رمان ماهک پارت 113
#رمان_ماهک #پارت_113
از ترس توی صندلی فرو رفتم و سعی داشتم بغضمو قورت بدم نمیدونم چش شده بود پسره دیوونه.
وقتی رسیدیم در خونه با عصبانیت در ماشینو باز کرد منم اروم پیاده شدم مش رحمت و سمیرا خانم که توی حیاط بودن متوجه اومدن ما شدن و به سمتمون اومدن اونام از اومدن زودتر ارش تعجب کرده بودن.
رفتیم داخل خونه ارش حتی بهم نگاه هم نمینداخت نشسته بود روی مبل و سرشو بین دستاش گرفته بود.
رفتم کنارش دستمو روی شونش گزاشتم و اروم گفتم آرش چیشده خب بیا صحبت کنیم. با صدای گرفته و لرزونی گفت برو بخواب ماهک. دوباره صداش کردم جوابی نداد و هرچه بیشتر تلاش میکردم به حرف بیارمش بدتر بود و نهایتا با فریادی گف برو ماهک برو برو برو.
از جام بلند شدم و با قدمای لرزون به سمت اتاقمون رفتم با هر قدمی که برمیداشتم قطره ای اشک از چشام میچکید اخه ارش چش شده بود چرا بام حرف نزد.
لباسامو بالباس شلوار عروسکی خوابم عوض کردم موهامو ریختم دورم و رفتم توی تراس اتاق، باد خیلی سردی میوزید خودمو بغل کرده بودم و باد موهامو با بازی گرفته بود و سردی هوا تنمو به لرزه انداخته بود.
دلم نمیخواست برم لباس گرم بپوشم اینجوری خودمو تنبیه کرده بودم حالا که زورم به ارش نمیرسید دلم میخواست حرصمو سر خودم خالی کنم. خیره بودم به جای نامعلومی و توی فکر بودم که آرش رو دوشی بافتمو گرفت دورم از پشت گرفتم توی بغلش.
هیچ عکس العملی نشون ندادم چونه شو روی سرم گزاشت و لباشو روی موهام. بوسه ی عمیق و طولانی به سرم زد و با صدای گرفته ای زمزمه کرد، معذرت میخوام.
برم گردوند سمت خودش، دوطرف صورتم و گرفت و سرمو اورد بالا و گفت:
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
از ترس توی صندلی فرو رفتم و سعی داشتم بغضمو قورت بدم نمیدونم چش شده بود پسره دیوونه.
وقتی رسیدیم در خونه با عصبانیت در ماشینو باز کرد منم اروم پیاده شدم مش رحمت و سمیرا خانم که توی حیاط بودن متوجه اومدن ما شدن و به سمتمون اومدن اونام از اومدن زودتر ارش تعجب کرده بودن.
رفتیم داخل خونه ارش حتی بهم نگاه هم نمینداخت نشسته بود روی مبل و سرشو بین دستاش گرفته بود.
رفتم کنارش دستمو روی شونش گزاشتم و اروم گفتم آرش چیشده خب بیا صحبت کنیم. با صدای گرفته و لرزونی گفت برو بخواب ماهک. دوباره صداش کردم جوابی نداد و هرچه بیشتر تلاش میکردم به حرف بیارمش بدتر بود و نهایتا با فریادی گف برو ماهک برو برو برو.
از جام بلند شدم و با قدمای لرزون به سمت اتاقمون رفتم با هر قدمی که برمیداشتم قطره ای اشک از چشام میچکید اخه ارش چش شده بود چرا بام حرف نزد.
لباسامو بالباس شلوار عروسکی خوابم عوض کردم موهامو ریختم دورم و رفتم توی تراس اتاق، باد خیلی سردی میوزید خودمو بغل کرده بودم و باد موهامو با بازی گرفته بود و سردی هوا تنمو به لرزه انداخته بود.
دلم نمیخواست برم لباس گرم بپوشم اینجوری خودمو تنبیه کرده بودم حالا که زورم به ارش نمیرسید دلم میخواست حرصمو سر خودم خالی کنم. خیره بودم به جای نامعلومی و توی فکر بودم که آرش رو دوشی بافتمو گرفت دورم از پشت گرفتم توی بغلش.
هیچ عکس العملی نشون ندادم چونه شو روی سرم گزاشت و لباشو روی موهام. بوسه ی عمیق و طولانی به سرم زد و با صدای گرفته ای زمزمه کرد، معذرت میخوام.
برم گردوند سمت خودش، دوطرف صورتم و گرفت و سرمو اورد بالا و گفت:
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۱۶.۸k
۲۱ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.