به تو نمی رسم حتی اگر ساعتم را به وقت چشم هایت تنظیم کنم.
به تو نمی رسم حتی اگر ساعتم را به وقت چشم هایت تنظیم کنم. حتی اگر حواسم ندود، دنبال بادبادک های گم شده در آسمان یا لحظه ای کوتاه نایستم تا گنجشک های روی سیم چراغ برق را بشمارم. به تو نمی رسم، نه اینکه تو خیلی تند می روی، نه اینکه حواست به من نیست. نه... اما نمی دانم چرا سر هر پیچ، گمت می کنم و همیشه فراموش می کنم قبل از رفتن، نشانی مقصدت را بپرسم تا لااقل بدانم در کدام ثانیه می توانم دوباره به تو سلام کنم.
کمی بایست. نفس تازه کن. بگذار من سر به هوا دست سایه ات را بگیرم تا بهانه ای برای نرسیدن نداشته باشم. من که همیشه دیر می کنم. این بار تو کمی با من راه بیا. هرچند می دانم که باز هم به تو نمی رسم...
کمی بایست. نفس تازه کن. بگذار من سر به هوا دست سایه ات را بگیرم تا بهانه ای برای نرسیدن نداشته باشم. من که همیشه دیر می کنم. این بار تو کمی با من راه بیا. هرچند می دانم که باز هم به تو نمی رسم...
۴.۵k
۱۰ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.