عشق ویرانگر۲
پارت۴
خندید و بوسه زد به سر سنا منم خندیدم سنا فقط وندتا کلمه یاد داشت و اونم درست نمیتونست بگه یهو سرم درد گرفت نشستم رو زمین دوباره اون دونفر دوباره خاطره های مسخره که به من مربوط نیست تا میومدم بفهمم اسمشون چیه میرفت یه خاطره بعدی صورتاشون تار بود با تکون های شدید سر دردم بهتر شد اقای کیم دیدم که نگران داره بهم نگاه میکنه و سنا داره گریه میکنه
_خوبی
∆اره خوبم چیزی نیست
_مطمئنی
∆اره خوبم ممنون
رفتم پیش سنا و سرشو بوسیدم
∆سنا خانوم دختر خوشگل چرا ناراحت گریه میکنه ؟من خوبم ببین
بغلش کردم و دوباره بوسش کردم که خندید با یه تعظیم کوتاه رفتم تو اتاق سنا و گذاشتمش و شروع کردم بازی کردن با سنا که اجوما اومد گفت صبحونه حاضر سنا بغل کردم و رفتم پایین اقای کیم نشسته بود سنا رو گذاشتم کنار صندلی اقای کیم منم نشستم کنار سنا ذهنم مشغول اون خاطراتی که چند وقته هی میاد سراغم و نمیفهمم چرا اینا رو یادم میاد و نمیدونم کیم چین
∆اقای کیم میتونم من امروز چند ساعت برم بیرون
_چرا
∆باید برم خونه
_باشه تا وقتی تو بیای اجوما از سنا مراقبت میکنه
∆ممنون
بعد از خوردن صبحونه سریع رفتم کیفم برداشتمو رفتم بیرون رفتم خونم و بعد از دوش گرفتم لباسان پوشیدم و زدم بیرون دوباره نامه ؟نفسم کلافه دادم بیرون و نامه باز کردم
؟افرین کارت خوب بود فقط مواظب باش مواظب باش که اگه پاتو کج بزاری هم بابات هم خودت میمیرن کار و درست انجام میدی میدونی که ما شوخی نداریم
عصبی نامه مچاله کردم و زدم به دیوار و جیغ خفه ای کشیدم دوباره اومد یک سال عذابم داد بازم اومد عصبی رفتم بیرون و بعد از دوساعت گشتن برای سنا چندتا عروسک خریدم و راه افتادم سمت عمارت جدیدن این دختر برام خیلی اهمیت دیدا کرده وقتی هنوز دوروز نیست دیدمش من نمیتونم بهش انقدر اهمیت بدم وقتی که میخوام به خاک سیاه بنشونمشون نمیشه ببخشید سنا ولی منم نمیتونم رسیدم عمارت که سردرد من شروع شد سریع قرص خوردم ولی خوب نشد و دوباره اون دختروپسر بعد چند دقیقه خوب شد اینا کین این دو نفر مجهول کین رفتم تو اتاق سنا
∆سلام خانومییی چطوری
تا منو دید خندید
∆ببین برای سنا خانوم چی خریدم
دونه دونه عروسکا رو بهش میدادم و اون ذوق میکرد با این که اتاقش پر از این عروسکا بود ولی بازم ذوق میکرد بغلش کردم و بوسش کردم
∆دوست داری ؟خوشحال شدی
٪ اله
خندیدم و دوباره بوسش کردم و باهاش بازی کردم و خوابوندمش و رفتم بیرون حالا وقت یکم کار کردن ببخشید سنا ببخشید اقای کیم ولی جون بابام خودم همه به این بستگی دارم رفتم تو اتاق کارش خداروشکر کسی نبود سریع رفتم و همه کمدهارو گشتم از هرچی که پیدا کردم عکس گرفتم بیشتر کمداش قفل بود و وقت تنگ رفتم بیرون و اروم رفتم ....
خندید و بوسه زد به سر سنا منم خندیدم سنا فقط وندتا کلمه یاد داشت و اونم درست نمیتونست بگه یهو سرم درد گرفت نشستم رو زمین دوباره اون دونفر دوباره خاطره های مسخره که به من مربوط نیست تا میومدم بفهمم اسمشون چیه میرفت یه خاطره بعدی صورتاشون تار بود با تکون های شدید سر دردم بهتر شد اقای کیم دیدم که نگران داره بهم نگاه میکنه و سنا داره گریه میکنه
_خوبی
∆اره خوبم چیزی نیست
_مطمئنی
∆اره خوبم ممنون
رفتم پیش سنا و سرشو بوسیدم
∆سنا خانوم دختر خوشگل چرا ناراحت گریه میکنه ؟من خوبم ببین
بغلش کردم و دوباره بوسش کردم که خندید با یه تعظیم کوتاه رفتم تو اتاق سنا و گذاشتمش و شروع کردم بازی کردن با سنا که اجوما اومد گفت صبحونه حاضر سنا بغل کردم و رفتم پایین اقای کیم نشسته بود سنا رو گذاشتم کنار صندلی اقای کیم منم نشستم کنار سنا ذهنم مشغول اون خاطراتی که چند وقته هی میاد سراغم و نمیفهمم چرا اینا رو یادم میاد و نمیدونم کیم چین
∆اقای کیم میتونم من امروز چند ساعت برم بیرون
_چرا
∆باید برم خونه
_باشه تا وقتی تو بیای اجوما از سنا مراقبت میکنه
∆ممنون
بعد از خوردن صبحونه سریع رفتم کیفم برداشتمو رفتم بیرون رفتم خونم و بعد از دوش گرفتم لباسان پوشیدم و زدم بیرون دوباره نامه ؟نفسم کلافه دادم بیرون و نامه باز کردم
؟افرین کارت خوب بود فقط مواظب باش مواظب باش که اگه پاتو کج بزاری هم بابات هم خودت میمیرن کار و درست انجام میدی میدونی که ما شوخی نداریم
عصبی نامه مچاله کردم و زدم به دیوار و جیغ خفه ای کشیدم دوباره اومد یک سال عذابم داد بازم اومد عصبی رفتم بیرون و بعد از دوساعت گشتن برای سنا چندتا عروسک خریدم و راه افتادم سمت عمارت جدیدن این دختر برام خیلی اهمیت دیدا کرده وقتی هنوز دوروز نیست دیدمش من نمیتونم بهش انقدر اهمیت بدم وقتی که میخوام به خاک سیاه بنشونمشون نمیشه ببخشید سنا ولی منم نمیتونم رسیدم عمارت که سردرد من شروع شد سریع قرص خوردم ولی خوب نشد و دوباره اون دختروپسر بعد چند دقیقه خوب شد اینا کین این دو نفر مجهول کین رفتم تو اتاق سنا
∆سلام خانومییی چطوری
تا منو دید خندید
∆ببین برای سنا خانوم چی خریدم
دونه دونه عروسکا رو بهش میدادم و اون ذوق میکرد با این که اتاقش پر از این عروسکا بود ولی بازم ذوق میکرد بغلش کردم و بوسش کردم
∆دوست داری ؟خوشحال شدی
٪ اله
خندیدم و دوباره بوسش کردم و باهاش بازی کردم و خوابوندمش و رفتم بیرون حالا وقت یکم کار کردن ببخشید سنا ببخشید اقای کیم ولی جون بابام خودم همه به این بستگی دارم رفتم تو اتاق کارش خداروشکر کسی نبود سریع رفتم و همه کمدهارو گشتم از هرچی که پیدا کردم عکس گرفتم بیشتر کمداش قفل بود و وقت تنگ رفتم بیرون و اروم رفتم ....
۶.۱k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.