"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
part:۳۷
"ویو نادیا"
کوک: نادیاااا، چرا یه دفهه رممیکنی !؟
بازم بدون توجه
از تختایین امدم و از اتاق خارج شدم ..وبا داد زدن اسم اجوما رفتم اشپز خونه
اجونا: بله؟
نادیا: من از صبح سر پام ...اونم شکم خالی....گشنمهه
اجوما: عجب دختری هستیااا....بیا بیا بشین یچی بدم بهت...
پشت میز نشستم
اجوما هر داشت و گذاشت رو میز بدوننفس کشیدن تند تند میخوردم
اجوما:اروم ، من میرم کار دارم، خوردی بزار خودمجمع میکنم
و از اشپز خونه خارج شد
گشنگی َکرَم کرده بود.
عین بد بختا غذارو میخوردم
که صدایه جونگکوک پشت سرم امد
کوک: پس گشنت بود....
با شنیدن صداش اخم کردم و غذارو جوییدم، وحتی نگاش نکردم
اینکه بم نزدیکمیشد و حس میکردم
دستش از پشت رو شونم نشست.
و کنار گوشم خم شد
کوک: حداقل تا شام صبر میکردی با هم بخوریم...
غذارو قورت دادم
بدون نگاه کردن بش
نادیا: تو ام از صبح شکمه خالی بررنت کل شهرو دور بزنیی گشنت میشه
و با تاکیید رو کلمه"بی خبر "گفتم:
_ اونم بی خبررر
صندلی کنارم نشست
کوک: نادیا لطفا بگو مشکلت چیه خوشگل من.؟
عا الانممثلا میخواد خرم کنه و از هیچچییز خبرنداره...منم عر عر
نادیا: چرا از دیروز برنامه چییزو چیدی و بم نگفتی؟؟؟
کوک: خوب فرقش چیه؟؟
نادیا: اینکه من چطوری تو سه روز اینهمه کار کنم؟
کوک: مشکلی نداره که، خودم از فردا میام ...و گشنتم نمیزارمم که اینطوری قاطیکنی،کمکت میکنم..
خر شدم
ولی نه.....
سرمو پاینن انداختم و غذارو خوردم
"پرش زمانی به ساعت ۱۲ شب"
بعد از یکم پایین بودن ،رفتم طبقه بالا ..جونگکوک گفت تو اتاق کارش کار داره.
برم پیشش؟
نه باا بیخیال...درسته بیخیال،ولی الان در اتاق اونو و باز کردم
کوک: چییزی شده؟
نادیا: ها؟اها کارت تموم نشد ؟
به صندلی تکریه داد و گفت:
_ نه
در اتاق و بستم
نادیا:پس کی بخوابیم؟
کوک: تو خسته ایی بخواب من یکم کار دارم...
نادیا: نه اگه یکمه اینجا میمونم...
رفتم پییش
که لوکیشن جایی رو کامپیوتر بود.
نگام به جونگکوک دادم .
کوک: چییزه مهمی نیست....
و بحثو عوض کرد و نشوندتم رو پاش
کوک: خب بگو ببینم چیکار کردی؟
نادیا: هر چییز که بگییی اجوما گرفت حتی من از اونا استفاده ایی ندارم.نمیدونم چرا انقدر خرید کرد....
پرید وسط حرفم و با میش بردن کارش گفت:
_ من گفتم...
نادیا: عجبب.....خلاصه هر جا دید منو برد داخل...
سرمو به سینش چسبوند
داشت کارشو انجام میداد ولی واقعا نمیدونم چطوری رو کار تمرکز میکردو به حرفام گوش میداد...
کوک: پس دخترم خستس
لوس بازی در اوردم و گفتم:
_ خیلی...
و دیگه چییزی نگفتم
"ویو جونگکوک"
کمیگذشت که متوجه شدمصدایی از نادیا نمیاد
تو یه روزی خیلی ازیت شده ...
