اشک حسرت پارت۱۰۶
#اشک حسرت #پارت۱۰۶
سعید:
ناراحت نگاش کردم وگفتم : درکت می کنم پانیذ ولی چیکار کنم نمی خواستم تو ناراحت بشی هر چی خدا بخواد همون میشه
با بغض گفت : نمی تونم تحمل کنم سعید ..بابام تنها کسی که برام مونده ...
کنارش نشستم سرشو گذاشت رو شونه ام وگریه می کرد
یکم که اروم شد اروم گفتم : بریم پانیذ فردا دوباره میایم .
با چشای اشکی نگاهم کرد وگفت : آره بریم
بلند شدم اونم بلند ودستمو گرفت چیزی بهش نگفتم تا وقتی از بیمارستان خارج شدیم و رفتیم کنارماشین
پانیذ : سعید میشه یکم اینجا بمونم هوا بخورم احساس خفگی می کنم
- باشه بمونیم .
حس خوبی نداشتم دستش تو دستمه مخصوصا که با انگشتای دستم بازی می کرد نگاهی به دستم انداخت وگفت : انگشتر قشنگیه
لبخند کمرنگی زدم کادوی آسمان بود انگشتشو روش کشید وگفت : حتما خیلی دوسش داری که رو این انگشتت پوشیدیش
نگاهش کردم وگفتم : خیلی .
به چشام نگاه کرد چشای روشن قهوه ای مژه های بلند برگشته بینی خوشگل ولبای کوچیک غنچه ای موهای خرمایی روشن پانیذ خیلی خوشگل بود
پانیذ: ممنون که هستی سعید اگه تو نبودی .
- کاری نکردم وظیفه ام بود .
نگاهمو ازش گرفتم وگفتم : بریم یکم سرده
پانیذ : بریم
دستمو کشیدم ونفس عمیقی کشیدم اصلا خوشم نمیومد پانیذ بهم نزدیک بشه شاید کاراش برای خودش عادی باشه ومنو به خودش نزدیک ببینه ولی من نمی تونستم برام سخت بود
نشستیم تو ماشین وراه افتادم پانیذ آروم گفت : سعید میشه منو ببری خونه ای خودمون
- چرا خوب میریم خونه ای ما
پانیذ سرشو پایین انداخت وگفت : راستش خجالت می کشم دوباره بیام اونجا نمیشه تو بیای خونه ای ما
- نمی تونم پانیذ بعدشم تو بیای خونه ای ما بهتره هدیه هست مامان هست
پانیذ : پس برم یکم از وسایلمو بردارم
- باشه می برمت .
پانیذ رو رسوندم خونشون که وسایلشو برداره همونجا دم در حیاط تو ماشین منتظر موندم تا وقتی اومد ونشست
پانیذ: بریم ...شرمنده سعید همش مزاحم تو میشیم
نگاهش کرد وگفتم : دیگه این حرفو نزن پانیذ
دستمو گرفت اروم دستمو کشیدم وگفتم : پانیذ لطفا به من نزدیک نشو نمی خوام بهم وابستگی پیدا کنی .
نگاهم کرد وگفت : ببخشید .
دستشو کشید وبا بغض روشو برگردوند طرف شیشه
- برام خیلی مهمی وعزیز ولی نمی خوام بهم احساسی پیداکنیم درک می کنی چی میگم ؟
پانیذ: چون دوست دارم برام مهم نیست ولی درکت نمی کنم که چرا از من دوری می کنی
- بهتره در موردش حرف نزنیم
ساکت شد وتو سکوت نگاهم می کرد نگاهش آزارم می داد دلم نمی خواست دلشو بشکنم واسه همین گفتم : پانیذ ازم ناراحت نشو ولی واقعا نمی تونم کسی رو دوست داشته باشم
چیزی نگفت وسرش انداخت پایین عشق یک طرفه خیلی سخت بود ولی من امروز به آیدین گفته بودم
سعید:
ناراحت نگاش کردم وگفتم : درکت می کنم پانیذ ولی چیکار کنم نمی خواستم تو ناراحت بشی هر چی خدا بخواد همون میشه
با بغض گفت : نمی تونم تحمل کنم سعید ..بابام تنها کسی که برام مونده ...
