• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part168
#leoreza
در خونه رو باز کردم و نشستم رو مبل و با دو انگشت پیشونیم رو ماساژ دادم
نشست کنارم
_چیشد چیکار کردی
ممد: نیست خبری از ندارم به همه جا سر زدم حتی بیمارستان ها...بهشون سپردهام اگه همچنین کسی دیدن بهم زنگ بزنن
نگاهی بهش کردم
_نمیفهمم کجا رفته با کی رفته..همیشه هر اتفاقی میافتاد بهم میگفت اما نمیدونم چرا در مقابل نگارِ راه رفتن رو انتخاب کرد
ممد: خودت میدونی بر چی رفت دليلاش هم واضح
_یه راهی بذار جلو پام انقدر فکر کردم مغزم داغونه
ممد: یکم صبر کن ببینیم چی میشه
قاطی کرده لب زدم
_هعی میگی یکم صبر کن زمان بگو تاریخ بگو روز بگو ...هر جهنم درهای باشه پیداش میکنمم حساب این کارش رو ازش پس میگیرم..
حق نداشت بدون اینکه با من حرف بزنه بره .....
ممد: وایساا رضااا مگه نمیگی بر فکر کردن رفته چرا انقدر شلوغش میکنی یه ماه چها ماه وایستا اگه خبری نشد با هم دنبالش میگردیم یکم اونم درک کن، اونم تو سختی بود اونم خونه ای که خانوادت بود چرا انقدر زور میگی همش نمیشه که کنارم هم تصمیم گرفت..بعضی از تصمیمات با تنها بودن حل میشه اینو بدون
با شک نگاش کردم
_نکنه تو خبر داری با تو حرف زده
با چشای تعجب نگاهم کرد
ممد: اگه من خبر داشتم مرض داشتم برم بیمارستان ها ، فرودگاه ،هتل ها رو بگردم بگو ببینم تو مگه قرار نشد تو این قضیه با احساسات اون دختر بازی نکنی من اول به تو چی گفتم .....گفتم رضا همه دخترا احساس دارن اگرم قلبشون از سنگ باشه بازم دلشون واسه یه پسر میلرزه
از جا بلند شد که
_معذرت میخوام
ممد: پاشو خودت رو جمع کن عزا نگیره رفت بر یه مدت فرار نکرده که بابات از صبح گوشیم رو سوراخ کرده
دستی به موهام کشیدم که صدای بسته شدن در اومده موهام رو به چنگ گرفتم
اولین بوسهمون تو خیابون یادم اومد
همون شبی که خونم اومد
چشام پر شد که سر بلند کردم
_کجا رفتی رز وحشی
به گوشیم پیام اومد نیکا بود
< داداش از پانیذ خبری نشد یه سر بیا خونه >
بلند شدم و از خونه زدم بیرون بی حوصله تا خونه رانندگی کردم وقتی رسیدم بدون که ماشین رو ببندم
وارد خونه شدم هیچ موقع انقدر کلافه نشده بودم نشستم رو مبل که همشون تک به تک بودن
بابا: چیشد بابا پانیذ کو؟
_رفته
فرانک: کجا رفته برای چی رفته
روبه مامان گفتم
_برای چی نره مامان هوم...وقتی برادرزادهات قصد جونش رو کرده بود چرا نره ، میدونی این مدت چی کشیده هیچی نمیدونی همین شهرامی که بهش میگی داداش بخاطر کارش کم مونده بود زن من از دست بره دیگه میخواستن چیکار کنن..
خواستم ادامه بدم که بابا مانع شد
بابا: باشه رضا دیگه ادامه نده کافیه ....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part168
#leoreza
در خونه رو باز کردم و نشستم رو مبل و با دو انگشت پیشونیم رو ماساژ دادم
نشست کنارم
_چیشد چیکار کردی
ممد: نیست خبری از ندارم به همه جا سر زدم حتی بیمارستان ها...بهشون سپردهام اگه همچنین کسی دیدن بهم زنگ بزنن
نگاهی بهش کردم
_نمیفهمم کجا رفته با کی رفته..همیشه هر اتفاقی میافتاد بهم میگفت اما نمیدونم چرا در مقابل نگارِ راه رفتن رو انتخاب کرد
ممد: خودت میدونی بر چی رفت دليلاش هم واضح
_یه راهی بذار جلو پام انقدر فکر کردم مغزم داغونه
ممد: یکم صبر کن ببینیم چی میشه
قاطی کرده لب زدم
_هعی میگی یکم صبر کن زمان بگو تاریخ بگو روز بگو ...هر جهنم درهای باشه پیداش میکنمم حساب این کارش رو ازش پس میگیرم..
حق نداشت بدون اینکه با من حرف بزنه بره .....
ممد: وایساا رضااا مگه نمیگی بر فکر کردن رفته چرا انقدر شلوغش میکنی یه ماه چها ماه وایستا اگه خبری نشد با هم دنبالش میگردیم یکم اونم درک کن، اونم تو سختی بود اونم خونه ای که خانوادت بود چرا انقدر زور میگی همش نمیشه که کنارم هم تصمیم گرفت..بعضی از تصمیمات با تنها بودن حل میشه اینو بدون
با شک نگاش کردم
_نکنه تو خبر داری با تو حرف زده
با چشای تعجب نگاهم کرد
ممد: اگه من خبر داشتم مرض داشتم برم بیمارستان ها ، فرودگاه ،هتل ها رو بگردم بگو ببینم تو مگه قرار نشد تو این قضیه با احساسات اون دختر بازی نکنی من اول به تو چی گفتم .....گفتم رضا همه دخترا احساس دارن اگرم قلبشون از سنگ باشه بازم دلشون واسه یه پسر میلرزه
از جا بلند شد که
_معذرت میخوام
ممد: پاشو خودت رو جمع کن عزا نگیره رفت بر یه مدت فرار نکرده که بابات از صبح گوشیم رو سوراخ کرده
دستی به موهام کشیدم که صدای بسته شدن در اومده موهام رو به چنگ گرفتم
اولین بوسهمون تو خیابون یادم اومد
همون شبی که خونم اومد
چشام پر شد که سر بلند کردم
_کجا رفتی رز وحشی
به گوشیم پیام اومد نیکا بود
< داداش از پانیذ خبری نشد یه سر بیا خونه >
بلند شدم و از خونه زدم بیرون بی حوصله تا خونه رانندگی کردم وقتی رسیدم بدون که ماشین رو ببندم
وارد خونه شدم هیچ موقع انقدر کلافه نشده بودم نشستم رو مبل که همشون تک به تک بودن
بابا: چیشد بابا پانیذ کو؟
_رفته
فرانک: کجا رفته برای چی رفته
روبه مامان گفتم
_برای چی نره مامان هوم...وقتی برادرزادهات قصد جونش رو کرده بود چرا نره ، میدونی این مدت چی کشیده هیچی نمیدونی همین شهرامی که بهش میگی داداش بخاطر کارش کم مونده بود زن من از دست بره دیگه میخواستن چیکار کنن..
خواستم ادامه بدم که بابا مانع شد
بابا: باشه رضا دیگه ادامه نده کافیه ....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۷.۹k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.