بادیگارد جذاب من ...
بادیگارد جذاب من ...
پارت نوزدهم
_______
ات:جیمین...
_هیسس...هیچی نگو ا.ت...هیچی نگو...
ا.ت سکوت کرد جیمین سرش رو روی فرمان گذاشت ...نفس عمیقی کشید
_حرف های دکتر رو فراموش کن ...نمیزارم بچه رو سق،،ط کنی ...این کاریه که خودم کردم ...پاش هم وایمیستم ا.ت...حق نداری حتی برای سق،،ط بچه نزدیک بیمارستان ها بشی وگرنه قلم پات رو میشکنم
ات:جیمین ...چی میگی معلوم هست ؟!...من حاملم میفهمی ؟!...نمیخوام ...نمیخوامم بچه رو نگه دارم...
_خفه شووو ...ا.ت...میتونی درک کنی نه؟!...میتونی درک کنی ؟!...اون بچس...پدرش منم و مادرش تو ...ما هردومون خوب میدونستیم که اون اتفاق قراره بیافته ...ا.ت...
ات:من ...من میترسم ...من نمیتونم(گریه)
جیمین ا.ت رو بغل کرد ...
_ا.ت عزیزم من پیشتم ...قسم میخورم نزارم اتفاقی بیفته ...نه برای تو نه برای اون کوچولوی تو شکمت ...
ات:میشه...بریم خونه؟!
_اره عزیزم ...بریم
سمت خونه حرکت کرد ...بعد از نیم ساعت رسید وارد خونه شدند
ات:من میخوام بخوابم ...
_باشه....برو ...
ویو جیمین
روی مبل نشست و تکیه داد ...چشماش رو بست ...آه این چی بود وسط این زندگی ...بچه ...آخخ خدا لعنتت کنه جیمین اون شب ...دستش رو کلافه تو موهاش برد...روی مبل دراز کشید و آرنجش رو روی سرش گذاشت ...نمیتونه بچه رو بکشه ...هرچی نباشه تقصیر خودش بود که بدون هیچ کاری با ا.ت راب،،،،،،طه برقرار کرد ...اون الان پدر اون بچه ...ا.ت رو بکشه!؟...وایی خدایا...این ذهنش مگه آروم میشد !...گوشیش زنگ خورد و اسم سوهی نمایان شد نکنه فهمیده ؟!
گوشی رو جواب داد
_بله؟!
@جیمین چه غلطی کردی تو معلوم هست؟!
_تو از کجا فهمیدی ؟!
@مهم نیست جیمین ...ببین چی میگم وجود یه بچه هم برای تو مشکله هم برای باند ...براتون نوبت میگیرم میرید بچه رو سق،،،ط میکنید ...
_سوهی...اون بچه رو نمیکشم ...فهمیدی؟! نمیکشم...حالا هی تو تلاش کن ...
تلفن رو قطع کرد ... و گوشی رو روی میز انداخت .....بلند شد و یکم غذا برای خودش و ا.ت درست کرد ...رفت بالا تو اتاق و در رو باز کرد ...ا.ت کامل زیر پتو بود ...
_ا.ت؟!
_ا.ت خوبی؟؟....ا.ت!
سمتش رفت و پتو رو کنار زد که...
نظر یادت نره رفیق!!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMIN#fake
پارت نوزدهم
_______
ات:جیمین...
_هیسس...هیچی نگو ا.ت...هیچی نگو...
ا.ت سکوت کرد جیمین سرش رو روی فرمان گذاشت ...نفس عمیقی کشید
_حرف های دکتر رو فراموش کن ...نمیزارم بچه رو سق،،ط کنی ...این کاریه که خودم کردم ...پاش هم وایمیستم ا.ت...حق نداری حتی برای سق،،ط بچه نزدیک بیمارستان ها بشی وگرنه قلم پات رو میشکنم
ات:جیمین ...چی میگی معلوم هست ؟!...من حاملم میفهمی ؟!...نمیخوام ...نمیخوامم بچه رو نگه دارم...
_خفه شووو ...ا.ت...میتونی درک کنی نه؟!...میتونی درک کنی ؟!...اون بچس...پدرش منم و مادرش تو ...ما هردومون خوب میدونستیم که اون اتفاق قراره بیافته ...ا.ت...
ات:من ...من میترسم ...من نمیتونم(گریه)
جیمین ا.ت رو بغل کرد ...
_ا.ت عزیزم من پیشتم ...قسم میخورم نزارم اتفاقی بیفته ...نه برای تو نه برای اون کوچولوی تو شکمت ...
ات:میشه...بریم خونه؟!
_اره عزیزم ...بریم
سمت خونه حرکت کرد ...بعد از نیم ساعت رسید وارد خونه شدند
ات:من میخوام بخوابم ...
_باشه....برو ...
ویو جیمین
روی مبل نشست و تکیه داد ...چشماش رو بست ...آه این چی بود وسط این زندگی ...بچه ...آخخ خدا لعنتت کنه جیمین اون شب ...دستش رو کلافه تو موهاش برد...روی مبل دراز کشید و آرنجش رو روی سرش گذاشت ...نمیتونه بچه رو بکشه ...هرچی نباشه تقصیر خودش بود که بدون هیچ کاری با ا.ت راب،،،،،،طه برقرار کرد ...اون الان پدر اون بچه ...ا.ت رو بکشه!؟...وایی خدایا...این ذهنش مگه آروم میشد !...گوشیش زنگ خورد و اسم سوهی نمایان شد نکنه فهمیده ؟!
گوشی رو جواب داد
_بله؟!
@جیمین چه غلطی کردی تو معلوم هست؟!
_تو از کجا فهمیدی ؟!
@مهم نیست جیمین ...ببین چی میگم وجود یه بچه هم برای تو مشکله هم برای باند ...براتون نوبت میگیرم میرید بچه رو سق،،،ط میکنید ...
_سوهی...اون بچه رو نمیکشم ...فهمیدی؟! نمیکشم...حالا هی تو تلاش کن ...
تلفن رو قطع کرد ... و گوشی رو روی میز انداخت .....بلند شد و یکم غذا برای خودش و ا.ت درست کرد ...رفت بالا تو اتاق و در رو باز کرد ...ا.ت کامل زیر پتو بود ...
_ا.ت؟!
_ا.ت خوبی؟؟....ا.ت!
سمتش رفت و پتو رو کنار زد که...
نظر یادت نره رفیق!!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMIN#fake
۱۳.۶k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.