رمان ماهک پارت 114
#رمان_ماهک #پارت_114
+ دست خودم نیست ماهک، تو کاری نکردی، از دست توهم ناراحت نیستم، فقط فقط واسم سخته روزی که دیگه نباشی سخته که حس کنم میخوان ازم بگیرنت، سخته ماهک سخته
چشمامو به زمین دوختم. صدام کرد منتظر نگاهش کردم. لب زد، تکلیف این زندگی چیه ماهک حست بمن چیه؟
+ ماهک من میخوامت از روز اول هم میخواستمت که مجبور به ازدواجت کردم، گور بابای مسائلم با مامان و بابا، من میخواستمت و میخوامت اما تو، توچی؟ تو حست نسبت بمن چیه؟
قطره اشکی از چشام افتاد چشماشو بست و گفت ماهک حرف بزن. سرمو پایین انداختم و گفتم آرش من، من دوست دارم همیشه هم داشتم و تنها چیزی که تو این چند ماه به حسم اضافه شد یه حس وابستگی بود من مثل قبل دوست دارم و بیشتر از قبل بهت وابسته ام اما نمیشه، نمیتونم تو برام همون پسر عمویی هستی که با همه وجود دوسش داشتم بازهم میگم، الانم دارم ولی من نمیتونم آرش نمیتونم. باز هق هقم اوج گرفت.
ارش شونمو گرفت و تکونم داد یه تکون وحشتناک و داد کشید، چیو نمیتونی ماهک، چیوووووو حرف بزن نمیتونی منو شوهرت ببینی؟ نمیتونی منو بپذیری؟ نمیتونی منو همسرت بدونی؟ ماهک من شوهرتم قبول کن. ماهک اسم من توی شناسنامته به عنوان شوهرت.
دستمو با خشونت گرفت و برد بالا و حلقمو نشونم داد و گفت ببین این حقلته این حلقه تعهدته این حلقه ایه که من شخصا کردم توی انگشتت.
اشکام تند تند میریخت پایین نفسم بند اومده بود ارش بیش از حد عصبی بود دستمو گرفت و به سمت اتاق کشوندم بین هق هقام گفتم ارش ولم کن.
اونقدری عصبی بود که به حرفم اعتنایی نکنه چندین بار هق زدم ارش ولم کن دستمو ول کن دردم اومد ارش به خودت بیا ولم کن دستمو ولکن.
اما اون توجهی بمن نداشت انگار اصلا نمیشنید من چی میگم. با شتاب پرتم کرد روی تخت و روم خیمه زد و سعی داشت لباسمو ازتنم بیرون بیاره، داد و فریاد فایده ای نداشت بخاطر همین با همه ی توانم سیلی محکمی بهش زدم.
انگار تازه به خودش اومد چون بهت زده از روم بلند شد و دستش روی صورتش بود. همون طور که اشکام میریخت پایین از اتاق بیرون رفتم و رفتم توی اتاق مهمان و درشو قفل کردم و پشت در سر خوردم رو زمین.
سرمو روی پام گذاشتم و سعی کردم به خودم مسلط شم حالم خوب نبود اما چیزی که واضح بود این بود که دیگه سبک شده بودم دیگه حرفمو به ارش زده بودمو حسمو نسبت بهش بیان کرده بودم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
+ دست خودم نیست ماهک، تو کاری نکردی، از دست توهم ناراحت نیستم، فقط فقط واسم سخته روزی که دیگه نباشی سخته که حس کنم میخوان ازم بگیرنت، سخته ماهک سخته
چشمامو به زمین دوختم. صدام کرد منتظر نگاهش کردم. لب زد، تکلیف این زندگی چیه ماهک حست بمن چیه؟
+ ماهک من میخوامت از روز اول هم میخواستمت که مجبور به ازدواجت کردم، گور بابای مسائلم با مامان و بابا، من میخواستمت و میخوامت اما تو، توچی؟ تو حست نسبت بمن چیه؟
قطره اشکی از چشام افتاد چشماشو بست و گفت ماهک حرف بزن. سرمو پایین انداختم و گفتم آرش من، من دوست دارم همیشه هم داشتم و تنها چیزی که تو این چند ماه به حسم اضافه شد یه حس وابستگی بود من مثل قبل دوست دارم و بیشتر از قبل بهت وابسته ام اما نمیشه، نمیتونم تو برام همون پسر عمویی هستی که با همه وجود دوسش داشتم بازهم میگم، الانم دارم ولی من نمیتونم آرش نمیتونم. باز هق هقم اوج گرفت.
ارش شونمو گرفت و تکونم داد یه تکون وحشتناک و داد کشید، چیو نمیتونی ماهک، چیوووووو حرف بزن نمیتونی منو شوهرت ببینی؟ نمیتونی منو بپذیری؟ نمیتونی منو همسرت بدونی؟ ماهک من شوهرتم قبول کن. ماهک اسم من توی شناسنامته به عنوان شوهرت.
دستمو با خشونت گرفت و برد بالا و حلقمو نشونم داد و گفت ببین این حقلته این حلقه تعهدته این حلقه ایه که من شخصا کردم توی انگشتت.
اشکام تند تند میریخت پایین نفسم بند اومده بود ارش بیش از حد عصبی بود دستمو گرفت و به سمت اتاق کشوندم بین هق هقام گفتم ارش ولم کن.
اونقدری عصبی بود که به حرفم اعتنایی نکنه چندین بار هق زدم ارش ولم کن دستمو ول کن دردم اومد ارش به خودت بیا ولم کن دستمو ولکن.
اما اون توجهی بمن نداشت انگار اصلا نمیشنید من چی میگم. با شتاب پرتم کرد روی تخت و روم خیمه زد و سعی داشت لباسمو ازتنم بیرون بیاره، داد و فریاد فایده ای نداشت بخاطر همین با همه ی توانم سیلی محکمی بهش زدم.
انگار تازه به خودش اومد چون بهت زده از روم بلند شد و دستش روی صورتش بود. همون طور که اشکام میریخت پایین از اتاق بیرون رفتم و رفتم توی اتاق مهمان و درشو قفل کردم و پشت در سر خوردم رو زمین.
سرمو روی پام گذاشتم و سعی کردم به خودم مسلط شم حالم خوب نبود اما چیزی که واضح بود این بود که دیگه سبک شده بودم دیگه حرفمو به ارش زده بودمو حسمو نسبت بهش بیان کرده بودم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۲۳.۹k
۲۱ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.