هوس خان👑
#هوس_خان👑
#پارت148
عطری که خودش زده بود به اندازه خوش بود دلم میخواست بیشتر نفس بکشم
وقتی چند باری اون عطر دلپذیر و به ریه هام فرستادم و مشامم و پر کرد
احساس کردم ماهرو جلوی روم ایستاده...
کلافه این فکرارو از سرم بیرون کردم و رو به مهتاب گفتم
وظیفه زنمه من که نباید وظایف تو گوشزد کنم
خنده ی بلندی سر داد و گفت
_ می خوام بگم در مقابلت کوتاه اومدم اما چند ماهی بهم فرصت بده بیا چندماه بریم شهر اونجا زندگی کنیم بعد از اونجا میریم باشه ؟
همین که کوتاه آمده بود خیلی بود نمیتونستم الان که عقب نشینی کرده باز حرف خودم و بزنم و باهاش یکدندگی کنم
پس سعی کردم با آرامش باور نکردنی که مثل ارامش قبل از طوفان بود نگاهش کنم و جوابش رو دادم
اگه اینطوری قانع میشی پس مشکلی نیست چند ماه میریم شهر اونجا زندگی می کنیم
لبخند پیروزی زدو کارش که با کراواتم تمام شد
دستش دور بازوم حلقه کرد و با هم از اتاق بیرون رفتیم همه میگفتن زوج مناسبی هستیم یه زوج خوش قیافه که به هم دیگه خیلی میایم اما شاید جسممون به همدیگه می اومد و من تاییدش می کردم اما احساسمون علایق مون افکارمون زمین تا آسمون با هم فرق داشت
پله هارو که پایین رفتیم نگاه همه به سمت ما چرخید همه با لذت به من و مهتاب نگاه می کردن
نگاه همه مردا روی مهتاب میچرخید زن زیبایی بود و نمیشد اینو کتمان کرد پله آخر که پایین رفتیم به سمت مهمونا رفتیم و با تک تک شون سلام و احوالپرسی کردیم
اخرسر نوبت به مهمونای ویژه خان رسید مهمونایی که از تهران آمده بودند و برای خان عزیز بودن و خاص...
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
#پارت148
عطری که خودش زده بود به اندازه خوش بود دلم میخواست بیشتر نفس بکشم
وقتی چند باری اون عطر دلپذیر و به ریه هام فرستادم و مشامم و پر کرد
احساس کردم ماهرو جلوی روم ایستاده...
کلافه این فکرارو از سرم بیرون کردم و رو به مهتاب گفتم
وظیفه زنمه من که نباید وظایف تو گوشزد کنم
خنده ی بلندی سر داد و گفت
_ می خوام بگم در مقابلت کوتاه اومدم اما چند ماهی بهم فرصت بده بیا چندماه بریم شهر اونجا زندگی کنیم بعد از اونجا میریم باشه ؟
همین که کوتاه آمده بود خیلی بود نمیتونستم الان که عقب نشینی کرده باز حرف خودم و بزنم و باهاش یکدندگی کنم
پس سعی کردم با آرامش باور نکردنی که مثل ارامش قبل از طوفان بود نگاهش کنم و جوابش رو دادم
اگه اینطوری قانع میشی پس مشکلی نیست چند ماه میریم شهر اونجا زندگی می کنیم
لبخند پیروزی زدو کارش که با کراواتم تمام شد
دستش دور بازوم حلقه کرد و با هم از اتاق بیرون رفتیم همه میگفتن زوج مناسبی هستیم یه زوج خوش قیافه که به هم دیگه خیلی میایم اما شاید جسممون به همدیگه می اومد و من تاییدش می کردم اما احساسمون علایق مون افکارمون زمین تا آسمون با هم فرق داشت
پله هارو که پایین رفتیم نگاه همه به سمت ما چرخید همه با لذت به من و مهتاب نگاه می کردن
نگاه همه مردا روی مهتاب میچرخید زن زیبایی بود و نمیشد اینو کتمان کرد پله آخر که پایین رفتیم به سمت مهمونا رفتیم و با تک تک شون سلام و احوالپرسی کردیم
اخرسر نوبت به مهمونای ویژه خان رسید مهمونایی که از تهران آمده بودند و برای خان عزیز بودن و خاص...
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
۸.۹k
۲۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.