رمان ماهک پارت 111
#رمان_ماهک #پارت_111
باهم رفتیم توی اتاق و دراز کشیدم روی تخت خیلی خسته بودم تو این لباسای بیرون هم معذب بودم از طرفی هم مطمعن بودم که امیر نمیزاره بدون شام بریم خونه. اما علاوه براینا بی قرار هم بودم دلتنگ ماهکم بودم دلم میخاست یه دل سیر بگیرمش توی بغلم و بوسه بارونش کنم.
خیره به صورت نازش بودم که سرشو بالا اورد اما یهو نمیدونم چش شد چشاش رنگ غم گرفت و سرشو پایین انداخت.
باد خنک رو به سردی که توی تراس به صورتم میخورد کماکان حالمو بهتر میکرد. ذهنم درگیر ماهک بود ممکنه بامن کنار اومده باشه؟ توقع زیادی ازش ندارم نمیخام دوستم داشته باشه همینقدر که باهام کنار بیاد هم کافیه.
ماهک✍
یکساعتی از اومدنمون توی اتاق میگذشت مه ترانه اومد توی اتاق و گفت بریم سر میز شام و بابت اینکه مجبور شدیم توی اتاق بمونیم هم کلی معذرت خواهی کرد.
همگی سرمیز نشسته بودیم و هرکس مشغول خوردن شام خوشمزه بود ارش مدام حواسش بهم بود و هرچیزی که میخواستم رو بهم میداد و بیش از همیشه بهم توجه میکرد. توی فکر بودم که صدای مادر کیارش منو به خودم آورد.
+ ترانه جان نگفته بودی دوست به این زیباییو با وقاری داری
ترانه: موقعیتش پیش نیومده بود از ماهک واستون بگم
+ اسمشم مثل خودش زیبا هس.
لبخندی زدم و تشکر کردم که طاهره خانم(مادر کیارش) سر صحبت رو باهام باز کرد و از هرررر چیزی پرسید و کل شجره نامه مو توی ربع ساعت بیرون کشید.
بالاخره ساکت شد و اما چیزی طول نکشید که باز صداش بلند شد
+ ماهک جان شما چند سالته عزیزم
قبل از اینکه چیزی بگم آرش با قدای بلند و رسایی گفت 19 نگاه ها سمتش کشیده شد که باز تکرار کرد 19 سالشه و دست مشت شده شو روی پاش گزاشت.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
باهم رفتیم توی اتاق و دراز کشیدم روی تخت خیلی خسته بودم تو این لباسای بیرون هم معذب بودم از طرفی هم مطمعن بودم که امیر نمیزاره بدون شام بریم خونه. اما علاوه براینا بی قرار هم بودم دلتنگ ماهکم بودم دلم میخاست یه دل سیر بگیرمش توی بغلم و بوسه بارونش کنم.
خیره به صورت نازش بودم که سرشو بالا اورد اما یهو نمیدونم چش شد چشاش رنگ غم گرفت و سرشو پایین انداخت.
باد خنک رو به سردی که توی تراس به صورتم میخورد کماکان حالمو بهتر میکرد. ذهنم درگیر ماهک بود ممکنه بامن کنار اومده باشه؟ توقع زیادی ازش ندارم نمیخام دوستم داشته باشه همینقدر که باهام کنار بیاد هم کافیه.
ماهک✍
یکساعتی از اومدنمون توی اتاق میگذشت مه ترانه اومد توی اتاق و گفت بریم سر میز شام و بابت اینکه مجبور شدیم توی اتاق بمونیم هم کلی معذرت خواهی کرد.
همگی سرمیز نشسته بودیم و هرکس مشغول خوردن شام خوشمزه بود ارش مدام حواسش بهم بود و هرچیزی که میخواستم رو بهم میداد و بیش از همیشه بهم توجه میکرد. توی فکر بودم که صدای مادر کیارش منو به خودم آورد.
+ ترانه جان نگفته بودی دوست به این زیباییو با وقاری داری
ترانه: موقعیتش پیش نیومده بود از ماهک واستون بگم
+ اسمشم مثل خودش زیبا هس.
لبخندی زدم و تشکر کردم که طاهره خانم(مادر کیارش) سر صحبت رو باهام باز کرد و از هرررر چیزی پرسید و کل شجره نامه مو توی ربع ساعت بیرون کشید.
بالاخره ساکت شد و اما چیزی طول نکشید که باز صداش بلند شد
+ ماهک جان شما چند سالته عزیزم
قبل از اینکه چیزی بگم آرش با قدای بلند و رسایی گفت 19 نگاه ها سمتش کشیده شد که باز تکرار کرد 19 سالشه و دست مشت شده شو روی پاش گزاشت.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۱۳.۷k
۲۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.