رمان ماهک پارت 112
#رمان_ماهک #پارت_112
طاهره خانوم خودشو نباخت و لبخندی زد و رو به ارش گفت به به خانومی هم شده واسه خودش، دیگه کم کم وقتشه که خواهرتو سروسامون بدی پسرم.
امیرغذا پرید تو گلوش و شروع کرد به سرفه کردن ترانه هم از حرف طاهره خانوم و واکنش ارش هول شده بود همم بخاطر امیر.
منم که نگم چه حال بدی داشتم. دستام یخ زد و رنگ از روم پرید و ارش هم که فکش منقبض شد، رگ گردنش بیرون زده بود، چهرش سرخ و قفسه سینه ش محکم بالا و پایین میشد و حتی از ظاهرش هم میشد فهمید که چقد عصبانی شده.
بعد از اینکه امیر حالش بهتر شد و همه روی صندلیاشون نشستن ارش با لحن نه چندان خوبی و محکم گفت:
+ ماهک خانوممه خواهرم نیست خانوم.
از واکنشای بعدش و ازینکه اینبار نوبت کیارش بود که به سرفه بیفته و از خجالتای برادر امیر نگم براتون و خودتون میتونید تصور کنید که چه وضع بدی پیش اومده بود.
سه چهار دقیقه ای بعد ارش کنار گوشم گفت ماهک غذاتو خوردی؟ سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم که با صدای بلندی گفت ماهک جان وسایلاتو جمع میکنی بریم؟
صدای اعتراض ترانه و امیر بلند شد که ارش اجازه نداد ادامه بدن و ازشون بابت این دو روز تشکر و عذرخواهی کرد و من هم بعد از اوردن وسایلام از مادر و پدر کیارش و خودش خداحافظی کوتاهی کردم با ارش و ترانه و امیر به سمت بیرون رفتیم.
کنار ماشین امیر شرمنده واسه ارش توضیح داد که زن داداشش ارش رو نمیشناسن و چون تو این دوروز حرفی ازش زده نشده کیارش هم نمیدونسته که من متاهلم و این صحبتا...
حس کردم ارش یکم عصبی شد اما بروی خودم نیاوردم و بالاخره سوار ماشین شدیم و با سرعت وحشتناکی رانندگی میکرد و یهو ترمز زد و اگر کمربمد نبسته بودم با سر میرفتم توی شیشه.
هینی کشیدم و گفتم ارش داری چیکار میکنی نزدیک بود به کشتنمون بدی حرفم تموم نشده بود که فریاد کشید خفه شو ماهک فقط خفه شو.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
طاهره خانوم خودشو نباخت و لبخندی زد و رو به ارش گفت به به خانومی هم شده واسه خودش، دیگه کم کم وقتشه که خواهرتو سروسامون بدی پسرم.
امیرغذا پرید تو گلوش و شروع کرد به سرفه کردن ترانه هم از حرف طاهره خانوم و واکنش ارش هول شده بود همم بخاطر امیر.
منم که نگم چه حال بدی داشتم. دستام یخ زد و رنگ از روم پرید و ارش هم که فکش منقبض شد، رگ گردنش بیرون زده بود، چهرش سرخ و قفسه سینه ش محکم بالا و پایین میشد و حتی از ظاهرش هم میشد فهمید که چقد عصبانی شده.
بعد از اینکه امیر حالش بهتر شد و همه روی صندلیاشون نشستن ارش با لحن نه چندان خوبی و محکم گفت:
+ ماهک خانوممه خواهرم نیست خانوم.
از واکنشای بعدش و ازینکه اینبار نوبت کیارش بود که به سرفه بیفته و از خجالتای برادر امیر نگم براتون و خودتون میتونید تصور کنید که چه وضع بدی پیش اومده بود.
سه چهار دقیقه ای بعد ارش کنار گوشم گفت ماهک غذاتو خوردی؟ سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم که با صدای بلندی گفت ماهک جان وسایلاتو جمع میکنی بریم؟
صدای اعتراض ترانه و امیر بلند شد که ارش اجازه نداد ادامه بدن و ازشون بابت این دو روز تشکر و عذرخواهی کرد و من هم بعد از اوردن وسایلام از مادر و پدر کیارش و خودش خداحافظی کوتاهی کردم با ارش و ترانه و امیر به سمت بیرون رفتیم.
کنار ماشین امیر شرمنده واسه ارش توضیح داد که زن داداشش ارش رو نمیشناسن و چون تو این دوروز حرفی ازش زده نشده کیارش هم نمیدونسته که من متاهلم و این صحبتا...
حس کردم ارش یکم عصبی شد اما بروی خودم نیاوردم و بالاخره سوار ماشین شدیم و با سرعت وحشتناکی رانندگی میکرد و یهو ترمز زد و اگر کمربمد نبسته بودم با سر میرفتم توی شیشه.
هینی کشیدم و گفتم ارش داری چیکار میکنی نزدیک بود به کشتنمون بدی حرفم تموم نشده بود که فریاد کشید خفه شو ماهک فقط خفه شو.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۱۱.۸k
۲۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.