بادیگارد جذاب من ...
بادیگارد جذاب من ...
پارت هجده
______
ویو ا.ت
اشک از چشماش جاری شد ...آه باورش نمیشد که گول خورده بود...چرا اعتماد کرده بود ؟!الان چیکار میکرد ؟!...باید به جونگکوک میگفت ؟! چه فایده ای داشت ؟!...که...
صدای کسی رو شنید ...سرش رو بالا آورد
ات:جیمین!
_(خنده) ا.ت...تو ، تو باور کردی ؟!
ات:چ،چی؟!
جیمین ا.ت رو بغل کرد
_هی دختر کوچولو من اونقدر ها هم سنگدل نیستم تا آخر پای کاری که انجام دادم هستم... مطمئن باش ...هیچوقت ولت نمیکنم ...
ات:این نامه ...
_شوخی بود ا.ت...
گریه ا.ت شدت گرفت و آروم با مشت هاش به سینه جیمین ضربه میزد
ات:توعه عوضی ...من فکر کردم ...رفتی ...جیمین ...فکر کردم من رو...
_ببخشید ...ببخشید کوچولو اگر اینجوری باهات شوخی کردم خب ؟!...ببخشید
ا.ت دستش هاش رو دور کمر جیمین سفت تر کرد و خودش رو بیشتر تو بغل جیمین فرو برد
_کوچولوی من ...
ات:هی ...تو خودت هم کوچولویی
_چی؟!
ات: عامم...هیچی ...هیچی من و بغل میکنی ؟!
جیمین خنده ای کرد ...ا.ت رو بلند کرد و همینجوری که بغلش کرده بود رفت تو آشپزخونه ...و روی صندلی نشست
_خب چی میخوری ؟!
ات:عومم پنکیک ...
_چشم بانو
ات:(خنده)
پرش زمانی به چند روز بعد ...
ویو ا.ت
روی تخت نشسته بود ..حالش اصلا خوب نبود ...همین بد بودن حالش جیمین رو خیلی نگران کرده بود ...
سردرد، سرگیجه ، بدن درد،تهوع ...همه و همه پشت سر هم روی سرش خراب شده بودن ...
جیمین با یه لیوان آب پرتغال وارد اتاق شد
_ا.ت...عزیزم بیا این رو بخور ...
ات:نمیخوام جیمینا ...
_ات...اذیت نکن دیگه ...یکم حالت جا بیاد
لیوان رو از دستش گرفت ...یه قلوپ از روش خورد که باعث حالت تهوع شد و رفت تو دستشویی ...
*دو دقیقه بعد*
_این دفعه دیگه جدیم ا.ت...باید بریم بیمارستان
ات:جیمین من...
_همین الانن(عصبی و جدی)
پرش زمانی *
روی صندلی روبرو دکتر نشسته بودند...ا.ت با سرم و آمپولی که زده بود حالش بهتر شده بود و سرش رو روی شونه جیمین گذاشته بود
_دکتر...این علائم چیه ؟؟
دکتر@:خب باید بگم ...خانم جئون ...باردارند
ا.ت و جیمین به هم نگاه کردند
_چی؟!
@خانم جئون حامله هست ...فضولی نباشه اما...دختر جان تو هنوز تازه دانشگاهت رو تمام کردی...با این کار ...خودت رو بدبخت میکنی ...من پیشنهاد میکنم بچه رو س،،ق،،،ط کنید ..این به نفع...
_به شما ربطی نداره آقا ...(عصبی)
جیمین دست ا.ت رو گرفت و از بیمارستان رفت بیرون ...سوار ماشین شدند
ات:جیمین...
_هیسس...هیچی نگو ا.ت...هیچی
ا.ت:....
نظر یادت نره رفیق !!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMIN#fake
پارت هجده
______
ویو ا.ت
اشک از چشماش جاری شد ...آه باورش نمیشد که گول خورده بود...چرا اعتماد کرده بود ؟!الان چیکار میکرد ؟!...باید به جونگکوک میگفت ؟! چه فایده ای داشت ؟!...که...
صدای کسی رو شنید ...سرش رو بالا آورد
ات:جیمین!
_(خنده) ا.ت...تو ، تو باور کردی ؟!
ات:چ،چی؟!
جیمین ا.ت رو بغل کرد
_هی دختر کوچولو من اونقدر ها هم سنگدل نیستم تا آخر پای کاری که انجام دادم هستم... مطمئن باش ...هیچوقت ولت نمیکنم ...
ات:این نامه ...
_شوخی بود ا.ت...
گریه ا.ت شدت گرفت و آروم با مشت هاش به سینه جیمین ضربه میزد
ات:توعه عوضی ...من فکر کردم ...رفتی ...جیمین ...فکر کردم من رو...
_ببخشید ...ببخشید کوچولو اگر اینجوری باهات شوخی کردم خب ؟!...ببخشید
ا.ت دستش هاش رو دور کمر جیمین سفت تر کرد و خودش رو بیشتر تو بغل جیمین فرو برد
_کوچولوی من ...
ات:هی ...تو خودت هم کوچولویی
_چی؟!
ات: عامم...هیچی ...هیچی من و بغل میکنی ؟!
جیمین خنده ای کرد ...ا.ت رو بلند کرد و همینجوری که بغلش کرده بود رفت تو آشپزخونه ...و روی صندلی نشست
_خب چی میخوری ؟!
ات:عومم پنکیک ...
_چشم بانو
ات:(خنده)
پرش زمانی به چند روز بعد ...
ویو ا.ت
روی تخت نشسته بود ..حالش اصلا خوب نبود ...همین بد بودن حالش جیمین رو خیلی نگران کرده بود ...
سردرد، سرگیجه ، بدن درد،تهوع ...همه و همه پشت سر هم روی سرش خراب شده بودن ...
جیمین با یه لیوان آب پرتغال وارد اتاق شد
_ا.ت...عزیزم بیا این رو بخور ...
ات:نمیخوام جیمینا ...
_ات...اذیت نکن دیگه ...یکم حالت جا بیاد
لیوان رو از دستش گرفت ...یه قلوپ از روش خورد که باعث حالت تهوع شد و رفت تو دستشویی ...
*دو دقیقه بعد*
_این دفعه دیگه جدیم ا.ت...باید بریم بیمارستان
ات:جیمین من...
_همین الانن(عصبی و جدی)
پرش زمانی *
روی صندلی روبرو دکتر نشسته بودند...ا.ت با سرم و آمپولی که زده بود حالش بهتر شده بود و سرش رو روی شونه جیمین گذاشته بود
_دکتر...این علائم چیه ؟؟
دکتر@:خب باید بگم ...خانم جئون ...باردارند
ا.ت و جیمین به هم نگاه کردند
_چی؟!
@خانم جئون حامله هست ...فضولی نباشه اما...دختر جان تو هنوز تازه دانشگاهت رو تمام کردی...با این کار ...خودت رو بدبخت میکنی ...من پیشنهاد میکنم بچه رو س،،ق،،،ط کنید ..این به نفع...
_به شما ربطی نداره آقا ...(عصبی)
جیمین دست ا.ت رو گرفت و از بیمارستان رفت بیرون ...سوار ماشین شدند
ات:جیمین...
_هیسس...هیچی نگو ا.ت...هیچی
ا.ت:....
نظر یادت نره رفیق !!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMIN#fake
۱۲.۹k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.