منطقه ممنوعه عشق
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:20
توراه نگاه های خشمگین جیمین رو روی خودم حس میکردم.
آدمی نبود که وقتی گریه میکنم دعوام کنه.
ولی بعدا خوب حسابمو میرسید.
ات:داداش...کی میرسیممم؟
جیمین:الان میرسیم.
مثل خر داشتم زجه میزدم.
بلخره رسیدیم.
جیمین رفت داخل و با یه ویلچر اومد.
منو گذاشت رو ویلچر و برد داخل.
وارد اتاق پانسمان شدیم.
منو رو تخت گذاشت یه لباس برام آوردن.
همه بیرون رفتن و لیا تنم کرد.
بعد خانم دکتر اومد.
و اول یود زد که از شدت سوزش مثل خر هر میزدم.
بعد کرم زدو پانسمان کرد.
دماغم خدا رو شکر چیزیش نشده بود.
صورتمو کرم زد و با چسب پوشوند.
کمی رو تخت دراز کشیدم تا بی حس شه.
....
وارد خونه مجردی منو جیمین شدیم که غر غرای جیمین بلند شد
جیمین:چقد دست و پا چلفتی شدی ات نمیتونی زیر پاتو ببینی؟(داد)
لیا:جیمین آروم باش حالش خوب نیست.
جیمین:غلط میکنه دیگه دفع بدی بیام میبینم دلو دماغش و زخمی کرده.
ات:بس کن.
انگار خودم خاستم اینطور شم.
من بهت گفتم به جیمین زنگ نزن فقط بلده اذیتم کنه.از بچگی اینطور بود.
لیا:بیا دیدی جیمین؟
بعد منو به سمت اتاقم برد و گذاشتم رو تخت.
لیا:خوبی؟
ات:بد نیستم.ولی صورتم هنوز میسوزه.میشه گوشیم بدی؟.
گوشیم داد به ساعت نگاه کردم ۱ بعد از ظهر بود.
باید هر جور شده اون کافه میرفتم.و با یونگ شین حرف میزدم.
به یونگ شین زنگ زدم که.
..:موجودی حساب شما برای برقراری ارتباط کافی نمی باشد.لطفا در صورت دارا بودن موجودی دوباره تماس بگیرید.
ات:هعی خدااااا لیااااااا.
لیا:چیه؟
ات:گوشیتو میدی من موجودیم تموم شده
لیا:بگیر
ازش گرفتم و به یونگ شین زنگ زدم.
با چشم به لیا فهموندم بره و درم پشت سرش ببنده.
یونگ شین:بله؟
ات:منم ات.
یونگ شین:خوبی؟
ات:ام میگم ساعت ۶ بیام دیگه؟
یونگ شین:اره.
ات:خب اوکی.خدافظ
یونگ شین:خدافظ.
گوشیو قطع کردم و رو تخت دراز کشیدم.
که خابم برد.
پارت:20
توراه نگاه های خشمگین جیمین رو روی خودم حس میکردم.
آدمی نبود که وقتی گریه میکنم دعوام کنه.
ولی بعدا خوب حسابمو میرسید.
ات:داداش...کی میرسیممم؟
جیمین:الان میرسیم.
مثل خر داشتم زجه میزدم.
بلخره رسیدیم.
جیمین رفت داخل و با یه ویلچر اومد.
منو گذاشت رو ویلچر و برد داخل.
وارد اتاق پانسمان شدیم.
منو رو تخت گذاشت یه لباس برام آوردن.
همه بیرون رفتن و لیا تنم کرد.
بعد خانم دکتر اومد.
و اول یود زد که از شدت سوزش مثل خر هر میزدم.
بعد کرم زدو پانسمان کرد.
دماغم خدا رو شکر چیزیش نشده بود.
صورتمو کرم زد و با چسب پوشوند.
کمی رو تخت دراز کشیدم تا بی حس شه.
....
وارد خونه مجردی منو جیمین شدیم که غر غرای جیمین بلند شد
جیمین:چقد دست و پا چلفتی شدی ات نمیتونی زیر پاتو ببینی؟(داد)
لیا:جیمین آروم باش حالش خوب نیست.
جیمین:غلط میکنه دیگه دفع بدی بیام میبینم دلو دماغش و زخمی کرده.
ات:بس کن.
انگار خودم خاستم اینطور شم.
من بهت گفتم به جیمین زنگ نزن فقط بلده اذیتم کنه.از بچگی اینطور بود.
لیا:بیا دیدی جیمین؟
بعد منو به سمت اتاقم برد و گذاشتم رو تخت.
لیا:خوبی؟
ات:بد نیستم.ولی صورتم هنوز میسوزه.میشه گوشیم بدی؟.
گوشیم داد به ساعت نگاه کردم ۱ بعد از ظهر بود.
باید هر جور شده اون کافه میرفتم.و با یونگ شین حرف میزدم.
به یونگ شین زنگ زدم که.
..:موجودی حساب شما برای برقراری ارتباط کافی نمی باشد.لطفا در صورت دارا بودن موجودی دوباره تماس بگیرید.
ات:هعی خدااااا لیااااااا.
لیا:چیه؟
ات:گوشیتو میدی من موجودیم تموم شده
لیا:بگیر
ازش گرفتم و به یونگ شین زنگ زدم.
با چشم به لیا فهموندم بره و درم پشت سرش ببنده.
یونگ شین:بله؟
ات:منم ات.
یونگ شین:خوبی؟
ات:ام میگم ساعت ۶ بیام دیگه؟
یونگ شین:اره.
ات:خب اوکی.خدافظ
یونگ شین:خدافظ.
گوشیو قطع کردم و رو تخت دراز کشیدم.
که خابم برد.
۷.۷k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.