𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt¹⁰²"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt¹⁰²"
کوک: (پوزخند)
بی تفاوت سمت میز رفت که ظاهرا دقیقا جای از قبل طراحی شده برای جونگکوک بود.
آروم زمزمه کرد: +تهیونگ کجاست؟! چطور پیداش نیست؟ پسره... اوففف
ازش دلخور بودم اما آروم گفتم: _کی هست اینی که میگی؟!
کوک: +مهم نیست!...
دیگه تا پایان مهمونی حرف زیادی نزدیم و فقط کوتاه رقصیدیم... منو تا خونه عمو رسوند و بعد خودش رفت.
رفتم توی خونه و خواستم وارد اتاق بشم که با صدای بابا یخ کردم:
پ.آ: کجا بودی؟!
میخ شدم... چند ثانیه بعد هل زده برگشتم سمت بابا و خداروشکر قبل از پیاده شدن ماسک رو در آورده بودم.
آرا: _آ..آپا... من... یعنی... ت...تولد دوستم بودم... اوهوم!
پ.آ: تا این ساعت آرا؟ کدوم دوست؟ مگه توی کره دوستی داری؟
آرا: _آم... راستش چند روز پیش یه دوست جدید پیدا کردم بابا...
پ.آ: رفتی به مهمونی دوستی که چندروزه میشناسی؟ مهمونی ها همیشه هم امن نیست!
آرا: _ببخشید... ایندفعه ازتون مشورت میگیرم... راستش خستهام فردا کامل تر در موردش حرف بزنیم خب؟! شب خوش...
دیگه منتظر حرفی نموندم ک با همون قلبی که به سرعت نور میتپد خودمو توی اتاق جییونگ انداختم و نفهمیدم چطور دوش گرفتم و خوابیدم.
(شش ماه بعد)
خندید و من رو روی اپن نشوند: +باید حتما بری خونه؟
آرا: _خیلی دلم میخواست بمونم... اما خب بعد بابام نمیگه کجا بودی؟... مخصوصا بخاطر دانشگاه خیلی گیر شده تازگیا... میدونی که عشقم!!
کوک: +اوهوم (و استیک هارو برگردوند)
آرا: _میگممم... عاممم... چیزه...
کوک: (پوزخند)
بی تفاوت سمت میز رفت که ظاهرا دقیقا جای از قبل طراحی شده برای جونگکوک بود.
آروم زمزمه کرد: +تهیونگ کجاست؟! چطور پیداش نیست؟ پسره... اوففف
ازش دلخور بودم اما آروم گفتم: _کی هست اینی که میگی؟!
کوک: +مهم نیست!...
دیگه تا پایان مهمونی حرف زیادی نزدیم و فقط کوتاه رقصیدیم... منو تا خونه عمو رسوند و بعد خودش رفت.
رفتم توی خونه و خواستم وارد اتاق بشم که با صدای بابا یخ کردم:
پ.آ: کجا بودی؟!
میخ شدم... چند ثانیه بعد هل زده برگشتم سمت بابا و خداروشکر قبل از پیاده شدن ماسک رو در آورده بودم.
آرا: _آ..آپا... من... یعنی... ت...تولد دوستم بودم... اوهوم!
پ.آ: تا این ساعت آرا؟ کدوم دوست؟ مگه توی کره دوستی داری؟
آرا: _آم... راستش چند روز پیش یه دوست جدید پیدا کردم بابا...
پ.آ: رفتی به مهمونی دوستی که چندروزه میشناسی؟ مهمونی ها همیشه هم امن نیست!
آرا: _ببخشید... ایندفعه ازتون مشورت میگیرم... راستش خستهام فردا کامل تر در موردش حرف بزنیم خب؟! شب خوش...
دیگه منتظر حرفی نموندم ک با همون قلبی که به سرعت نور میتپد خودمو توی اتاق جییونگ انداختم و نفهمیدم چطور دوش گرفتم و خوابیدم.
(شش ماه بعد)
خندید و من رو روی اپن نشوند: +باید حتما بری خونه؟
آرا: _خیلی دلم میخواست بمونم... اما خب بعد بابام نمیگه کجا بودی؟... مخصوصا بخاطر دانشگاه خیلی گیر شده تازگیا... میدونی که عشقم!!
کوک: +اوهوم (و استیک هارو برگردوند)
آرا: _میگممم... عاممم... چیزه...
۱۴.۵k
۰۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.