عشق تلخ
عشق تلخ
پارت۴
دستش رو گذاشت روش تا از این بیشتر خون از دست نده از وان برش داشت و برآید استایل بغلش کرد و روش یه پتو انداخت و زود به طرف ماشین رفت با سرعت به سمت بیمارستان می رفت
ویو تهیونگ:
بعد از کار های بیمارستان کنار اتاق ناهی نشسته بودم که دکتر از اتاق بیرون اومد
تهیونگ:چیز جدی که نیست؟
دکتر:خدارو شکر خطر برطرف شده اگه یکم دیرتر می رسوندینش شاید اتفاق بدی می افتاد اما باید تقریبا ۱ ماه از دستشون استفاده نکنن و هر روز پانسمان عوض بشه
تهیونگ:چشم
وارد اتاق شدم و به ناهی که آروم روی تخت دراز کشیده بود و دستش رو با باند بسته بودن نگاه کردم پیشش رفتم و نشستم و آروم دستش رو گرفتم بغض داشت خفم
می کرد که بالاخره بغضم ترکید و زدم زیر گریه که دیدم ناهی چشماش رو داره باز می کنه
تهیونگ:حالت خوبه؟
ناهی:برو با همون دختره وقتت رو بگذرون(بغض)
تهیونگ: سوءتفاهم شده (کل ماجرا رو برای ناهی میگه)
ناهی:تهیونگ ببخشید من زود قضاوت کردم
تهیونگ:اشکال نداره اگه منم بودم اینجوری فکر می کردم ولی حق نداری به خودت آسیب بزنی می دونی چقدر ترسیده بودم
ناهی:(خنده)
بعد از چند روز به خونه رفتیم و حسابی از ناهی مراقبت می کردم ولی سر عوض کردن پانسمان لجبازی می کرد
تهیونگ:ناهی بیا پانسمان رو باید عوض کنم
ناهی:نموخوام(کیوت)
تهیونگ:خودت رو کیوت نکن می دونی که نظرم عوض نمیشه باید پانسمان رو عوض کنم وگرنه عفونت می کنه
ناهی شروع میکنه به دویدن و تهیونگ هم دنبالش که بالاخره ناهی رو می گیره و برآید استایل می برتش روی کاناپه
ناهی:ولم کن
تهیونگ:بچه نیستی که چرا این همه می ترسی تو بیمارستان هم ابرومون رو بردی فقط بهش نگاه نکن و بهم اعتماد کن
ناهی:باشه ولی اگه درد کنه می کشمت
تهیونگ:باشه
آروم شروع کردم به باز کردن باند دستش
ناهی: آیی..می سوزه
تهیونگ:می دونم ولی باید تحمل کنی دستم و بگیر و وقتی دردت اومد فشارش بده باشه؟
ناهی:باش
بالاخره پانسمان رو عوض کردم
چندماه بعد دست ناهی هم خوب شده بود و باهم زندگی خوبی داشتن
پایان
اینم هپی اند
پارت۴
دستش رو گذاشت روش تا از این بیشتر خون از دست نده از وان برش داشت و برآید استایل بغلش کرد و روش یه پتو انداخت و زود به طرف ماشین رفت با سرعت به سمت بیمارستان می رفت
ویو تهیونگ:
بعد از کار های بیمارستان کنار اتاق ناهی نشسته بودم که دکتر از اتاق بیرون اومد
تهیونگ:چیز جدی که نیست؟
دکتر:خدارو شکر خطر برطرف شده اگه یکم دیرتر می رسوندینش شاید اتفاق بدی می افتاد اما باید تقریبا ۱ ماه از دستشون استفاده نکنن و هر روز پانسمان عوض بشه
تهیونگ:چشم
وارد اتاق شدم و به ناهی که آروم روی تخت دراز کشیده بود و دستش رو با باند بسته بودن نگاه کردم پیشش رفتم و نشستم و آروم دستش رو گرفتم بغض داشت خفم
می کرد که بالاخره بغضم ترکید و زدم زیر گریه که دیدم ناهی چشماش رو داره باز می کنه
تهیونگ:حالت خوبه؟
ناهی:برو با همون دختره وقتت رو بگذرون(بغض)
تهیونگ: سوءتفاهم شده (کل ماجرا رو برای ناهی میگه)
ناهی:تهیونگ ببخشید من زود قضاوت کردم
تهیونگ:اشکال نداره اگه منم بودم اینجوری فکر می کردم ولی حق نداری به خودت آسیب بزنی می دونی چقدر ترسیده بودم
ناهی:(خنده)
بعد از چند روز به خونه رفتیم و حسابی از ناهی مراقبت می کردم ولی سر عوض کردن پانسمان لجبازی می کرد
تهیونگ:ناهی بیا پانسمان رو باید عوض کنم
ناهی:نموخوام(کیوت)
تهیونگ:خودت رو کیوت نکن می دونی که نظرم عوض نمیشه باید پانسمان رو عوض کنم وگرنه عفونت می کنه
ناهی شروع میکنه به دویدن و تهیونگ هم دنبالش که بالاخره ناهی رو می گیره و برآید استایل می برتش روی کاناپه
ناهی:ولم کن
تهیونگ:بچه نیستی که چرا این همه می ترسی تو بیمارستان هم ابرومون رو بردی فقط بهش نگاه نکن و بهم اعتماد کن
ناهی:باشه ولی اگه درد کنه می کشمت
تهیونگ:باشه
آروم شروع کردم به باز کردن باند دستش
ناهی: آیی..می سوزه
تهیونگ:می دونم ولی باید تحمل کنی دستم و بگیر و وقتی دردت اومد فشارش بده باشه؟
ناهی:باش
بالاخره پانسمان رو عوض کردم
چندماه بعد دست ناهی هم خوب شده بود و باهم زندگی خوبی داشتن
پایان
اینم هپی اند
- ۳.۹k
- ۲۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط