به تو نمی رسم حتی اگر ساعتم را به وقت چشم هایت تنظیم کنم

به تو نمی رسم حتی اگر ساعتم را به وقت چشم هایت تنظیم کنم. حتی اگر حواسم ندود، دنبال بادبادک های گم شده در آسمان یا لحظه ای کوتاه نایستم تا گنجشک های روی سیم چراغ برق را بشمارم. به تو نمی رسم، نه اینکه تو خیلی تند می روی، نه اینکه حواست به من نیست. نه... اما نمی دانم چرا سر هر پیچ، گمت می کنم و همیشه فراموش می کنم قبل از رفتن، نشانی مقصدت را بپرسم تا لااقل بدانم در کدام ثانیه می توانم دوباره به تو سلام کنم.

کمی بایست. نفس تازه کن. بگذار من سر به هوا دست سایه ات را بگیرم تا بهانه ای برای نرسیدن نداشته باشم. من که همیشه دیر می کنم. این بار تو کمی با من راه بیا. هرچند می دانم که باز هم به تو نمی رسم...
دیدگاه ها (۱)

در هر صبح خدا به من لبخند می زندمن رویای تورا به خدایم می گو...

چه هواییچه طلوعیجانمباید امروز حواسم باشد که اگر قاصدکی را د...

این حرفی که امروز به تو می گویم، شبیه تیله هایی می ماند که ا...

جناب تابستان سلام. هنوز نیامده ای اما شنیده ام همین نزدیکی ه...

پارت چهاردهم!

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۸

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط