Part:6

جولی: من اوکیم
جیمین: بطری و برداشتم چرخوندم به منو لیا افتاد: جرعت یا حقیقت؟
لیا: عاممم جرعت
جیمین: یه راز از خودتو بگو
کوک: داداش ک.. خلی اگه بگه دیگه راز نیست
لیا: عا نه میگم وقتی بچه بودم بابام مامانمو طلاق داد من رفتم پیش مامانم تا بابام زن گرفت منو بزور برد اونجا نا مادریم باهام بد رفتاری میکرد یه روز که بابام خونه نبود اومد منو چاقو بزنه که بابام اومد و دستگیرش کردن
جیمین: عا.. متاسفم
لیا: نه مهم نیست من عادت کردم خب بچرخون
چرخوندم افتاد به جولی و کوک
کوک: جرعت یا حقیقت
جولی:اممم جرعت
جیمین: میشه من بگم؟؟؟؟؟
کوک: اره بگو
جیمین: تا دو دور بازی بشین رو پاش
جولی: جیمین خاک تو سرت مثلا خواهرتم غیرت داشته باش
جیمین: بلاخره که بهش محرم میش..... چیز نه یعنی اه جرعته دیگه
جولی: شاید خودش نخواد خب عه مگه زوریه
جیمین: زوریه
جولی: پوفففف من نمیرمممممم
جیمین: کار خودته داداش
کوک ویو
به ستمش رفتم و از رو صندلی بلندش کردم گذاشتمش رو پام
جولی: چیکار میکنیی
کوک: هیش
لیا در گوش جیمین: چقدر بهم دیگه میان
جیمین در گوش لیا: اره دقیقا
جولی: یاااا نخندید بچرخونین
جولی ویو
همه چی عادی بود تا کلفتی چیزیو زیرم حس کردم پشمام این واقعا مال اینه خدا به زنش رحم کنه پ٪#اره نشه
کوک ویو
اون باس٪ تو پرش رو پسر کوچولوم حس میکرد البتع الان دیگه کوچولو نبود زده بود بالا
دیدگاه ها (۲)

من‌دارم از ویسگون‌ میرم بچه ها ببخشید بابت این شرایط فقط میخواستم بپرسم این فیک‌کوک رو یه پارت فردا آخرین پارتش‌رو‌بزارم‌یا اگر تا چند‌وقت‌دیگه‌دوباره‌ویسگون ریختم زیادش‌کنم؟؟

قول میدم اگر شرایطم درست شد دوباره نصب کنم دوستون دارم مرسی کنارم بودین قول میدم زود‌برگردم پس فراموشم نکنین‌همتون یه‌کامنت بزارین اگر برگشتم بهتون‌بگم‌ خیلی دوستون دارم شبتون بخیررر🫂🫶

part: 5

part: 4

"سرنوشت " p,23...هوفف بالاخره ی نفس راحت از دست این دختر کشی...

پارت ۱ویو جیمینسلام من پارک جیمینم ۱۶ ساله با بورام ازدواج ک...

رمان عشق چیز خوبیه پارت ۸ وسایل رو چیدم که زنگ خونه خورد رفت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط