اشک حسرت پارت.۱۰۳
#اشک حسرت #پارت.۱۰۳
سعید:
آخر وقت بود کارم تموم شد ومیزرو جم کردم واز اتاق اومدم بیرون به منشی گفتم کارش تموم شده می تونه بره وخودمم از شرکت اومدم بیرون سوار ماشینم وراه افتادم وقتی جلو در خونه ای امید رسیدم یه نفس عمیق کشیدم وزنگ خونش رو فشردم چند بار زنگ زدم ولی انگار خونه نبود ساعت روونگاه کردم با صدای تیک در که باز شد متعجب شدم ورفتم تو خونه ای امید یه حیاط جم جور کوچیک ویه خونه قشنگ مدرن که پنجره هاش همه قدی بود رفتم از پله ها بالا ورفتم تو خونه پس امید کجا بود متعجب برگشتم برم طرف اتاق ها که با دیدن آسمان جا خوردم
آروم سلام کرد باید جوابش رو می دادم به اون بی معرفتی که بی خبر زن آیدین شده بود ؟!
زیر لب جوابشو داد
آسمان که معلوم بود هول کرده گفت : امید بیرونه الانا دیگه پیداش میشه ...چیزی می خورین براتون بیارم
فقط سرزنش بار نگاهش کردم وگفتم : نه
نشستم رو مبل ومشت بهش ومنتظر موندم تا امید برگرده آروم اومد ورو به روم نشست اخمی کردم وبا موبایلم خودمو سرگرم کردم
آسمان : سعید...
سرمو آوردم بالا وسرزنش بار نگاهش کردم
آسمان : می دونم حق داری می خواستم بااات حرف بزنم نتونستم
من ...من می خواستم
- خودتون رو اذیت نکنید لازم نیست توضیح بدین گذشته دیگه فراموش کردم
با بغض نگاهم کرد خودش خواسته بود زن آیدین بشه اگه می خو است می تونست زن من بشه که نشد ونمی دونم برای چی ؟!
آسمان : سعید
نگاهش نکردم دلم داشت می ترکید ولی چیکار می تونستم بکنم مجبور بودم هم اون به زندگیش می رسید هم من به بازی دایی ادامه می دادم
بلند شد ورفت دستی به پیشونی داغم کشیدم یه نفس از روی حسرت کشیدم وبرگشتم پشت سرمو نگاه کردم نبود سرمو پایین انداختم داشتم با دستای خودم خودمو نابود می کردم قلب تو سینم سنگینی می کرد بلند شدم رفتم کنار پنجره وبازش کردم چند نفس عمیق کشیدم
- بیا اینم یادگاریت
برگشتم نگاهش کردم صورتش سرخ شده بود وکنار چشمش کبود بود چشاش قرمز بود وپراشک
- اینو چیکار کنم
گردنبندی بود که براش گرفته بودم
آسمان : حداقل می تونستم امیدوار باشم دوستم داری برات مهمم
- تو دیگه متاهلی چطور می تونم دوستت داشته باشم
آسمان : اشتباه کردم نباید تسلیم خواسته ای امید وآیدین می شدم تو اومدی اینجا چیکار اومدی پیش امید که چی چه راحت بخشیدی
- دیگه گذشت ..اینم پیشت بمونه
به چشام نگاه کرد سرمو پایین انداختم
آسمان : اون اومده پیشت ...درسته ؟
چیزی نگفتم
آسمان : نمی بخشمش ازش متنفرم از این دنیا متنفرم ...تو خیلی راحت منو کنار گذاشتی
چقدر بی انصاف بود دلخور نگاهش کردم با گریه گفت : از اول پانیذ رو می خواستی
- خیلی بی انصافی
آسمان : مجبور شودم
سعید:
آخر وقت بود کارم تموم شد ومیزرو جم کردم واز اتاق اومدم بیرون به منشی گفتم کارش تموم شده می تونه بره وخودمم از شرکت اومدم بیرون سوار ماشینم وراه افتادم وقتی جلو در خونه ای امید رسیدم یه نفس عمیق کشیدم وزنگ خونش رو فشردم چند بار زنگ زدم ولی انگار خونه نبود ساعت روونگاه کردم با صدای تیک در که باز شد متعجب شدم ورفتم تو خونه ای امید یه حیاط جم جور کوچیک ویه خونه قشنگ مدرن که پنجره هاش همه قدی بود رفتم از پله ها بالا ورفتم تو خونه پس امید کجا بود متعجب برگشتم برم طرف اتاق ها که با دیدن آسمان جا خوردم
آروم سلام کرد باید جوابش رو می دادم به اون بی معرفتی که بی خبر زن آیدین شده بود ؟!
زیر لب جوابشو داد
آسمان که معلوم بود هول کرده گفت : امید بیرونه الانا دیگه پیداش میشه ...چیزی می خورین براتون بیارم
فقط سرزنش بار نگاهش کردم وگفتم : نه
نشستم رو مبل ومشت بهش ومنتظر موندم تا امید برگرده آروم اومد ورو به روم نشست اخمی کردم وبا موبایلم خودمو سرگرم کردم
آسمان : سعید...
سرمو آوردم بالا وسرزنش بار نگاهش کردم
آسمان : می دونم حق داری می خواستم بااات حرف بزنم نتونستم
من ...من می خواستم
- خودتون رو اذیت نکنید لازم نیست توضیح بدین گذشته دیگه فراموش کردم
با بغض نگاهم کرد خودش خواسته بود زن آیدین بشه اگه می خو است می تونست زن من بشه که نشد ونمی دونم برای چی ؟!
آسمان : سعید
نگاهش نکردم دلم داشت می ترکید ولی چیکار می تونستم بکنم مجبور بودم هم اون به زندگیش می رسید هم من به بازی دایی ادامه می دادم
بلند شد ورفت دستی به پیشونی داغم کشیدم یه نفس از روی حسرت کشیدم وبرگشتم پشت سرمو نگاه کردم نبود سرمو پایین انداختم داشتم با دستای خودم خودمو نابود می کردم قلب تو سینم سنگینی می کرد بلند شدم رفتم کنار پنجره وبازش کردم چند نفس عمیق کشیدم
- بیا اینم یادگاریت
برگشتم نگاهش کردم صورتش سرخ شده بود وکنار چشمش کبود بود چشاش قرمز بود وپراشک
- اینو چیکار کنم
گردنبندی بود که براش گرفته بودم
آسمان : حداقل می تونستم امیدوار باشم دوستم داری برات مهمم
- تو دیگه متاهلی چطور می تونم دوستت داشته باشم
آسمان : اشتباه کردم نباید تسلیم خواسته ای امید وآیدین می شدم تو اومدی اینجا چیکار اومدی پیش امید که چی چه راحت بخشیدی
- دیگه گذشت ..اینم پیشت بمونه
به چشام نگاه کرد سرمو پایین انداختم
آسمان : اون اومده پیشت ...درسته ؟
چیزی نگفتم
آسمان : نمی بخشمش ازش متنفرم از این دنیا متنفرم ...تو خیلی راحت منو کنار گذاشتی
چقدر بی انصاف بود دلخور نگاهش کردم با گریه گفت : از اول پانیذ رو می خواستی
- خیلی بی انصافی
آسمان : مجبور شودم
۳.۷k
۲۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.