اینجام باشه که کمرش نابود میشه
بسه دیگه ، کامپیوتر و خاموش کردم و نادیارو همراه خودم
part:۳۷
"ویو نادیا"
کوک: نادیاااا، چرا یه دفهه رممیکنی !؟
بازم بدون توجه
از تختایین امدم و از اتاق خارج شدم ..وبا داد زدن اسم اجوما رفتم اشپز خونه
اجونا: بله؟
نادیا: من از صبح سر پام ...اونم شکم خالی....گشنمهه
اجوما: عجب دختری هستیااا....بیا بیا بشین یچی بدم بهت...
پشت میز نشستم
اجوما هر داشت و گذاشت رو میز بدوننفس کشیدن تند تند میخوردم
اجوما:اروم ، من میرم کار دارم، خوردی بزار خودمجمع میکنم
و از اشپز خونه خارج شد
گشنگی َکرَم کرده بود.
عین بد بختا غذارو میخوردم
که صدایه جونگکوک پشت سرم امد
کوک: پس گشنت بود....
با شنیدن صداش اخم کردم و غذارو جوییدم، وحتی نگاش نکردم
اینکه بم نزدیکمیشد و حس میکردم
دستش از پشت رو شونم نشست.
و کنار گوشم خم شد
کوک: حداقل تا شام صبر میکردی با هم بخوریم...
غذارو قورت دادم
بدون نگاه کردن بش
نادیا: تو ام از صبح شکمه خالی بررنت کل شهرو دور بزنیی گشنت میشه
و با تاکیید رو کلمه"بی خبر "گفتم:
_ اونم بی خبررر
صندلی کنارم نشست
کوک: نادیا لطفا بگو مشکلت چیه خوشگل من.؟
عا الانممثلا میخواد خرم کنه و از هیچچییز خبرنداره...منم عر عر
نادیا: چرا از دیروز برنامه چییزو چیدی و بم نگفتی؟؟؟
کوک: خوب فرقش چیه؟؟
نادیا: اینکه من چطوری تو سه روز اینهمه کار کنم؟
کوک: مشکلی نداره که، خودم از فردا میام ...و گشنتم نمیزارمم که اینطوری قاطیکنی،کمکت میکنم..
خر شدم
ولی نه.....
سرمو پاینن انداختم و غذارو خوردم
"پرش زمانی به ساعت ۱۲ شب"
بعد از یکم پایین بودن ،رفتم طبقه بالا ..جونگکوک گفت تو اتاق کارش کار داره.
برم پیشش؟
نه باا بیخیال...درسته بیخیال،ولی الان در اتاق اونو و باز کردم
کوک: چییزی شده؟
نادیا: ها؟اها کارت تموم نشد ؟
به صندلی تکریه داد و گفت:
_ نه
در اتاق و بستم
نادیا:پس کی بخوابیم؟
کوک: تو خسته ایی بخواب من یکم کار دارم...
نادیا: نه اگه یکمه اینجا میمونم...
رفتم پییش
که لوکیشن جایی رو کامپیوتر بود.
نگام به جونگکوک دادم .
کوک: چییزه مهمی نیست....
و بحثو عوض کرد و نشوندتم رو پاش
کوک: خب بگو ببینم چیکار کردی؟
نادیا: هر چییز که بگییی اجوما گرفت حتی من از اونا استفاده ایی ندارم.نمیدونم چرا انقدر خرید کرد....
پرید وسط حرفم و با میش بردن کارش گفت:
_ من گفتم...
نادیا: عجبب.....خلاصه هر جا دید منو برد داخل...
سرمو به سینش چسبوند
داشت کارشو انجام میداد ولی واقعا نمیدونم چطوری رو کار تمرکز میکردو به حرفام گوش میداد...
کوک: پس دخترم خستس
لوس بازی در اوردم و گفتم:
_ خیلی...
و دیگه چییزی نگفتم
"ویو جونگکوک"
کمیگذشت که متوجه شدمصدایی از نادیا نمیاد
تو یه روزی خیلی ازیت شده ...
اینجام باشه که کمرش نابود میشه
بسه دیگه ، کامپیوتر و خاموش کردم و نادیارو همراه خودم
۲.۷k
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.