کنارش نشستم سرشو گذاشت رو شونه ام وگریه می کرد
یکم که اروم شد اروم گفتم : بریم پانیذ فردا دوباره میایم .
با چشای اشکی نگاهم کرد وگفت : آره بریم
بلند شدم اونم بلند ودستمو گرفت چیزی بهش نگفتم تا وقتی از بیمارستان خارج شدیم و رفتیم کنارماشین
پانیذ : سعید میشه یکم اینجا بمونم هوا بخورم احساس خفگی می کنم
- باشه بمونیم .
حس خوبی نداشتم دستش تو دستمه مخصوصا که با انگشتای دستم بازی می کرد نگاهی به دستم انداخت وگفت : انگشتر قشنگیه
لبخند کمرنگی زدم کادوی آسمان بود انگشتشو روش کشید وگفت : حتما خیلی دوسش داری که رو این انگشتت پوشیدیش
نگاهش کردم وگفتم : خیلی .
به چشام نگاه کرد چشای روشن قهوه ای مژه های بلند برگشته بینی خوشگل ولبای کوچیک غنچه ای موهای خرمایی روشن پانیذ خیلی خوشگل بود
پانیذ: ممنون که هستی سعید اگه تو نبودی .
- کاری نکردم وظیفه ام بود .
نگاهمو ازش گرفتم وگفتم : بریم یکم سرده
پانیذ : بریم
دستمو کشیدم ونفس عمیقی کشیدم اصلا خوشم نمیومد پانیذ بهم نزدیک بشه شاید کاراش برای خودش عادی باشه ومنو به خودش نزدیک ببینه ولی من نمی تونستم برام سخت بود
نشستیم تو ماشین وراه افتادم پانیذ آروم گفت : سعید میشه منو ببری خونه ای خودمون
- چرا خوب میریم خونه ای ما
پانیذ سرشو پایین انداخت وگفت : راستش خجالت می کشم دوباره بیام اونجا نمیشه تو بیای خونه ای ما
- نمی تونم پانیذ بعدشم تو بیای خونه ای ما بهتره هدیه هست مامان هست
پانیذ : پس برم یکم از وسایلمو بردارم
- باشه می برمت .
پانیذ رو رسوندم خونشون که وسایلشو برداره همونجا دم در حیاط تو ماشین منتظر موندم تا وقتی اومد ونشست
پانیذ: بریم ...شرمنده سعید همش مزاحم تو میشیم
نگاهش کرد وگفتم : دیگه این حرفو نزن پانیذ
دستمو گرفت اروم دستمو کشیدم وگفتم : پانیذ لطفا به من نزدیک نشو نمی خوام بهم وابستگی پیدا کنی .
نگاهم کرد وگفت : ببخشید .
دستشو کشید وبا بغض روشو برگردوند طرف شیشه
- برام خیلی مهمی وعزیز ولی نمی خوام بهم احساسی پیداکنیم درک می کنی چی میگم ؟
پانیذ: چون دوست دارم برام مهم نیست ولی درکت نمی کنم که چرا از من دوری می کنی
- بهتره در موردش حرف نزنیم
ساکت شد وتو سکوت نگاهم می کرد نگاهش آزارم می داد دلم نمی خواست دلشو بشکنم واسه همین گفتم : پانیذ ازم ناراحت نشو ولی واقعا نمی تونم کسی رو دوست داشته باشم
چیزی نگفت وسرش انداخت پایین عشق یک طرفه خیلی سخت بود ولی من امروز به آیدین گفته بودم
۲۰.۴k
۲۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.