• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part29
#paniz
لبم بدجوری میسوخت دستمالی از جعبه اش کشیدم و درو اتاق رو باز کردم
رضا اومد جلو تا از اتاق بر منم کلید درو باز کردم
رضا:فرار کن رز وحشی گیریت میارمم
یه تای ابروم دادم بالا
پانیذ:مننم تلافی میکنم
با پام زد به ساقه ی پاش که دادش بلند درم باز کردم که پشت در پارسا و دیانا و محراب نمایان شدمم لبخندی زدمم
پانید:جانمم
دیانا:درددد چه غلطی داشتین میکردین تو اتاق
پانیذ:همون کاری که تو با عشقت تو اتاق کردی
دیانا:خیلی غلط کردی
پانیذ:میدونم
پارسا:یعنی رو ران*د بودینن
چشاممم گشاد شد چرا انقدر بی پروا حرف میزد اول صبحی
پانیذ:پدص*گ یعنی چی تو ران*د بودیم از سر قیافه امون معلوم نیس داشتیم همو تیکه پاره میکردیم
پارسا:ععع پس من برم بخابم خیالم راحت شد
و از کنارمون رد شد و اتاقش روبه محراب شدم که خیره به مسیره پارسا بود و با حرفم توجه اش رو جلب شد به من
پانیذ:شما با من کاری نداری
محراب:نه فقط شارژه میخاستم از رضا
پانیذ:اها فقط رفتی تو اتاق از قیافه رضا نترس خب
دیانا:چی کارش کردی بدبخت با چاقو افتادی روش
چپ چپ نگاش کردم
پانید:مگه من قاتلمم ورپریده فقط پریدم روش شوکه شده همین یکیم زدم وسط پاش موهاشو کشیدم و در اخر اومدنی هم زدم به ساقه ی پاش کتک کاری کردیم همین
دیانا نفسی گرف
دیانا:فک کردم کشتیش باشه برو
باب بای کردیم باهاشون رفتم اتاقم ساعت 8 بود
یه دوشی بگیرم بعد بریم بیرون دیشب بچها گفتن میریم روستای شیرینجه
چند بار اسمشو شنیده بودم اونجا بهشت عکاسا بود
دوش 20 مین گرفتم اومدم بیرون همینطور که موهام رو با حوله خشک میکردم
یه دست لباس برداشتم شلوار مام فیت شیری ای و هودی سفیدم با کاپشنش
که با بوت ها سفیدم میپوشیدم
لباس گذاشتم رو تخت
موهام رو سشوار کشیدم و لخت شون کردم یه ارایش نود و سبک تو صورتم انجام دادم ساعتم
رو انداختم تو دستم و یه انگشتر هم تو دستم انداختم و لباسام پوشیدم عطرمو زدم
رفتم پایین کاپشنم ، گوشیم و کیف پول کوچیکم که راحت جا میشد
گذاشتم رو دسته ی مبل وارد اشپزخونه با سر و صدایی که بالا انداخته بودن انگار کجا میرفتم منم صبحونه ی مفصلی اماده کردم
به چندمین یکی یکی اومدن پایین و برای هر کدومشون چای میرختم وقتی همگی خوردیم مث روال قبل سوار ماشینا شدیم تا برسیم به روستا از قبل تو گوشی دیدم
ولی برام لذت بخش بود چون
میخاستم جای به اون قشنگی رو از نزدیک ببینم گوشیم رو باز کردم و ارپادم گذاشتم تو گوشم تا برسیم فیلم دیدم و سر به سر رضا نداشتم
جالب بود اونم هیچ حرفی نمیزد شونه ای بالا انداختم و مشغول فیلم دیدنم شدم
حدود 2 ساعت بعد رسیدیم به جایی که میگفتن
خیلیی جای قشنگی بود.....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
#part29
#paniz
لبم بدجوری میسوخت دستمالی از جعبه اش کشیدم و درو اتاق رو باز کردم
رضا اومد جلو تا از اتاق بر منم کلید درو باز کردم
رضا:فرار کن رز وحشی گیریت میارمم
یه تای ابروم دادم بالا
پانیذ:مننم تلافی میکنم
با پام زد به ساقه ی پاش که دادش بلند درم باز کردم که پشت در پارسا و دیانا و محراب نمایان شدمم لبخندی زدمم
پانید:جانمم
دیانا:درددد چه غلطی داشتین میکردین تو اتاق
پانیذ:همون کاری که تو با عشقت تو اتاق کردی
دیانا:خیلی غلط کردی
پانیذ:میدونم
پارسا:یعنی رو ران*د بودینن
چشاممم گشاد شد چرا انقدر بی پروا حرف میزد اول صبحی
پانیذ:پدص*گ یعنی چی تو ران*د بودیم از سر قیافه امون معلوم نیس داشتیم همو تیکه پاره میکردیم
پارسا:ععع پس من برم بخابم خیالم راحت شد
و از کنارمون رد شد و اتاقش روبه محراب شدم که خیره به مسیره پارسا بود و با حرفم توجه اش رو جلب شد به من
پانیذ:شما با من کاری نداری
محراب:نه فقط شارژه میخاستم از رضا
پانیذ:اها فقط رفتی تو اتاق از قیافه رضا نترس خب
دیانا:چی کارش کردی بدبخت با چاقو افتادی روش
چپ چپ نگاش کردم
پانید:مگه من قاتلمم ورپریده فقط پریدم روش شوکه شده همین یکیم زدم وسط پاش موهاشو کشیدم و در اخر اومدنی هم زدم به ساقه ی پاش کتک کاری کردیم همین
دیانا نفسی گرف
دیانا:فک کردم کشتیش باشه برو
باب بای کردیم باهاشون رفتم اتاقم ساعت 8 بود
یه دوشی بگیرم بعد بریم بیرون دیشب بچها گفتن میریم روستای شیرینجه
چند بار اسمشو شنیده بودم اونجا بهشت عکاسا بود
دوش 20 مین گرفتم اومدم بیرون همینطور که موهام رو با حوله خشک میکردم
یه دست لباس برداشتم شلوار مام فیت شیری ای و هودی سفیدم با کاپشنش
که با بوت ها سفیدم میپوشیدم
لباس گذاشتم رو تخت
موهام رو سشوار کشیدم و لخت شون کردم یه ارایش نود و سبک تو صورتم انجام دادم ساعتم
رو انداختم تو دستم و یه انگشتر هم تو دستم انداختم و لباسام پوشیدم عطرمو زدم
رفتم پایین کاپشنم ، گوشیم و کیف پول کوچیکم که راحت جا میشد
گذاشتم رو دسته ی مبل وارد اشپزخونه با سر و صدایی که بالا انداخته بودن انگار کجا میرفتم منم صبحونه ی مفصلی اماده کردم
به چندمین یکی یکی اومدن پایین و برای هر کدومشون چای میرختم وقتی همگی خوردیم مث روال قبل سوار ماشینا شدیم تا برسیم به روستا از قبل تو گوشی دیدم
ولی برام لذت بخش بود چون
میخاستم جای به اون قشنگی رو از نزدیک ببینم گوشیم رو باز کردم و ارپادم گذاشتم تو گوشم تا برسیم فیلم دیدم و سر به سر رضا نداشتم
جالب بود اونم هیچ حرفی نمیزد شونه ای بالا انداختم و مشغول فیلم دیدنم شدم
حدود 2 ساعت بعد رسیدیم به جایی که میگفتن
خیلیی جای قشنگی بود.....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
۱۰.۳k
۲۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.