رمان ملک قلبم
رمان ملک قلبم
پارت۲۵
دیانا، رفتم غذا رو گرم کنم
.. ۱۵ دقیقه بعد ..
دیانا، بعد یه ربع غذا گرم شد ریختم تو ظرف بردم سمت مبل ارسلان چشاشو بسته بود
صداش کردم ارسلان
ارسلان، جانم
دیانا، غذا اوردم
ارسلان،کنارم نشست میشه بهم بدی
دیانا، نینی ❓️
ارسلان، نه خستم
دیانا، ناگهانی گفتم قربون خستگیت که بهم نگاه کرد اول چشاش از تعجب کرد شده بود بعد یه لبخند شیطونی زد که نگام رو ازش گرفتم
ارسلان، بهم نمیدی
دیانا، قاشق رو پر کردم برم سمت دهنش
ارسلان، آخ
دیانا، چیشده
پارت۲۵
دیانا، رفتم غذا رو گرم کنم
.. ۱۵ دقیقه بعد ..
دیانا، بعد یه ربع غذا گرم شد ریختم تو ظرف بردم سمت مبل ارسلان چشاشو بسته بود
صداش کردم ارسلان
ارسلان، جانم
دیانا، غذا اوردم
ارسلان،کنارم نشست میشه بهم بدی
دیانا، نینی ❓️
ارسلان، نه خستم
دیانا، ناگهانی گفتم قربون خستگیت که بهم نگاه کرد اول چشاش از تعجب کرد شده بود بعد یه لبخند شیطونی زد که نگام رو ازش گرفتم
ارسلان، بهم نمیدی
دیانا، قاشق رو پر کردم برم سمت دهنش
ارسلان، آخ
دیانا، چیشده
۷.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.