P26
سانی از لحن جدیم ترسیده نگاهم کرد و زیپ دهنشو بست ، منم همونطور که یقه لی هون رو گرفته بودم از روی زمین بلندش کردم و چسبوندمش به دیوار .
(ا/ت ویو)
به زمین زل زده بودم و در سکوت منتظر اومدن تهیونگ بودم ، هنوز چند دقیقه نشده بود که رفته بود اما من باز هم میترسیدم ، دست هام رو دور خودم قلاب کرده بودم و داشتم به این فکر میکردم که حتما الان با خودش فکر میکنه چقدر دختر لوس و ترسوییه .... خب من از اون کتاب نترسیدم که از تاریکی ترسیدم اونم تو اون کتابخونه ای که خانم کیم سال به سال نگاهم بهش نمیکنه (ارواح عمش) ، هعی بلندی کشیدم درواقع داشتم خودم رو گول میزدم کتاب واقعا ترسناکی بود ، ا/ت پشت دستتو داغ کنی اگه دوباره از اینا بخونی ، با ترس چشمام رو بستم تا فکرم از این گونه افکار رها بشه اما بعد از چندثانیه صدای جیغ کسی رو شنیدم ، چشمام رو باز کردم و به اطرافم نگاه کردم اولش فکردم توهم زدم و با فکر اینکه چیزی نیست دوباره چشمام رو بستم و شروع کردم به شمارش ثانیه ها اما دوباره صدای همون جیغ توی گوشم پخش شد و شمارشمو قطع کرد ، از جام بلند شدم اینبار مطمئن بودم توهم نزدم ، از در بیرون رفتم و اروم توی راه رو قدم برداشتم .
سانی : تهیونگ ولش کن (باداد)
این صدا صدای جیغ سانی بود شکی توش نبود ، اما .... اون گفت تهیونگ .... برای چند ثانیه نفسم حبس شد و با فکر اینکه اتفاقی برای تهیونگ افتاده باشه دویدم سمت صدا و با دیدن چیزی که جلوی روم بود سرجام خشکم زد ، تهیونگ و لی هون داشتن باهم دعوا میکردن و سانی هم درحال جدا کردنشون بود ، دویدم سمت تهیونگ و اسمش رو صدا زدم ، گوشه لباسش رو گرفتم و کشیدم سمت خودم .... سعی کردم از لی هون جداش کنم اما تقریبا بی فایده بود .
ا/ت : تهیونگ بسه .... ولش کن
تمام زورم رو به کار گرفتم و کشیدمش سمت خودم که بلاخره از لی هون جدا شد و اومد سمت من ، ترسیده به قیافه ی سرخ شده از عصبانیتش چشم دوخته بودم .... کنار من وایساده بود اما نگاه تمام و کمالش روی لی هون بود .... نفسش رو حرصی بیرون داد و گفت : از جلوی چشمام گمشو
(ا/ت ویو)
به زمین زل زده بودم و در سکوت منتظر اومدن تهیونگ بودم ، هنوز چند دقیقه نشده بود که رفته بود اما من باز هم میترسیدم ، دست هام رو دور خودم قلاب کرده بودم و داشتم به این فکر میکردم که حتما الان با خودش فکر میکنه چقدر دختر لوس و ترسوییه .... خب من از اون کتاب نترسیدم که از تاریکی ترسیدم اونم تو اون کتابخونه ای که خانم کیم سال به سال نگاهم بهش نمیکنه (ارواح عمش) ، هعی بلندی کشیدم درواقع داشتم خودم رو گول میزدم کتاب واقعا ترسناکی بود ، ا/ت پشت دستتو داغ کنی اگه دوباره از اینا بخونی ، با ترس چشمام رو بستم تا فکرم از این گونه افکار رها بشه اما بعد از چندثانیه صدای جیغ کسی رو شنیدم ، چشمام رو باز کردم و به اطرافم نگاه کردم اولش فکردم توهم زدم و با فکر اینکه چیزی نیست دوباره چشمام رو بستم و شروع کردم به شمارش ثانیه ها اما دوباره صدای همون جیغ توی گوشم پخش شد و شمارشمو قطع کرد ، از جام بلند شدم اینبار مطمئن بودم توهم نزدم ، از در بیرون رفتم و اروم توی راه رو قدم برداشتم .
سانی : تهیونگ ولش کن (باداد)
این صدا صدای جیغ سانی بود شکی توش نبود ، اما .... اون گفت تهیونگ .... برای چند ثانیه نفسم حبس شد و با فکر اینکه اتفاقی برای تهیونگ افتاده باشه دویدم سمت صدا و با دیدن چیزی که جلوی روم بود سرجام خشکم زد ، تهیونگ و لی هون داشتن باهم دعوا میکردن و سانی هم درحال جدا کردنشون بود ، دویدم سمت تهیونگ و اسمش رو صدا زدم ، گوشه لباسش رو گرفتم و کشیدم سمت خودم .... سعی کردم از لی هون جداش کنم اما تقریبا بی فایده بود .
ا/ت : تهیونگ بسه .... ولش کن
تمام زورم رو به کار گرفتم و کشیدمش سمت خودم که بلاخره از لی هون جدا شد و اومد سمت من ، ترسیده به قیافه ی سرخ شده از عصبانیتش چشم دوخته بودم .... کنار من وایساده بود اما نگاه تمام و کمالش روی لی هون بود .... نفسش رو حرصی بیرون داد و گفت : از جلوی چشمام گمشو
۴.۳k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.