𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt¹⁰¹"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt¹⁰¹"
مجبور شدم جلوش لب...اس عو//ض کنم، اینقدر بغض داشتم و ترسیده بودم که بدنم یخ کرده بود... لباسم رو عوض کردم و یکم توی آینه آرایش پخش شده ام رو ترمیم کردم که گفت: +بسه بریم!
سریع سر تکون دادم و ترسیده رفتم سمت در.
خواست در رو باز کنه که یهو مچم رو کشید و افتادم توی بغ//لش... بغضم شکست و بلند زدم زیر گریه.
کوک: +ششش... باشه... توت فرنگی کوچولوی من... گریه نکن... خب چرا منو عصبی میکنی آخه؟
وقتی گریه کردم دستاشو محکم دورم حلقه کرد.
و خم شد موهام رو چندبار بوسید: +خب من عصبانی شدم خیلی تند رفتم خو؟... چیزی نشده... گریه نکن... ازم ترسیدی؟! هوممم؟!
مظلوم نگاهی بهش کردم و لبام از بغض و گریه لرزید که خم شد و کوتاه ل.....بام رو بو//سید.
گریه ام با این کارش کاملا متوقف شد... اشکام رو با دستاش پاک کرد و گفت: +چرا گریه میکنی؟
آرا: _چون... باهام بدرفتاری کردی! (بغض آلود)
کوک: +خب تو چیکار کردی که بدرفتاری کردم؟!
تخس ازش چشم گرفتم و به دیوار دادم.
که گفت: +باشه بسه... بریم!
یکم سر و روم رو درست کردم و حالت جدی به صورتم دادم و از اتاق خارج شدیم...
آهنگ ملایمی در حال پخش بود... ماسک ها هنوز روی صورتمون بود!
کوک آروم تشر زد: +بازوم رو بگیر!
دستم رو دور بازوش حلقه کردم که مرد جوابی جلو اومد و گفت: +اوه... خانوم جوون رو معرفی نمیکنی؟
کوک: +مشخص نیست؟ همراهم هستن!...
مرد: +فقط همراه مهمونی؟!
کوک پوزخند زد: +نه!! همراه توی همچی... زندگی و هرچیزی!! چیه؟! میخوای ازم نقطه ضعف بگیری و بعدها که بدردت خورد بری سراغ مهم های زندگیم؟!
پسره سریع گفت: ن..نه! اصلا! همچین جسارتی نمیکنم ک با شما دشمنی کنم...
مجبور شدم جلوش لب...اس عو//ض کنم، اینقدر بغض داشتم و ترسیده بودم که بدنم یخ کرده بود... لباسم رو عوض کردم و یکم توی آینه آرایش پخش شده ام رو ترمیم کردم که گفت: +بسه بریم!
سریع سر تکون دادم و ترسیده رفتم سمت در.
خواست در رو باز کنه که یهو مچم رو کشید و افتادم توی بغ//لش... بغضم شکست و بلند زدم زیر گریه.
کوک: +ششش... باشه... توت فرنگی کوچولوی من... گریه نکن... خب چرا منو عصبی میکنی آخه؟
وقتی گریه کردم دستاشو محکم دورم حلقه کرد.
و خم شد موهام رو چندبار بوسید: +خب من عصبانی شدم خیلی تند رفتم خو؟... چیزی نشده... گریه نکن... ازم ترسیدی؟! هوممم؟!
مظلوم نگاهی بهش کردم و لبام از بغض و گریه لرزید که خم شد و کوتاه ل.....بام رو بو//سید.
گریه ام با این کارش کاملا متوقف شد... اشکام رو با دستاش پاک کرد و گفت: +چرا گریه میکنی؟
آرا: _چون... باهام بدرفتاری کردی! (بغض آلود)
کوک: +خب تو چیکار کردی که بدرفتاری کردم؟!
تخس ازش چشم گرفتم و به دیوار دادم.
که گفت: +باشه بسه... بریم!
یکم سر و روم رو درست کردم و حالت جدی به صورتم دادم و از اتاق خارج شدیم...
آهنگ ملایمی در حال پخش بود... ماسک ها هنوز روی صورتمون بود!
کوک آروم تشر زد: +بازوم رو بگیر!
دستم رو دور بازوش حلقه کردم که مرد جوابی جلو اومد و گفت: +اوه... خانوم جوون رو معرفی نمیکنی؟
کوک: +مشخص نیست؟ همراهم هستن!...
مرد: +فقط همراه مهمونی؟!
کوک پوزخند زد: +نه!! همراه توی همچی... زندگی و هرچیزی!! چیه؟! میخوای ازم نقطه ضعف بگیری و بعدها که بدردت خورد بری سراغ مهم های زندگیم؟!
پسره سریع گفت: ن..نه! اصلا! همچین جسارتی نمیکنم ک با شما دشمنی کنم...
۵.۸k
۰۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.