فیک کوک عشق سر سخت من
فیک کوک عشق سر سخت من
(پارت۲۶)
از زبان ات
دیروقت بود کوک داشت میرفت گفتم باید یه چیزی بهت بگم رفتیم توی دفتر کارم گفت خانم ات لطفا سریع من خونم کار دارم گفتم کوک من از تو یه پسر دارم مونده بود چی بگه با اصبانیت گفت تو منو مسخره کردی چه پسری گفتم پسرمون فردا میاد کره من توی هتل زندگی میکنم تا خونه بخرم ما توی هتل هستیم گفت من باور نمیکنم از یقش گرفتم گفتم من باهات شوخی ندارم مبادا دیدیش فورا بگی پدرشی باید با مشاور صحبت کنیم تا بهش شک وارد نشه گفت من نمیزارم بچه رو تو هتل نگهداری بیا خونه من بدون اینکه حرف اضافه ای بزنم گفتم باشه دنبال کوک راه افتادم داخل ماشین نشستیم رفتیم خونه همه با تعجب به من نگاه میکردن میارو دیدم گفتم پس اشغال این خونه تویی نشستم مامان کوک اومد گفت چرا اومدی تو که رفته بودی چرا رفتی کوک بلند شد گفت مامان کافیه منکه به حرف های مامان کوک توجه نکردم هواسم به گوشیم بود میارفت کوک به همه گفت که بچه داره مامان کوک اومد با خونسردی گفت دخترم چرا بهش گفتم خاله بهت قول میدم هفته بعد خودت همه چیو بفهمی بلند شدم گفتم فقط پسرم اومد جلوش فش ندین یبار یکی از پرستاراش گفته بود خر اونم یاد گرفته به منم میگفت خر بود کوکگفت چند وقتشه گفتم دو ونیم سال خواهر کوک گفت دعا کن دلیل منطقی باشه که اینکارو کردی گفتموگرنه چی میشهحدتو بدون کوک گفت جفتتون تمومش کنید
(پارت۲۶)
از زبان ات
دیروقت بود کوک داشت میرفت گفتم باید یه چیزی بهت بگم رفتیم توی دفتر کارم گفت خانم ات لطفا سریع من خونم کار دارم گفتم کوک من از تو یه پسر دارم مونده بود چی بگه با اصبانیت گفت تو منو مسخره کردی چه پسری گفتم پسرمون فردا میاد کره من توی هتل زندگی میکنم تا خونه بخرم ما توی هتل هستیم گفت من باور نمیکنم از یقش گرفتم گفتم من باهات شوخی ندارم مبادا دیدیش فورا بگی پدرشی باید با مشاور صحبت کنیم تا بهش شک وارد نشه گفت من نمیزارم بچه رو تو هتل نگهداری بیا خونه من بدون اینکه حرف اضافه ای بزنم گفتم باشه دنبال کوک راه افتادم داخل ماشین نشستیم رفتیم خونه همه با تعجب به من نگاه میکردن میارو دیدم گفتم پس اشغال این خونه تویی نشستم مامان کوک اومد گفت چرا اومدی تو که رفته بودی چرا رفتی کوک بلند شد گفت مامان کافیه منکه به حرف های مامان کوک توجه نکردم هواسم به گوشیم بود میارفت کوک به همه گفت که بچه داره مامان کوک اومد با خونسردی گفت دخترم چرا بهش گفتم خاله بهت قول میدم هفته بعد خودت همه چیو بفهمی بلند شدم گفتم فقط پسرم اومد جلوش فش ندین یبار یکی از پرستاراش گفته بود خر اونم یاد گرفته به منم میگفت خر بود کوکگفت چند وقتشه گفتم دو ونیم سال خواهر کوک گفت دعا کن دلیل منطقی باشه که اینکارو کردی گفتموگرنه چی میشهحدتو بدون کوک گفت جفتتون تمومش کنید
۴.۴k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.