اشک حسرت پارت ۱۰۵
#اشک حسرت #پارت ۱۰۵
سعید:
- مگه الکیه منو تهدید به مرگ کنه اگه می خواد بکشه بیاد من ترسی از مردن ندارم
امید : می دونم سعید ولی می ترسم
- فکر می کنی بدتر ازاین به سر خواهرت میاد؟
امید: مجبورم
- اومدم اگه کمکی لازم داشتی بگم من هستم ولی هم دیر اومدم هم حال آسمان رو خراب کردم
امید : خوشحال شدم اومدی سعید
- اگه کاری نداری من برم
امید : سعید
نگاهش کردم دو دل گفت : اگه یه زن ...
- امید ..
امید سرشودپایین انداخت وگفت : معذرت می خوام
نگاهش کردم وگفتم : بی خیال من برم دیگه
امید : از خدا می خوام همه چیزو درست کنه از این وضعیت در بیایم
- عصرت بخیر کاری داشتی زنگ بزن امید
امید تا دمدر همراهیم کرد ومن از خونشون اومدم بیرون همینکه نشستم تو ماشین موبایلم زنگ خورد تو ماشین جا گذاشته بودمش جواب دادم
- الو
پانیذ بود که با گریه گفت : سعید بابام حالش بدشده تو رو خدا بیا
- خیلی خوب اومدم
پانیذ زنگ زده بود دایی چش شده بود نکنه بخاطر بیماریشه ؟
ماشینو روشن کردم وبا سرعت زیاد رانندگی کردم تا به خونه ای دایی رسیدم آمبولانس تو حیاط خونشون بود ترسیدم ونمی دونم چطور خودم رو رسوندم دایی حالش خوب نبود وپانیذ یه گوشه وایساده بود داشت گریه می کرد با دیدن من خودشو انداخت تو بغلم ومیون گریه گفت : سعید بابام ...سعید یه کاری بکن
آروم از خودم جداش کردم وبه دکتر اورژانس گفتم : چی شده دکتر حالش چطوره ؟
دکتری نگاهی بهم انداخت وگفت : باید ببریمشون بیمارستان حالشون مساعد نیست
باز پانیذ شروع کرد بلند بلند گریه کردن
- پانیذ میشه ساکت باشی ...پس چرا نمی برینش ؟
دکترگفت : اجازه نمیدن متسفانه
کنار دایی لبه ای تخت نشستم رنگش پریده بود ونمی تونست چشاش رو باز کنه
- دایی چرا نمیرید دکتر حالتون خوب نیست اینجوری که نمیشه
پانیذ: بابا تو رو خدا بریم دکتر
دایی نمی تونست جواب بده به دکتز گفتم هرچه زودتر اونو ببرن بیمارستان اصلا فکرشم نمی کردم دایی انقدر زود خودشو ببازه
دایی رو بردن وپانیذم همراهم اومد بیمارستان کاراش انجام دادم بستریش کردن اینجوری کمتر درد می کشید پانیذ رو صندلی رو به روی اتاق دایی نشسته بود وبغض کرده بود
- پانیذ ...پاشو بریم خونه موندنت اصلا اینجا درست نیست فردا میایم پاشو دختر خوب
پانیذ : اگه بیدار شد خواست منو ببینه
- بیدار نمیشه مسکن قوی زدن تا فردا می خوابه پاشو دیگه
پانیذ : تو بهم دروغ گفتی بابام مسکلی نداره بابام مریض سعید
سعید:
- مگه الکیه منو تهدید به مرگ کنه اگه می خواد بکشه بیاد من ترسی از مردن ندارم
امید : می دونم سعید ولی می ترسم
- فکر می کنی بدتر ازاین به سر خواهرت میاد؟
امید: مجبورم
- اومدم اگه کمکی لازم داشتی بگم من هستم ولی هم دیر اومدم هم حال آسمان رو خراب کردم
امید : خوشحال شدم اومدی سعید
- اگه کاری نداری من برم
امید : سعید
نگاهش کردم دو دل گفت : اگه یه زن ...
- امید ..
امید سرشودپایین انداخت وگفت : معذرت می خوام
نگاهش کردم وگفتم : بی خیال من برم دیگه
امید : از خدا می خوام همه چیزو درست کنه از این وضعیت در بیایم
- عصرت بخیر کاری داشتی زنگ بزن امید
امید تا دمدر همراهیم کرد ومن از خونشون اومدم بیرون همینکه نشستم تو ماشین موبایلم زنگ خورد تو ماشین جا گذاشته بودمش جواب دادم
- الو
پانیذ بود که با گریه گفت : سعید بابام حالش بدشده تو رو خدا بیا
- خیلی خوب اومدم
پانیذ زنگ زده بود دایی چش شده بود نکنه بخاطر بیماریشه ؟
ماشینو روشن کردم وبا سرعت زیاد رانندگی کردم تا به خونه ای دایی رسیدم آمبولانس تو حیاط خونشون بود ترسیدم ونمی دونم چطور خودم رو رسوندم دایی حالش خوب نبود وپانیذ یه گوشه وایساده بود داشت گریه می کرد با دیدن من خودشو انداخت تو بغلم ومیون گریه گفت : سعید بابام ...سعید یه کاری بکن
آروم از خودم جداش کردم وبه دکتر اورژانس گفتم : چی شده دکتر حالش چطوره ؟
دکتری نگاهی بهم انداخت وگفت : باید ببریمشون بیمارستان حالشون مساعد نیست
باز پانیذ شروع کرد بلند بلند گریه کردن
- پانیذ میشه ساکت باشی ...پس چرا نمی برینش ؟
دکترگفت : اجازه نمیدن متسفانه
کنار دایی لبه ای تخت نشستم رنگش پریده بود ونمی تونست چشاش رو باز کنه
- دایی چرا نمیرید دکتر حالتون خوب نیست اینجوری که نمیشه
پانیذ: بابا تو رو خدا بریم دکتر
دایی نمی تونست جواب بده به دکتز گفتم هرچه زودتر اونو ببرن بیمارستان اصلا فکرشم نمی کردم دایی انقدر زود خودشو ببازه
دایی رو بردن وپانیذم همراهم اومد بیمارستان کاراش انجام دادم بستریش کردن اینجوری کمتر درد می کشید پانیذ رو صندلی رو به روی اتاق دایی نشسته بود وبغض کرده بود
- پانیذ ...پاشو بریم خونه موندنت اصلا اینجا درست نیست فردا میایم پاشو دختر خوب
پانیذ : اگه بیدار شد خواست منو ببینه
- بیدار نمیشه مسکن قوی زدن تا فردا می خوابه پاشو دیگه
پانیذ : تو بهم دروغ گفتی بابام مسکلی نداره بابام مریض سعید
۱۶.۹k
۲۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.