ازدواج اجباری
#ازدواج_اجباری
ا.ت: تهیونگگگگگگگگگگگگگگگگ
تهیونگ: هاااا چیهه جیشده کی مردههه
ا.ت: ای خل مغز (زیر لب) پاشو شامه
تهیونگ: نمیخوام
ا.ت: مامان جون
مامان تهیونگ: جونم دخترم
ا.ت: پسرتون بیدار نمیشه
مامان تهیونگ: برو روش اب بریز
ا.ت: چشم(زیر لبش میگه یکار دیگه میکنم😈)
(ا.ت رفت پیش تهیونگ)
ویو ا.ت
دیدم تهیونگ میگه برای شام بیدارش کنم گفتم باشهولی بعد صداش کردم گفت نیمخوام به مامانش هم گفتم ک گفت روش آب بریزم. ولی من یک کار دیگه ای میکنم😈😈😈😈
اروم صداش کردم
ا.ت: تهیونگ. تهیونگ. تهیونگ. تهیونگ
جواب نداد از اخر خودم دست به کار شدم رفتم یکی از لباسایی که. خیلی بازه ولی راحتی تاپ شلوارکه رو پوشیدم بعد رفتم روش دراز کشیدم و خودمو به دیکش میمالوندم ک ببدار شد
که دستشو روی با.. س.... ن...... م و با اون یکی دستش منو به خودش چسبوند که
تهیونگ: عاا بیب داری بد جور تحریکم میکنی
ا.ت: یوهاهاهاها
تهیونگ: اوف پاشو بریم پایین
ا.ت: باشه
(رفتن پایین)
مامان تهیونگ : چه عجب بیدار شدی
تهیونگ: اره دیگح
مامان تهیونگ: حالا بیاین غذا بخور
ا.ت: چشم
تهیونگ: چشم
بابای تهیونگ: اهای بدون من شروع نکنین واستین بیام
تهیونگ: باشه
ا.ت: چشم
مامان تهیونگ: باشه
بابای تهیونگ: خوب خوب اومدم
(بعد شام)
بابای تهیونگ: خب تهیونگ ا.ت منو مامانت میخوایم فیلم ترسناک ببینیم میشه شماهم بیاین ببینیم باهم
تهیونگ: باشه
ا.ت: چشم
(وسطای فیلم ترسناک ک ترسناک میشه)
ویو تهیونگ: دیدم ک ا.ت سرشو برده تو سینم مهکم بغلم کرده
بابای تهیونگ: هیی تهیونگ زود بهت عادت کرد ها(خنده)
مامان تهیونگ: راست میگه(خنده)
ا.ت: (ی نگاه بهشون میکنه میخنده)
تهیونگ: هعی(میخنده)
بابای تهیونگ: پسرم فردا باید بری لباس و اینجور چیزا بخری هاا
تهیونگ: چشم
بابای تهیونگ : راستی خدمتکار جدید هم داریم
تهیونگ: اها باش
«فلش بک به ساعت12»
تهیونگ:(خمیازه میکشه) بابا مامان منو ا.ت میریم دیگه بخوابیم
مامان تهیونگ؛ باشه
بابای تهیونگ: باشه
تهیونگ: ا.ت بریم شب بخیر
ا.ت: شبتون بخیر
مامان تهیونگ: شب بخیر
بابای تهیونگ؛ شبتون بخیر
(تهیونگ و ا.ت رفتن تو اتاقشون)
تهیونگ: بیب بیا بخوابیم
ا.ت: نمیخوام اونور میخوابم
تهیونگ: ا.ت بخدا تو زود ورژن عوض میکنی
ا.ت: هوففف
(هرکدومشون یک ظرف میخوابن)
تهیونگ؛(تو تعجبه) که ا.ت رو.........
ادامه با ۶ لایک❤️
ا.ت: تهیونگگگگگگگگگگگگگگگگ
تهیونگ: هاااا چیهه جیشده کی مردههه
ا.ت: ای خل مغز (زیر لب) پاشو شامه
تهیونگ: نمیخوام
ا.ت: مامان جون
مامان تهیونگ: جونم دخترم
ا.ت: پسرتون بیدار نمیشه
مامان تهیونگ: برو روش اب بریز
ا.ت: چشم(زیر لبش میگه یکار دیگه میکنم😈)
(ا.ت رفت پیش تهیونگ)
ویو ا.ت
دیدم تهیونگ میگه برای شام بیدارش کنم گفتم باشهولی بعد صداش کردم گفت نیمخوام به مامانش هم گفتم ک گفت روش آب بریزم. ولی من یک کار دیگه ای میکنم😈😈😈😈
اروم صداش کردم
ا.ت: تهیونگ. تهیونگ. تهیونگ. تهیونگ
جواب نداد از اخر خودم دست به کار شدم رفتم یکی از لباسایی که. خیلی بازه ولی راحتی تاپ شلوارکه رو پوشیدم بعد رفتم روش دراز کشیدم و خودمو به دیکش میمالوندم ک ببدار شد
که دستشو روی با.. س.... ن...... م و با اون یکی دستش منو به خودش چسبوند که
تهیونگ: عاا بیب داری بد جور تحریکم میکنی
ا.ت: یوهاهاهاها
تهیونگ: اوف پاشو بریم پایین
ا.ت: باشه
(رفتن پایین)
مامان تهیونگ : چه عجب بیدار شدی
تهیونگ: اره دیگح
مامان تهیونگ: حالا بیاین غذا بخور
ا.ت: چشم
تهیونگ: چشم
بابای تهیونگ: اهای بدون من شروع نکنین واستین بیام
تهیونگ: باشه
ا.ت: چشم
مامان تهیونگ: باشه
بابای تهیونگ: خوب خوب اومدم
(بعد شام)
بابای تهیونگ: خب تهیونگ ا.ت منو مامانت میخوایم فیلم ترسناک ببینیم میشه شماهم بیاین ببینیم باهم
تهیونگ: باشه
ا.ت: چشم
(وسطای فیلم ترسناک ک ترسناک میشه)
ویو تهیونگ: دیدم ک ا.ت سرشو برده تو سینم مهکم بغلم کرده
بابای تهیونگ: هیی تهیونگ زود بهت عادت کرد ها(خنده)
مامان تهیونگ: راست میگه(خنده)
ا.ت: (ی نگاه بهشون میکنه میخنده)
تهیونگ: هعی(میخنده)
بابای تهیونگ: پسرم فردا باید بری لباس و اینجور چیزا بخری هاا
تهیونگ: چشم
بابای تهیونگ : راستی خدمتکار جدید هم داریم
تهیونگ: اها باش
«فلش بک به ساعت12»
تهیونگ:(خمیازه میکشه) بابا مامان منو ا.ت میریم دیگه بخوابیم
مامان تهیونگ؛ باشه
بابای تهیونگ: باشه
تهیونگ: ا.ت بریم شب بخیر
ا.ت: شبتون بخیر
مامان تهیونگ: شب بخیر
بابای تهیونگ؛ شبتون بخیر
(تهیونگ و ا.ت رفتن تو اتاقشون)
تهیونگ: بیب بیا بخوابیم
ا.ت: نمیخوام اونور میخوابم
تهیونگ: ا.ت بخدا تو زود ورژن عوض میکنی
ا.ت: هوففف
(هرکدومشون یک ظرف میخوابن)
تهیونگ؛(تو تعجبه) که ا.ت رو.........
ادامه با ۶ لایک❤️
۵.۱k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.