فیک کوک عشق سر سخت من
فیک کوک عشق سر سخت من
(پارت۲۵)
از زبان ات
رسیدم کره رفتم هتل استراحت کردم منشی کوک زنگ گفت باید برم شرکت گفتم باشه اماده شدم رفتم شرکت کوک نیموده بود
از زبان کوک
رفتم شرکت منشی اومد گفت شریکمو که تا حالا ندیده بودم اومده توی اتاق کارشه فورا رفتم سمت در وارد شدم سرش تو لت تاپ بود گفتم قای الکس سرشو اورد بالاگفت سلام من وارث الکس هستم از تعجب خشکم زده بود نمیتونستم حرکت کنم بهم نگاه کرد گفت کوک خوبی گفتم تو اینجا نکنه پدرت شریک مونه گفت اره بهش کج نگاه کردم رفتم سمت اتاقم
از زبان ات
گفتم باید یه کاری کنم برم خونه کوک ولی چیکار کنم
منشیم اومد گفت امروز جلسه هست منم باید باشم رفتم نشستم وسط جلسه بودیم که گوشیم زنگ خورد قطع کردم دوباره زنگ خورد جواب دادم بله مامانمه گفت ات بچه طب کرده بامشت زدم رومیز بلند گفتم چرا یه کاری به شما میسپرم درست انجام نمیدی دیدم همه دارن بهم نگاه میکنن گفتم بعدن حرف میزنیم کوک گفت خانم ات انگار تازه واردی مزاحم جلسه شدین بلند گفت خطم جلسه و پاشد بهم چپ چپ نگاه کرد رفت
۲ روز بعد
از زبان ات
هنوزم نتونستم برم خونه کوک توی دفتر کارم نشسته بودم مامانم زنگ زد گفت بچه دلش برات تنگ شده یه فکری به سرم زدگفتم همین الان بلیط فوری بگیر زود بیا
(پارت۲۵)
از زبان ات
رسیدم کره رفتم هتل استراحت کردم منشی کوک زنگ گفت باید برم شرکت گفتم باشه اماده شدم رفتم شرکت کوک نیموده بود
از زبان کوک
رفتم شرکت منشی اومد گفت شریکمو که تا حالا ندیده بودم اومده توی اتاق کارشه فورا رفتم سمت در وارد شدم سرش تو لت تاپ بود گفتم قای الکس سرشو اورد بالاگفت سلام من وارث الکس هستم از تعجب خشکم زده بود نمیتونستم حرکت کنم بهم نگاه کرد گفت کوک خوبی گفتم تو اینجا نکنه پدرت شریک مونه گفت اره بهش کج نگاه کردم رفتم سمت اتاقم
از زبان ات
گفتم باید یه کاری کنم برم خونه کوک ولی چیکار کنم
منشیم اومد گفت امروز جلسه هست منم باید باشم رفتم نشستم وسط جلسه بودیم که گوشیم زنگ خورد قطع کردم دوباره زنگ خورد جواب دادم بله مامانمه گفت ات بچه طب کرده بامشت زدم رومیز بلند گفتم چرا یه کاری به شما میسپرم درست انجام نمیدی دیدم همه دارن بهم نگاه میکنن گفتم بعدن حرف میزنیم کوک گفت خانم ات انگار تازه واردی مزاحم جلسه شدین بلند گفت خطم جلسه و پاشد بهم چپ چپ نگاه کرد رفت
۲ روز بعد
از زبان ات
هنوزم نتونستم برم خونه کوک توی دفتر کارم نشسته بودم مامانم زنگ زد گفت بچه دلش برات تنگ شده یه فکری به سرم زدگفتم همین الان بلیط فوری بگیر زود بیا
۱۵.۷k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.