• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part169
#leoreze
بلند شدم
_چرا مانع میشی بابا بزار بهشون بگم چه غلطی میکنه چقدر باید حوصله کنیم صبر کنیم..
خانمجون عصا کوبید زمین
خانمجون : رضا احترامت واجبه بر من اما اینکه ههی بخوای پشت سر پسر من حرف بزنی سکوت نمیکنم بخاطر اون دختر با خانوادت اینطوری حرف بزنی مخصوصا با داییات
پوزخندی زدم
_ که بخاطر اون دختر تا دیروز پانیذ بود میدون خالی شد ، اسمش ام گذاشتی اون دختر آره خانمجون
خانمجون: شهرام چیکار کرده که تو اینطوری حرف میزنی هزار بار خواست شریک بشین اما نشدین دليلاش هم نپرسیدم گفتیم بین خودشونِ اما دیگه تا ته قضیه رو نرم ول کن تون نمیشم
_باشه بهت ثابت میکنم که پسرت چه حُق بازیه اون روز پشیمونت میکنم
توجهی به صدا زدنای مامان نکردم رفتم اتاقم درو بستم ، سمتی کنسول رفتم و فلش رو برداشتم
فلش رو سوق دادم به جیبم
نفسی گرفتم داشتم خفه میشدم وارد تراس شدم و هوای تازه ای وارد ریه هام شد
با آرنج تکیه دادم به شیشه های تراس نگاهی به باغ تیره و تار کردم
صداش هر لحظه اکو میشد
* آدم هرچقدر پولدار و بی نقص با شه حتی تو خانواده اش بازم ته قلبش یه نقص ریزی داره *
اون روز ، اون جمله برام ساده بود اما الان بيخ ترین جمله ی یه زندگی بود راست میگفت من الان همه چی دارم حتی میتونم فردا یا پسفردا شهرام بندازم زندان اما خودش رو نداشتم
در اتاق باز شد توجهی نکردم نشستم رو صندلی که نیکا کنار نشست و دستم رو گرفت
نیکا: خبر دارم متین بهم گفت ..پانیذ
نگاهی بهش کردم
_پانیذ چی
نیکا: امروز بهش زنگ زدم بهش جواب نداد بلاکم نکرده اما خاموش بود
_که چی رفت دیگه
سرش رو سینم گذاشت و بغلم کرد
نیکا: انقدر بهش زنگ میزنم تا باهاش حرف بزنم و دلیل تنها گذاشتن دل یه عاشق رو بپرسم
خنده ای کردم
نیکا: فردا فلش رو میبری کلانتری
موهاش رو کنار زدم
_میبرم اما دم غروب میخوام شب که دعوتان حالش رو بگیرم تو چرا اومدی
نیکا: هیچی خواستم پیشت باشم اعتیاد پیدا نکنی
_پاشو برو بچه خودتو سیاه کن چته
نیکا: دیانا فهمید سر ظهر اومد و بعدش رفت خیلی دلم براش میسوزه فکر کن تو این شهر کسی نداشته باشی و تنها دلخوشیت خواهرت باشه
دستی به بازوش کشیدم
_پیداش میکنم هر کجا که باشه....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part169
#leoreze
بلند شدم
_چرا مانع میشی بابا بزار بهشون بگم چه غلطی میکنه چقدر باید حوصله کنیم صبر کنیم..
خانمجون عصا کوبید زمین
خانمجون : رضا احترامت واجبه بر من اما اینکه ههی بخوای پشت سر پسر من حرف بزنی سکوت نمیکنم بخاطر اون دختر با خانوادت اینطوری حرف بزنی مخصوصا با داییات
پوزخندی زدم
_ که بخاطر اون دختر تا دیروز پانیذ بود میدون خالی شد ، اسمش ام گذاشتی اون دختر آره خانمجون
خانمجون: شهرام چیکار کرده که تو اینطوری حرف میزنی هزار بار خواست شریک بشین اما نشدین دليلاش هم نپرسیدم گفتیم بین خودشونِ اما دیگه تا ته قضیه رو نرم ول کن تون نمیشم
_باشه بهت ثابت میکنم که پسرت چه حُق بازیه اون روز پشیمونت میکنم
توجهی به صدا زدنای مامان نکردم رفتم اتاقم درو بستم ، سمتی کنسول رفتم و فلش رو برداشتم
فلش رو سوق دادم به جیبم
نفسی گرفتم داشتم خفه میشدم وارد تراس شدم و هوای تازه ای وارد ریه هام شد
با آرنج تکیه دادم به شیشه های تراس نگاهی به باغ تیره و تار کردم
صداش هر لحظه اکو میشد
* آدم هرچقدر پولدار و بی نقص با شه حتی تو خانواده اش بازم ته قلبش یه نقص ریزی داره *
اون روز ، اون جمله برام ساده بود اما الان بيخ ترین جمله ی یه زندگی بود راست میگفت من الان همه چی دارم حتی میتونم فردا یا پسفردا شهرام بندازم زندان اما خودش رو نداشتم
در اتاق باز شد توجهی نکردم نشستم رو صندلی که نیکا کنار نشست و دستم رو گرفت
نیکا: خبر دارم متین بهم گفت ..پانیذ
نگاهی بهش کردم
_پانیذ چی
نیکا: امروز بهش زنگ زدم بهش جواب نداد بلاکم نکرده اما خاموش بود
_که چی رفت دیگه
سرش رو سینم گذاشت و بغلم کرد
نیکا: انقدر بهش زنگ میزنم تا باهاش حرف بزنم و دلیل تنها گذاشتن دل یه عاشق رو بپرسم
خنده ای کردم
نیکا: فردا فلش رو میبری کلانتری
موهاش رو کنار زدم
_میبرم اما دم غروب میخوام شب که دعوتان حالش رو بگیرم تو چرا اومدی
نیکا: هیچی خواستم پیشت باشم اعتیاد پیدا نکنی
_پاشو برو بچه خودتو سیاه کن چته
نیکا: دیانا فهمید سر ظهر اومد و بعدش رفت خیلی دلم براش میسوزه فکر کن تو این شهر کسی نداشته باشی و تنها دلخوشیت خواهرت باشه
دستی به بازوش کشیدم
_پیداش میکنم هر کجا که باشه....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۶.۵k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.