب شدن رفتن
محراب:اره منم
پانیذ:امداد رسان اومد پاشین اومدین وااای بوی کباب کشت منو زود
دوتا شونم با 2 تا مشبا اومدن تو
ارسلان:ببین هنو میزم اماده نکردن
به هل همگی از سر گشنگی میز رو اماده کردیم
انقدر غذا گرفته بودن دیگه نای نداشتیم بخوریمم
پانیذ:اخخخ چقدرر خوشمزست
پارسا: کجات جا کردی تو من دارم میترکم
پانید: نه من هنو جا دارم
متین:من دیگه جا ندارمم تماممم
پاشدن رفتن از سر میز یه من موندم با پانیذ و مهشاد
مهشاد:غذا به این خوشمزگی ولش کن پانیی بیا غذا اینارم بخوریم رضا توام میخوری
رضا:نه قربون دستت من نمیخورم همشه شما بخورین
پانیذ:وواای حیف این جوجه نیس اخه وووییی کباب ترش و برگ هم نخوردن
مهشاد:واقعا بده من
نشستم رو کاناپه
متین:اینا با چی درست شدن واقعا هر چی هم بخورن چاق نمیشن
ارسلان:دقیقا
رضا:راستی نیکا امشب پرواز داره میاد اینجا...
ادامه دارد.....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۱۳.۶k
۱۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.