دختر کیم ...
دختر کیم ...
پارت پونزده
________
یک نفر اومد داخل و آروم حرف زد
@نامجون...نامجون (آروم)
نامجون سرش رو از روی پاهای لخت ا.ت برداشت و ...
_ بله...سولهی ...
@هیشش...بلند شو تا بابا نیامده ...بلند شو (آروم)
نامجون بلند شد سمت ا.ت برگشت ...
_ا.ت بلند شو ...
ات:من با تو جایی نمیام
_ا.ت(تعجب)...ما در موردش حرف زدیم ...الان فقط باید بلند شی بریم
ات:حاظرم اینجا بمیرم ولی با تو جایی نیام
@نامجون بدو بادیگارد ها دارن نزدیک میشن ...
_ا.ت...
ات:فقط گمشو برو ...
نامجون سمت در رفت ...خواست از در خارج بشه که وایستاد
@نامجون !...
سمت ا.ت برگشت
_ا.ت خواهش میکنم
بادیگارد: کی اونجاست !
@نامجونن
بادیگارد ها سمت انبار رسیدن و سمت نامجون حرکت کردن که سولهی باهاشون درگیر شد
نامجون ا.ت رو بغل کرد و سرش رو به سی،نش چسبوند
_هیچ جا رو نبین ا.ت...
بدو بدو سمت در حرکت کرد
بادیگارد :اون دو نفر رو بگیرید(داد)
دو بادیگارد:چشم
دو تا بادیگارد دنبال نامجون دویدن
ات:نامجون!
_هیشش نگاه نکن
در کسری از ثانیه صدای شلیک اومد ...
پرش زمانی*
ویو ا.ت رو مبل نشسته بود ...استرس کل وجودش رو گرفته بود اون پسر، نامجون دو تا تیر خورده بود اما...باز هم به دویدن ادامه داده بود ...دکتر جانگ داخل اتاق بالاسرش بود ....
آیشش دختر تو چه احمقی ...اون به خاطر تو تیر خورد اگر تو لج نمیکردی...
صدای داد نامجون در اومد که باعث گریه ات شد
دکتر جانگ بعد از چند دقیقه اومد بیرون
ات: چیشد؟!
دکتر جانگ:حالشون خوبه ...تیر ها رو در آوردم ...
ات:میتونم ببینمش؟؟
دکتر جانگ:بله برید ببینید الان تو حالت خواب و بیداری هست
ات:ممنون
سمت اتاق دوید
در رو باز کرد و وارد اتاق شد ...پشت سرش در رو بست
ات:نامجون
_ا.ت(نامجون ضعیف حرف میزنه)
ات:ببخشید(گریه)
_ا.ت ...آروم باش ...تروخدا گریه نکن
ات:ببخشید نامجونا ...تقصیر منه...
نامجون ا.ت رو تو بغلش گرفت
_هی ا.ت...هیچی تقصیر تو نبود ..تقصیر من بود که نتونستم درست فرار کنم
ات:نامجون در مورد حرف های پدرت...
_م،من ..من کاری انجام ...ن،ندادم (خوابید)
ات:نامجون ...نامجون ...
از تو بغلش در اومد موهاش رو از جلو چشمش کنار داد
ات:دلم برات تنگ شده بود نامجونا ...
بلند شد و از اتاق اومد بیرون ...
سمت آشپزخونه رفت و غذا درست کرد خودش خورد و برای نامجون رو همون روی گاز گذاشت ...
پرش زمانی به شب*ساعت ۳:۰۰*
ویو نامجون
از روی تخت بلند شد و سمت پایین رفت ...ا.ت رو دید که روی مبل خوابش برده بود ...
پتویی گرفت و روی ا.ت انداخت که ا.ت بیدار شد
ادامه کامنت !
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#NAMJOON
پارت پونزده
________
یک نفر اومد داخل و آروم حرف زد
@نامجون...نامجون (آروم)
نامجون سرش رو از روی پاهای لخت ا.ت برداشت و ...
_ بله...سولهی ...
@هیشش...بلند شو تا بابا نیامده ...بلند شو (آروم)
نامجون بلند شد سمت ا.ت برگشت ...
_ا.ت بلند شو ...
ات:من با تو جایی نمیام
_ا.ت(تعجب)...ما در موردش حرف زدیم ...الان فقط باید بلند شی بریم
ات:حاظرم اینجا بمیرم ولی با تو جایی نیام
@نامجون بدو بادیگارد ها دارن نزدیک میشن ...
_ا.ت...
ات:فقط گمشو برو ...
نامجون سمت در رفت ...خواست از در خارج بشه که وایستاد
@نامجون !...
سمت ا.ت برگشت
_ا.ت خواهش میکنم
بادیگارد: کی اونجاست !
@نامجونن
بادیگارد ها سمت انبار رسیدن و سمت نامجون حرکت کردن که سولهی باهاشون درگیر شد
نامجون ا.ت رو بغل کرد و سرش رو به سی،نش چسبوند
_هیچ جا رو نبین ا.ت...
بدو بدو سمت در حرکت کرد
بادیگارد :اون دو نفر رو بگیرید(داد)
دو بادیگارد:چشم
دو تا بادیگارد دنبال نامجون دویدن
ات:نامجون!
_هیشش نگاه نکن
در کسری از ثانیه صدای شلیک اومد ...
پرش زمانی*
ویو ا.ت رو مبل نشسته بود ...استرس کل وجودش رو گرفته بود اون پسر، نامجون دو تا تیر خورده بود اما...باز هم به دویدن ادامه داده بود ...دکتر جانگ داخل اتاق بالاسرش بود ....
آیشش دختر تو چه احمقی ...اون به خاطر تو تیر خورد اگر تو لج نمیکردی...
صدای داد نامجون در اومد که باعث گریه ات شد
دکتر جانگ بعد از چند دقیقه اومد بیرون
ات: چیشد؟!
دکتر جانگ:حالشون خوبه ...تیر ها رو در آوردم ...
ات:میتونم ببینمش؟؟
دکتر جانگ:بله برید ببینید الان تو حالت خواب و بیداری هست
ات:ممنون
سمت اتاق دوید
در رو باز کرد و وارد اتاق شد ...پشت سرش در رو بست
ات:نامجون
_ا.ت(نامجون ضعیف حرف میزنه)
ات:ببخشید(گریه)
_ا.ت ...آروم باش ...تروخدا گریه نکن
ات:ببخشید نامجونا ...تقصیر منه...
نامجون ا.ت رو تو بغلش گرفت
_هی ا.ت...هیچی تقصیر تو نبود ..تقصیر من بود که نتونستم درست فرار کنم
ات:نامجون در مورد حرف های پدرت...
_م،من ..من کاری انجام ...ن،ندادم (خوابید)
ات:نامجون ...نامجون ...
از تو بغلش در اومد موهاش رو از جلو چشمش کنار داد
ات:دلم برات تنگ شده بود نامجونا ...
بلند شد و از اتاق اومد بیرون ...
سمت آشپزخونه رفت و غذا درست کرد خودش خورد و برای نامجون رو همون روی گاز گذاشت ...
پرش زمانی به شب*ساعت ۳:۰۰*
ویو نامجون
از روی تخت بلند شد و سمت پایین رفت ...ا.ت رو دید که روی مبل خوابش برده بود ...
پتویی گرفت و روی ا.ت انداخت که ا.ت بیدار شد
ادامه کامنت !
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#NAMJOON
۱۲.۸k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.